یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۲۱

سلام به همه از وقتی موقت خونه مادرشوهر هستم وقتم خیلی کمتر شده
خوب یکتا خانم گل الان هم که تولد پدربزرگت بود و کلی کیک خوردی نوش جونت
فردا هم که همبازیت میره
خالت اومد من برم یه کم بچتم دوباره بیام
این دختر عموت حسابی با من جور بود هر روز من مامانش بودم اون دخترم حسابی تونستم زبان یاد بگیرم ولی فردا میره و من تنها میشم
ایشالله که این چند ماه به خوبی زود بگذره بیای و از تنهایی در بیام و هی بریم پیاده روی
امروز رفتیم فه گه مه یه کم سوغاتی برای دختر خاله و دختر داییات خریدیم برای خانم خانمای خودمون هم یه شلوار کبریتی صورتی و یه باشت و تشک مهمونی شکل خریدم خوشگله سفید و بنفشه ای
شادنیا اومدی رفتیم مهمونی خوابالو بودی روی این تشک خرسی بخوابی
چند روز پیش هم تست هوش دادم ایشالله که مشکلی نداشته باشی و با هوش باشی چون لازمه 3 زبانه بشی
چقدر بچه ها ساده ان کاش بزرگا هم همینطور بودن الان دختر خالت باهام حرف زده صدامو بچه گونه کردم یعنی دوستشم همچین ذوق میکرد باورش شده بود هی میگفت دوستم مامانت کجان بیا خونمون باهم بخوابیم
برعکس بزرگتر با دنیای دروغ و دغل زندگی میکنن
مثل خاله وشوهر قبلیم که نشستن همه جا گفتن من مهریه گرفتم یه  خونه و ماشین هم گرفتم بعد طلاق  گرفتم رفتم کانادا حالا اینا خدا رو میشناسن
والا چی بگم چند روز پیشم زنگ زدم ادارم همکارام میگفتن گفتن عاشق شدی کلی پولو پله از شوهر قبلیت گرفتی رفتی ترکیه خلاصه که حرف زیاده ولی همه میگن ما باور نداریم راست یا دروغش بماند

۲۰

دیروز یکتا خانم با یه نی  نی دیگه ملاقات کرد البته دو ماه ونیم از خودش بزرگتر بود اونم یه خانم کوچولو به اسم سارا
یکی از دوستان برام کامنت گذاشته بود که اینجا هستن من تو متن قبلی نوشتم فکر میکردم اینجا زندگی میکنن و خیلی خوشحال شدم
شنبه شب با یوکسل باهاش چت کردیم فهمیدم بنده خداها برای کاری اینجا هستن و3 هفته معطل شدن
باهم حرف زدیم و من چند تا ادرس بهش دادم یکشنبه مهمون داشتیم والا دوست داشتم ببینمشون تا یه کم احساس غریبی نکن
همون موقع یوکسل زنگ زد و مهمونی کنسل شد و موکول شد به شب نشینی و منم به دوستم گفتم فردا منتظر ما باشن
ساعت یک ونیم رفتیم هتلشون و بعدش رفتیم پارک یه کمی قدم زدیم وتعریف کردیم ولی هوا خیلی سرد بود ما دو تا هم حامله دیگه بدتر
بعد رفتیم رستوران نهار خوردیم بعد با ماشین یه دوری زدیم و رفتیم مرکز خرید انتارس
ساعت پنج ونیم هم دوستامونو رسوندیم هتل امیدواریم کارشون درست بشه از صبح تا الان یوکسل 2 بار زنگ زده که خبری ازشون داری و منم منتظر خبرشونم
در کل روز خوبی بود دیدن دو تا هموطن و دیگه اینکه فهمیدم شوهرم چقدر معرفت داره چون مطمئنم اگه کسی دیگه بود حتی ایرانی بود اصلا به روی خودش نمیورد همینطور که اون بنده خدا قبلی همیشه میگفت ول کن نمیخواد زیاد دوست بازی کنی زندگیتو چشم میزنن ولی عشقم نه ما الان چند روزه خونه مادر شوهرم هستیم چون داریم خونمونو تعمیر کوچیک میکنیم از دیشب همش نیگه کاشکی زودتر اومده بودن و ما خونه داشتیم میبردیمشون خونمون
به قول دوستم ما ایرانیها تنها کسایی هستیم که هر جای دنیا هم بریم از هم حمایت نمیکنیم ولی مردم دیگه نه انسان دوست ترن شاید دور و بر خودتون هم دیدین یا حتی خودتون گاهی برای کمک به همنوع وهموطنتون شک میکنید
به هر حال دیروز هم به دفتر خاطرات من در تریه پیوست بالاخره روزی دوباره ازش یاد میکنیم
امروز هم داره یواش یواش برف ریزی میباره و من عاشق برف و بارونم  

 

 

yuksel5001@yahoo.com inam email mano hamsaram

۱۹

shabe jome jashne sale no bood  va jaleb bood albate inghadr ke tadaroke eyde fetr o ghorban mididan sale no sade bood mesle shabe yalda bood ajil o mive o tanagholat vali dar kol khob bood ye bazi ham dashtan be esme tombola ke hame khanevade dore ham neshastim va ta saat 11 bazi kardim  saat 12 ham ba shomaresh makoos sal2010 shod   

ye aghide jalebeshon mesle ma hast masalan agar sale no khab bashi ta akhare sal hamash khabi   

barname haye tv ali bood har kanal koli barname dasht ta saat 4 neshastim o film didim 

jome ham tatil bood o raftim markaz kharide antares va do dast lebas baraye yekta khanom kharidim   

khoshhalam ye nafar az doostan ankara hast bita khanoom ishalla betonam bebinamet har komaki khasti dar khedmatam  

barat mail zadam 

man beram chon alan khone madar shohar hastam ve bradar shoharam kar dare ba kampiuter  badan mofasal miyam minvisam 

۱۸

بالاخره امروز حالم بهتره این سه ماهه اول راحت گذشت ولی الان که 4 ماهه شدم این یکتا خانم اذیت میکنه دو روز بود معدم شده بود مثله یه بادکنک که توش هی دارن سنگ میریزن غذا هم اصلا نخوردم ولی خدا روشکر امروز بهترم
صبحی هم رفتم مخابرات زنگ زدم به خاله جون و مامان جونت یعنی مامان جون اینقدر برات خرید کرده نمیدونم چجوری میخواد بیاره تازه میخواد تختای کوچولو هم برات بگیره که گفتم والا اینجا هم قشنگتره هم جنسش بهتره خوب دیگه نوه دختر ته تغاریشونه
خالت هم که خوشحاله داره خاله میشه هی میگه خدا کنه بامزه باشه با مهر باشه
دختر خاله و پسر خالت هم خوشحالن هر دوشون دختر دوست داشتن وای نرگس 3 سالشه اینقدر بامزس هروقت زنگ میزنم میگه خاله گوشیو بده به دوستم با نازم میگه
بعد من صدامو بچه گونه میکنم میگه سلامممم دوستممم کجایی خونه ما میایییی
ایشالله که یکتا فنقلی هم شیرین زبون باشه برات ناراحتم که3 زبانه میشه هرشب که با بابایی باهات حرف میزنیم اول انگلیسی میگیم بعد فارسی بعد ترکی گیج نشی یه موقع
دیروز هم مامان بزرگت یعنی بویوک آنه نذری پخت برای عاشورا اسمش عاشوره بود عجیب بود توش گندم حلیم بود بعد از پخت گندم کشمش انجیر ریز شده قیسی ریز شده بادم زمینی فندق گردو نخود لوبیا سفید ریختن وقتی جا افتاد پرتقال ریز شده و شکر اضافه کردن و در ظرف کشیدن و روشو با دارچین و پودر گردو تزیین کردن و دادن در و همسایه ولی عجیب بود مزش بد نبود من معده درد داشتم یه قاشق خوردم بابایی هم که اومد هر چی اصرار کرد من نخوردم اونم نخورد
راستی بابا بزرگ بابایی دختر دوسته هر نتیجه ای ک دختربوده یه سکه بزرگ بهش میده
چیزی که جالبه دو تا پسر داشته و اونها هم اون عمو 5 تا پسر بابای بابایی هم 3 تا پسر و یه دختر حالا همه نوه های پسری دختر دارن یعنی بچه های اولشون دختره خیلی جالبه نسلشون برگشته از پسر به دختر ولی دختر دوست داره 

 

 اینم بگم خانم فضول زشته میریم سونو اینقدر دست و پا نزن و هی سرتو بچرخون دیدی خانم دکتر چقدر خندید البته ذوقت میکرد میگفت شیطونه 

 


پ.ن همشهری ما دیگه نمایی کجایی

۱۷

سلام سلام
این خبر رو بدم وقت کم دارم سرما هم خوردم بدجور
بالاخره یکتای ما هم خودشو نشون داد خبر برای خاله ها
دیشب هم رفتیم رایزنی فرهنگی مراسم عزاداری کلی ایرانی دیدم حالم جا اومد بعدا مفصل توضیح میدم
فقط اینو بگم همیش ه این نوحه خونها مشکل دارن یعنی باید گافشونو بدن
خوبه یوکسل نمیفهمید چی میگه
داره شرح حال حضرت عباس رو میده با اشک و اه بعد میگه اینقدر بهش تیر زدن مثل جوجه تیغی شده بود اخه شما بگین اینم حرفه

۱۶

 جمعه زنگ زدم رستوران شبهای تهران ببینم برای شب یلدا غذای خاصی دارن اخه هنوز تو خمار قرمه سبزی هستم
گفتن یه رستوران ایرانی دیگه هست به اسم جاوید تبریزی بزرگتره اونجا غذا و اجیل و هندونه هست و مراسم شب یلدا
عصرش زنگ زدم ادرس بپرسم گفت بلیطیه نفری 50000 تومن

 

 

پشیمون شدم یعنی 100000 تومن برای دوساعت ولی یادم ئبه قبل افتاد که با وجود پولدار بودنش من همیشه رعایت میکردم که بعدها برای طرف عادت شد که نه نریم فلانجا گرونه خودمون یه مرغ میگیریم کباب میکنیم
پیش خودمگفتم درسته عشقم پولدار نیست ولی مندوستددارم برم شب یلدا تو جمع ایرانیها به عشقم گفتم اونم قبول کرد البته گفت گرون نیست ولی بعدش گفت عیب نداره یه شبه
خلاصه من شنبه لباسارو اماده کردم اتو زدم و قرار بودیم ساعت 5 بریم بلیط بگیریم رفتیم ولی منه فراموشکار فکر میکردم یکشنبه شب یلداست ولی امشبه خیلی بد ضد حالی بود اخه اقامون امشب ساعت 8 میاد رستوران هم 8 تا 10 بود منم ترجیح دادم نرم
ولی دیشب بجاش رفتیم سینما فیلم اره6 که باعث شد تویخواب هم یه فیلم ترسناک دیگرو کامل ببینم و تا صبح چسبیدم به یوکسل و به خودم لعنت داد مگه مجبوری بری همچین فیلمی تازه در جواب یوکسل که میگفت اگه میترسی نریم گفتم من یا خودت؟ من قسمت 1-2-3 رو ایران دیدم 

 

 

 من هوس همبر گر کردم و زنگ زدم عمو یوکسل( بچه های خواهر و داداشام میگن عمو یوکسل و عاشقشن و بقول داداش بزرگه عمویوکی چطوره) گفتم برام از مارکت بخره همراه با خیارشور و کاهو حالا باید ببینم همبرشون هم مثله سوسیسشون بی خاصیته یا نه
اخه سوسیسشون قرمزه چون گوشته برعکس سوسیس های ما که صورتیه سرخش میکنی یا سفید میشه یا سیاه ولی مزش خوبه فکر کنم بخاطر ارد نخودچیه

۱۵

اینقدر الان اعصابم خورده
هفته پیش یه برنامه همسریابی بود مثلا دختر و پسره همدیگرو نمیبینن فقط ازهم سوال میکنن اگه باهم تفاهم داشتن عروسی میکنن هفته پیش خونواده یوکسل گفتن صنم بدو بیا دختره ایرانیه رفتم خجالت کشیدم که اومده تو تلویزیون دنبال شوهر حالا پسر زشت سمیتچی بود یعنی یه نون گرده به اسم سیمیت تو کوچه هر روز صبح داد میزنن سیجاک سیمیت یعنی سیمیت گرم خلاصه پسره خیلی هم رو داشت کارشون نشد دختره اسمش ملودی بود
امروز یه برنامه دیگه رو دیدم هرروز میزاره اونم همسریابیه ولی رودر رو میشینن حرف میزنن تماشاچیها نظر میدن یا ازشون سوال میپرسن از زن و مرد جوان هست تا پیر76 ساله که من دیدم بعد دیدم تو صفه انتظار همون دختره با اسمش تو گردنش بازم نشسته یعنی انگا ر توهمه برنامه ها میره دنبال شوهز تو رو خدا زشت نیست؟ مثلا بگه من ملودی از ایران بعد یه پیرمردم خواستگارش بشه حالا نه یه جوون زشت نیست؟ اینقدر حرصم گرفته از هرچی اسم ملودیه بدم میاد

۱۴

چند روز اینترنت قطع بودو بیخبراز همه جا شدم کوچولوی شیطون هم نمیدونم در چه حاله خدا کنه سالم باشی امروز زنگ زدم سفارت ببینم برای محرم برنامه دارن که تلفن مرکز رایزنی فرهنگی رو داد زنگ زدم یه خانمه بود که گفت از شب 5 برنامه هست ولی ساعتش رو بعدا گفت زنگ بزنم
دیشب با یوکسل حرف زدم گفت اونها هم تاسوا عاشورا دارن مثلا نذری میدن ولی نذریشون انجیر وپسته و فندق و این چیزاست منم گفتم اگه ایران بودی از دیدن دیگهای بزرگ نذری تعجب میکردی گفت خوب تو هم به سبک ایران نذری بده حالا برم این رایزنی فرهنگی اگه دیدم میشه نذری دادم برای سلامتی نی نی یه کم نذری میدم
چند روز پیش جدول چینی نگاه کردم نی نی دختر بود حالا برم سونو ببینم چقدر راسته
خوب یواش یواش سریال دلنوازان شروع میشه برم ببینم بدم میاد از روشنک خوب خواهر شوهرش سرش میاره از بهزادم بدم اومده نه به عشقش نه به نفرتش البته من قسمتای اولشو ندیدم و اون قسمت هم که دست یلدا چجور رو شد ایا تهمتها راسته؟ برام بگین دوستای خوبم

۱۳

سوالهای مه لقا جونو اینجا جواب میدم شاید برای بقیه هم جالب باشه
تقریبا 6 ماه میشه که اینجا هستم و تازه عروس هستم هم برای خونوادش جالبه که من از رسم و رسومات ایران میگم و هم فامیلهاشون که میومدن خونشون همش بحث ایران بود و اشنایی با فرهنگ ما
شوهرم مسلمونه و سنی و خیلی با اعتقاد چندتا مثال میزنم
مثلا وقتی از مسجد اذان بگه اگه خوابیدی باید بشینی اگه نشستی و راحت نشستی باید مودب بشینی و پات دراز نباشه یاپات روی پات نباشه
هر وقت میخواد بره تو تخت بخوابه بسم الله.... فراموش نمیکنه
غسل روز جمعه خیلی مهمه میگه اگه غسل نگیری هر قدم که بر میداری گناه
دیگه حس انسان دوستیش خیلی زیاده مثلا چندوقت پیش توی قنادی بودیم یه بچه خورد زمین زودتر از باباش این بچه رو بغل کرد یا همین مردم روستای پدریش بخاطر کمکاش دوسش دارن امیدوارم همیشه همینطور باشه و چشمش نزنم شانسم برگرده
تو عروسیم هم مامان و داداش و زنداداشم بودن
سوال دیگه هم بود چواب میدیم
راستی در مورد صحبتامون که گفتین چجور باهم حرف میزنیم درست انگلیسی سخته ولی مادترکی و فارسی هم قاطیش کردیم و خیلی قشنگ از همه چیز حرف میزنیم درسته مثله یه ایرانی نیست که بتونم ضربالمثل بگم ولی راحتم
براش جکای ترکی ایرانو میگم و گفتم اسم غضنفر معروفه تو جکهامون اولش تعجب کرد ولی حالا با هم میخندیم

۱۱

بعد از رقص با اهنگ بنیامین نوبت رقص ترکی شد قبلا بهم یاد داده بودن خیلی سخت نیست بجز رقص گروهیشون که عمرا یاد بگیرم
بعد از رقص نشستیم و یه اقای مسئول سالن که فکر کنم مجری چیزی بود فهمیدم به همه خوشامد گفت و گفتش عروس خانم از ایرانه و همه  به افتخارش دست بزنید
بعد نوبت خواننده ها شد اول یه خانم ترک اومد و شروع به خوندن کرد و از دوستای داماد خواست به افتخارش رقص گروهی کنن که واقعا اینجاش قشنگ بود بعد دوباره عروس و دوماد و فامیلها ماشالله یوکسل ول نمیکرد هی چشم تو چشم من و میرقصیدیم و جاهایی که باید جابجا میشدیم میگفت چنج عزیزم
در کل خواننده ها و موزیکشون جالب بود از ایران بهتر بود
نوبت دادن هدایا شد دوباره دو تا روبان قرمز انداختن گردن من و داماد و هدیه هایی مثله سکه با یه پاپیون قرمز همراه سنجاق وصل میکردن به این روبانها پول روهم همینطور منکه خدم گرفته بود ولی جالب هم بود
بعدش دوباره رقص با اهنگ اره منم دوست دارم که با زنداداشم رقصیدم
نوبت کیک شد همراه با اهنگ پیور لاو ارش
کیک 7 طیقه بود و قشنگ صورتی بود کنار هر طبقه هم میله هایی بود که داماد یا دیگران باید پول میزاشتن برای کارکنان سالن
کیک رو هم با شمشیر بریدیم و با انگشت دهن هم کردیم و تمام دوباره رقص رقص تا تموم شد
یه چیز جالب داشتن یه بوفه بزرگ تو سالن که هم خوراکی داشت هم اسباب بازیرو برای بچه ها خوب بود
عکاس هم بود که تو هر لحظه از عروس و داماد یا دیگران و بچه ها عکس میگرفت و همونموقع ظاهر میکرد و همراه قاب اگه کسی میخواست میفروخت 3000 تومان ما
اینم از چشن عروسی شب قبلش هم حنابندون بود که بعدا مینویسم
از لطف و نظر همه دوستام ممنون

۱۲

امروز شنبه هست و روز تعطیل ولی شوی ما سرکاره همکارش که دوستشم بود با رئیسشون دعواش میشه و مثله همیشه اونی که قدره رئسه و اخراج میشه دوتا هم بچه داره انگاری همه جای دنیا وضع همینه بالادست زورگو هست به هرحال کار آقامون زیاد شده دیشب ساعت11 اومد صبحم ساعت7 رفته هنوز نیومده
یه چیزه جالب الان یکماهی هست از وقتی رفتیم رستوران ایرانی و صدای هایده رو شنید عاشقش شده منم براش دانلود کردم هر جا میریم تو ماشین با صدای بلند میزاره مخصوصا اهنگ عشق اگه روز ازل در دل دیوانه نبود تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود کم کم از بس گوش داده داره حفظش میشه بعضی جاها رو همخونی میکنه
جالبه تو روستاشون که رفتیم قبل از رفتن داشت ماشینو اماده میکرد همچین بلند گذاشته بود صداش همه جا میرفت روستاییها هم گوش میدادن
خوشحالم از این بابت
خوب از جشن عروسی بگم اول رفتم سالن گرفتیم 2 میلیون تومان دادیم البته اینجا سالن کیک رو میده پذیرایی شیرینی و کولا میده ارکستر دارن یعنی3خواننده دوتا زن و یه مرد و یه البوم عکس هذیه میدن دیگه تقریبا همه چیز امادس مثله ایران نمخواد داماد بره دنبال کیک و شیرینی و میوه و خواننده
بعدش رفتیم لباس دیدیم از روی ژورنال انتخاب کردم و خریدیم یعنی قرار شد بدوزن یه هفته ای تحویل بدن
بعد رفتیم ارایشگاه و اتلیه عکس نوبت گرفتیم
تاریخ جشن 10 روز بعد بود اینو بگم که وروجک ما تو عروسیمون حضور داشت و ما نمیدونستیم و کلی بعدا خچالت کشیدیم چون تصمیم ما برای بچه دار شدن بهداز نوروز بود که از ایران برگشتیم ولی دیگه شد
روز عروسی ساعت 11 نوبت ارایشگاه بود ساعت 2 عکاسی و ساعت 30/3 سالن
من که شاخم در اومده بود که ایران عروس ساعت 7 صبح میره ارایشگاه 2 میندازنش بیرون اینجا 3 ساعت بسه!!!!
ارایشگاه سالن بزرگی بود دوتا اقا مو درست میکردن و دوتا خانم ارایش
اینو بگم اینجا برات ابرو برنمیدارن ناخن هم اگه میخواهی با خودته
اول موهامو با بابلیس پیچیدن بعدش رفتم برای ارایش که هر چی خودت میخواستی من گفتم ملایم و واقعا قشنگ ارایش کرد ملیح موهامم طبق خواست خودم بود و اونم عالی شد لباسم هم عالی همراهش دسته گل و تور و تاج و سبد هدیه هم بود قیتش 500 هزارتومن شده بود
رفتیم بعدش خونه داماد و یه روبان قرمز دور کمر من بستن و یه روبان قرمزروی بازوی داماد ساقدوش داماد هم روبان سبز دور بازوش
رفیم سالن اولش رفتیم تو یه اتاق و از دوتامون پذیرایی شد و فیلمبردار ازمون مصاحبه کرد من که نمیفهمیدم چی میگه عشقم جواب میداد
بعد اومدیم بیرون بریمروی سن رقص دونفره ولی قبلش همه زوج زوج با شمع توی دستاشون برامون تونل درست کرده بودن و ما از زیر دستاشون رد شدیم چراغها هم خاموش فقط شمعها روشن بود
رفتیم برای رقص دونفره همه زوجها هم اومدن قرار بود اهنگ سلطان قلبها باشه کلی تمرین داشتیم که اشتباهی اهنگ بیا عاشقم کن بنیامین پخش شد من که همش درحین رقص داشتم از خنذه میمردم بیا عاشقم کن عاشقم کن.....
بقیه رو بعدا مینویسم  دوستان 

------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

اسم عشقم yüksel بعد از این اسمشو میگم یوکسل

۱۱

خوب حالا داستان عروسی و مراسم اینجا رو مینویسم
برای ازدواج اول رفتیم بلدیه و فرم پر کردیم و قرار شد مدارک رو اماده کنیم
اولین مدرک گرفتن برگه تجرد من از سفارت ایران بود یه روز صبح رفتیم سفارت ازم پرسیدن طرف رو خوب میشناسی گفتم ببله 8 یورو پول دادیم و برگه رو گرفتیم بعدش باید میرفتیم وزارت خارجه ترکیه تا تاییدش کنه وای که چقدر شلوغ بود همه خارجی
بعدش باید مثل ایران میرفتیم ازمایش خون که همه چی بود ایدز و هپاتیت و بیماری جنسی تا ازمایشات نرمال 10 روز طول کشید جواب رو که گرفتیم تو برگه من با خودکار یه چیزی نوشته بودن داشتم از ترس میمردم گفتم حتما ایدزی هپاتیتی دارم رفتیم پیش دکتر گفت مشکلی نیست فقط یه کم کم (الان مامانم زنگ زد دوباره میام)خونی داره که برای ازدواج مهم نیست اینجا یه دوره دیگه سکته زدم
بعد رفتیم بلدیه و مدارک رو همراه عکس دایم و وقت و دادن برای پنجشنبه یعنی سه روز بعدش
روز پنجشنبه همه حاضر رفتیم من فکر کردم مثله ایرانه که عاقد هست و عروس و دوماد و خونواد ها رفتیم تو یه سالن بزرگ مثله سینما صندلیهاشم مثله سینما بود دیدم تا دلت بخواد عروس و داماده که یکی یکی اسمشون رو میخونن میرن روی سن با دوتا شاهد بعد یه خانم با لباس قرمز و کلاه مشکی و قرمز مثلا صیغه عقد و میخوند و امضا و همه دست میزدن و دفترچه عقد و میدادن عروس و داماد جالبیش این بود که حضار افراد عادی هم بودن یعنی از بیرون میومدن تماشا همین استرس من و زیاد کرده بود که مثلا 200 نفر نگات کنن و تو بله بگی اونم به ترکی
ساعت 11 نوبت ما بود 5 به 11 یه نفر اومد گفت من از بلدیه اومدم دفترچتون امادس ولی مشکلی هست باید برین بلدیه اینم یه شوک دیگه
رفتیم گفتن اینجا کسی که طلاق میگیره تا 10 ماه نباید ازدواج کنه گفتیم ولی ایران 3 ماه و10 روز زنگ زدن سفارت و اونها هم تایید کردن ایران مشکلی نداره
خلاصه اقای عدنان ازمون معذرت خواست همون موقع اون خانم تو سالن هم اومد کلی درباره ایران و سعدی حرف زدن وبعد خانمه گفت خیلی تو دلم نشستی میتونم ماچت کنم دوتا ماچ گنده هم کرد و گفت به خاطر اشتباه ما هفته دیگه  تو سالن اختصاصی خودمون تنها عقدتون میکنیم
هفته بعدشرفتیم بلدیه همهشون باهامون دوست شده بودن اتاقشون هم رنگ همه چیز سفید و بنفش بود دوتا صندلی بزرگ سفید با روبان بنفش خلاصه مثله ایران بود فقط خودمون عقد شدیم و برای همیشه زن و شوهر دفترچه عقدمون هم بین المللیه
بعدا از مراسم جشن عروسی و ارایشگاه و لباس و غیره میگم

۱۰

دیروز صبح با بابایی و مامان بزرگ و بابا بزرگش رفتیم روستاشون حالا با چه دل وجراتی من رفتم بماند معلومه که تو هم حسابی گردشی هستی
وای جادش عین شمال ایران بود پر از درخت روستاها عین روستاهای شمال تو دل کوه که فکر میکنی هیچ راه عبوری نداره
بعد از 3 ساعت رسیدیم بماند که جاده همش پر پیج و خم و سنگلاخی بود و من شکمم رو گرفته بودم و صلوات میفرستادم ولی بازم پشیمون نبودم
خونه های روستا به 20 تا نمیرسید همشون شیروانی عین خونه مادر بزرگه و مخمل و هاپوکمار توی خونه ها زوبا یا همون اجاق بود که با هیزم روشن میشد و بابایی دست به کار شد منم با اب چشمه چای گذاشتم چقدر هوا تمیز بود و خوردن نون و عسل طبیعی و پنیر خیلی چسبید
ساعت 2 با بابایی رفتیم ماهیگیری من که همش مسخره میکردم نمیتونی ماهی بگیری مخصوصا اینکه یه ماهی فنقلی هم گرفت از خنده مردم ولی ده دقیقه بعدش برای رو کم کنی من همچین ماهی گنده ای به تور افتاد دیگه نوبت بابایی بود از من بخنده بعد ازگرفت ن عکس دوباره ماهی رو انداختیم تو اب که به زندگیش ادامه بده
بعد از ماهیگیری رفتیم خونه اهالی روستا و سلامو احوالپرسی
یه دوست بابایی هم رفتیم خونش 7 ساله بچه ندارن خیلی تو دلم ازت خواستم براش دعا کنی ایشالله که کلبه چوبیشون با اومدن یه کوچولو گرمتر بشه
ساعت5 عصر هم برگشتیم 8 رسیدیم خونه راه خیلی بد بود ایشالله که بهت خوش گذشته و مشکلی برات پیش نیومده باشه
ش

۹

سلام کوچولوی من بعد مدتها تونستم برات بنویسم
نمیدونم در چه حالی تا چند روز پیش که سونو نشون داد خیلی شیطونی دوست دارم زود حرکتت رو شروع کنی و حس قشنگ مادری رو بیشتر حس کنم
امروز رفتم و یه دل سیر تلفنی با ایرانیها حرف زدیم از پسر خالت پرسیدم چی دوست داری اول گفت دختر بعد گفت نه پسر اسمشم بزار علی گفتم باشه
دختر خالت هم که تو عالم رویاست 3 سال ونیمشه تا چند هفته پیش میگفت من عروسم و لباس عروس دارم هفته بعدش گفت من نی نی دارم بهش غذا دادم خاله الانم لا لا کرده
امروز میگه سلاممممممم دوستممممم خوبیییی منم مجبور شدم بچگونه باهاش حرف بزنم خلاصه دختره دیگه
دختر و همین  ناز و اداهاش که دل میبره توهم زودتر خودتو نشون بده لطفا پاتونو قشنگ باز کن ایندفعه شاید فهمیدیم دخملی یا پسمل
بعد از تلفن رفتم برات چند تا کاموا قشنگ خریدم امیدوارم بتونم برات لباس مباس ببافم بلد که نیستم سعی میکنم
بابایی هم تا یه ربع دیگه میاد لازانیا پختم بعدشم اگه بشه باید بریم عکسای عروسیمون رو باتو بگیریم
ایشالله سرفرصت برای دوستام از مراسم عروسی اینجا میگم جالبه خیلی با ایران فرق داره مخصوصا خوندن صیغه عقد و امضاها

salam be hameye doostaye khobam  

in modat ke naneveshtam chonke keyboard farsim copy paste nemikone vali khob emrooz majbor shodam be english benevisam  

dastane zendegimo ke khondin be nazare shomaha ke faghat khanande boodin khaili sakht bood pas bedonin baraye man ke toye amal boodam khaili sakht tar boode faghat be onvane ye khahare kochektar beheton migam age kasi baraton mord barash tab konin har kas ke mikhad bashe  

doroste ke age adam to zendegi fadakar bashe o be fekr digaran khobe vali alan in model zendegi javab nemide mishe goft to filmhast ke akhar sar ghahreman o barande on kasiye ke hame bala saresh omade  

eshgh va doost dashtan yeki az bozorgtarin nemathaye khoda ke be hame mojodat dade vali bayad did eshgho o doost dashtanet ro be ki arzooni mikoni   

doroste man alan be esshgham residam va in khaili moheme vali darsi ro ke az zendegi ghablim gereftam hich vaght yadam nemire onam inke aval khodamo doost dashte basham bad digarano hata eshghamo  

doroste ke on baraye man hame kar karde o mikone vali age man hormate khodamo dashte basham ye joore digas  

alan rahat eterazamo be har chizi bayan mikonam mesle ghabl nist ke toye khodam berizam o to khafa ashk berizam va begam zendegi hamine mabada eteraz konam ya kasi az darde delam agah beshe  

va in ghalat bood chon man adamam haghe eteraz be har mogheiyati ro daram khah tarafe moghabel khoshehsh biyad ya badesh biyad  

hagh chizi hast ke khoda o payambarash ham goftan baraye hagheteon talash konin  

pas age asheghin age zire ye saghf ba shariketon zendegi mikonin ishallah ke khosh bashin vali hoghoughe hamdigaro beshnasin o ba ham pish berin na jelotar va na aghabtar 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

nini kocholoye ma ham hamchenan dare baraye zendegi talash mikone shanbe vaghte doktor dashtam khodaro shokr hame chiz khob bood va khanoom kocholo ya agha kocholo sheyton tashrif daran  

vaghti az toye manitor be mojode 9cm negah kardam ke chejoor dastesh ro be tarafe saresh bord fahmidam cheghadr dar barabare azemate khoda man nashokram  

in kocholeye zarif male man nist amanate khodast man ki hastam  

aya man behesh rooh dadam? man behesh dasto pa dadam? man behesh goftam harekat kone o dastesho bebare roye saresh ? na hamash kare ye nafare onam khoda ke az ye notfe haghir ye mojoode zarif ro sakhte  

ishallah ke betoonam haghe madari ro khob ada konam  

nemidonam dokhtare ya pesar chon doktor goft felan maloom nist 

age pesar bood barash esme amir ali ya mohammad amin entekhab kardam age dokhtar bood yekta albate bayad ta 2-3 hafte dige sabr konam ishallah ke salem bashe az hame chiz mohem tare  

keyboard farsi dorost beshe hatman minevisam chon khodam ham delam tang mishe 

az hame doostam ke be yadam hastin mamnoon faeze joon mersi ke baram doa kardi o salavat ferestadi  ishallah khoda hajate hamaro bede amin

زندگی

ساعت شده بود6 صبح و ساعت7 باید میرفتیم اداره گذرنامه بنا بر حرف سرهنگه فرودگاه تا ساعت12 تموم میشد و ما میتونستیم بریم ترکیه
بارهامونو دادیم امانتداری ساعت7 تاکسی گرفتیم ا.ول مقصد آژانس ترکیش ایرلانین برای گرفتن بلیط انکارا و بعد هم گذرنامه
بلیط که گیرمون نیومد اونم فقط 2 نفر جا برای پنجشنبه داشت که به درد ما نمیخورد
گفتیم بریم اول پاسپورتو بگیریم بعد ایران ایر ماهان میگردیم برای بلیط
ساعت9 اداره گذرنامه اول که رفتم فرم پر کردم بعد رفتم پیش رئیس کلشون نگاه شناسنامم کرد گفت تاریخ طلاقتو دست بردی توش داشت شاخم میزد بیرون
بعد طلاقنامم رو دید چون با دوتا خودکار مشکی نوشته شده بود میگفت ایراد داره باید بره شهرستان استعلام بشه داشتم سنگکوپ میکردم گفتم اخه من برای  چی بایذ دست ببرم تو شناسنامه و طلاقنامه شما بخواهین استعلام کنین من توتهران که هیچکسو ندارم چکار کنم
انگار که دلش سوخت گفت باش ه برو پیش خانم فلانی تا کاراتو بکنه
رفتم اون خانم هم انگار متهم گرفته گفت من وقت ندارم برو دو روز دیگه بیا گفتم امروز یکشنبس یعنی سه شنبه من دو روز تهران چکار کنم پلیس فرودگاه که گفت همین امروز تمومه گفت به من چه
اومدم بیرون قضیه رو گفتم همه ناراحت شدن عشقم که تعجبش زده بود یعنی چی بیچاره باید دوشنبه هم میرفت سرکار مرخصی نداشت مثل ایران که نیست اگه یه روز نباشه پول بی پول و کلی کار براشون میمونه
مامانم رفت تو و به سرهنگه کارت ارتشیه بابام و نشوون داد و اونم به خانمه گفته بود کار منو تموم کنه دوباره گفته بود الان که نمیشه فردا ساعت10 بیا بگیر
بازم یه روز یه روزه
راه افتادیم در به در دنبال بلیط که اصلا گیرمون نیومد راضی شدیم بریم استانبول و ازراونجا با تاکسی 5 ساعته بریم انکارا ولی نبود فقط پنجشنبه جا داشت اونم بیزنس یعنی نفری 800 هزار تومن تقریبا تا ساعت4 بعد از ظهر کلی اژانس گشتیم ولی هیچ نهایت تصمیم گرفتیم با اتوبوس ب ریم
رفتیم ترمینال وای که چه وضعی بود بلیط گرفتیم برای وان دوشنبه ساعت 7 شب
بماند که چه تاکسی هایی تیغمون زدن مثلا یه مسیر 5000 تومن رو 40 هزارتومن ازمون گرفتن که تاکسی بعدی بهمون گفت
با یکی از تاکسی ها که پسر خوبی بودرفتیم فرودگاه امام وسایلموو ن رو از انبار گرفتیم و ما رو برد هتل قرار شد فردا صبح هم بیاد ببرنمون اداره گذرنامه
اینقد ر هممون خسته بودیم که بیهوش شدیم صبح ساعت9 خودمونو رسوندیم اداره و با نذر و نیاز و دعا گذرنامم رو گرفتیم اینقدر ترسیده شده بودیم به پلسه گفتم دیگه مشکلی نیست گفت دخترم با هوا زمین دریا هر چی بری ازادی
رفتیم هتل نهار خوردیم و ساعت 5 رفتیم ترمینال و ساعت 7 حرکت به سمت ارومیه تو اتوبوس اینقدر میترسیدم میگفتم نکنه باز مشکلی باشه
پاهامون از خستگی ورم کرده بود ساعت7 صبح رسیدیم ارومیه و ساعت10 اتوبوس ترکیه حرکت داشت
جالب بود فقط ما بودیم و راننده و دوتا شاگرد راننده
قبلش عشقم پرسو جو کرد که با تاکسی بریم تا زودتر برسیم ولی اتوبوسیه بهمون گذرنامه هارو نمیداد میگفت نمیشه قبلا اسم نوشتین
خلاصه ما راضی شدیم که با اتوبوس بریم یکساعت که گذشت راننده و شاگرذه گفتن این اقا ازتون جدا بشینه چون لب مرز بازرسی هست اگه بفهمن خارجیه و شوهرته بهتون گیر میدن
دوباره ترس اومد سراغمون به عشقم گفتم هرچی ازت پرسید با این خانمهایی بگو نه بیچاره تعجبش زده بود عصبانی هم بود
به مرز رسیدیم ماموره اومد بالا پاسپورته ما رو نگاه کرد و پرسید چرا میرین ترکیه گفتم برای تفریح یه هفته میریم
بعد همش از مامانم سوال میکرد بیچاره گیچ شده بود من جواب میدم اخر سر کارت محله کارمو نشون دادم گفتم من کارمندم یه هفته مرخصی دار م میریم تا وان و برمیگردیم5
بعد نزیکه20دقیقه از عشقم سوال میپرسید ما هم هی صلوات تو دلمون میفرستادیم
بالاخره راضی شد که بریم وقتی حرکت کردیم شاگردراننده گفت بهتون شک کرده بود از من سوال پرسید گفتم نه بابا ب هم نیستن
بعد از دوساعت رسیدیم گمرک و شروع خاک ترکیه حدود 4 ساعت معطل شدیم ترس دیگمون از این بود که از مامان و زنداداشم بپرسن چرا دو روز پیش مهر باطلی خوردین که همینم شدولی از قبل قرارمون این بودکه بگیم مامانم حالش بد شده بوده برگشتیم
بعد از این همه استرس بالاخره از ایران گذشتیم
عجلمون این بود که به اتوبوس وان انکارا برسیم که اکه نمیرسیدیم باید تا جمعه منتظر میموندیم
جاده افتضاح بود افتضاح ایست بازرسی زیاد و اعصابمون داغون
اخرین ایست بازرسی مامورها کمک کردن یه تاکسی گرفتیم تا زودتر به وان برسیم از اتوبوس جذا شدیم چون خیلی یواش میرفت
با سرعت200 تاکسی ما رو رسوند ترمینال و اتوبوس  رفته بود ولی با همون تاکسی اتوبوسو پیدا کردیم و  نشستیم تو بوفه چون جا نداشت
28 ساعت توی راه بودیم تا چهارشنبه شب که رسیدیم انکارا و واقعا مثله جسد شده ب.ودیم
حالا شنبه کجا و چهارشنبه کجا یعنی 4 روز دردسر

دیروز وقت دکتر داشتیم برای دیدن تو کوچولوی فضول
دکتر وقتی سونو مکرد گفت ببینید داره نگاتون میکنه و همون موقع عکستو گرفت
بعدش صدای قلب کوچیکتو گذاشت هی در میرفتی دکتر هم میگفت از اون شیطوناس عین ماهی در میرفتی ولی روی شکمم همچین فشار داد که رفتی تو تورش و صدای قلبتو شنیدیم
خدا رو شکر همه چیزت عالی بود
بابایت میگه باورم نمیشه یه حس غریبه تا دنیا نیاد و نگیرمش تو بغل باورم نمیشه بابا شدم
بعدشم رفتبم رستوران و حسابی خوردی ماشالله بعدشم یه سماور چای و شیرینی کونایفه که عالی بود
خدا رو شکر
امروز هم که همه رفتیم باغ وحش که خوش گذشت

خوب از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم چون قرار بود یه زندگی جدیدی داشته باشم
عشقم برای من و مامان و زنداداشم هم بلیط گرفته بود روز یکشنبه ساعت 4 صبح همه با عجله در تدارک مقدمات سفر من بودن و درحین بسته بندی مقداری جهیزیم گریه هم میکردن
من سعی میکردم جلوشون گریه نکتم و بیشتر ابراز خوشحالی کنم ولی هر وقت تنها بودم گریه میکردم درسته که خوشحال بودم ولی ترس هم داشتم چون قرار بود برم یه کشور دیگه همینطور قرار بود عضو خاونواده ای بشم که نه زبونشون رو میدونستم و نه رسمشون و نه فرهنگشون پس حق داشتم که بترسم
عشقم پنجشنبه صبح ساعت 3 رسید تهران و با تلفن راهنماییش کردم که بره مهراباد و بلیطش رو بگیره و بره ترمینال اسمان و منتظر پروازش باشه همه اینها به خوبی انجام شد و منم رفتم فرودگاه شیراز استقبالش ساعت10 صبح هواپیماش نشست و وقتی همدیگرو دیدیم خوشحال به آغوش هم رفتیم بعد منتظر چمدونش شدیم هر چی منتظر شدیم خبری از چمدونش نبود همه مسافرا رفتن ولی چمدون نبود که نبود رفتیم اطلاع دادیم که چمدون گم شده و با هزار مکافات فرم پرکردیم قرار شد اگه ئپیدا شد بهمون زنگ بزنن گفتن مطمئن باشین تا شنبه پیدا میشه گفتم ما شنبه شب پرواز داریم گفتن ما سعیمون و میکنیم
شب ساعت 8 زنگ زدن گفتنن پیدا شده اشتباهی رفته بوده کرمان اینم از شانس بزرگ ما اون دفعه هواپیما میخواست سقوط کنه و حالا هم چمدون گم شده بود
دو روز باقی مونده رو باعجله کارا رو کردیم و شنبه ساعت 7 شب باید میرفتیم
این صحنه خیلی بده جدا شدن از عزیزام گریه داداشام و بابام رو ندیده بودم برام خیلی دردناک بود خیلی الا ن هم که مینویسم دارم گریه میکنم امیدوارم این صحنه ها برای هیچکس تکرار نشه ما ایرانی ها خیلی با بقیه مردم دنیا فرق داریم
الان عکس مامان بابام کنار کامپیوترمه دارم نگاشون میکنم خیلی دلم تنگه براشون یعنی میشه من یه روز بیام ایران خونه بابام برم و همه دور هم جمع بشن و همشونو تک تک ببینم ای خدا قسمت میدم یه کاری کن معجزه ای کن من و عشقمو بچم برای همیشه بریم ایران  فقط همین یه ارزو رو دارم
#%~

سلام به همه دوستای خوبم
من یک هفته ای کم میتونم بیام چون اینجا عید قربان 5 روز تعطیله و الان همعروسم و بچش از انتالیا و پدر بزرگ مادر بزرگ عشقم اومدن و من باید همش خونه مادرشوهرم باشم ایشالله فرصت کنم حتما میام
مواظب خودتون باشین

۸

خوب شکر خدا دیروز رفتم دکتر و نینی هم صحیح و سالم بود الان دوسانت و نیم داره فکرشو بکنین قدرت خدا یه موجود به این کوچیکی سرداشت چشم قلبش که از توی مونیتور بالا و پایین میرفت دست داشت پا داشت انگشتای دستش نقطه نقطه بودن همه اینها رو که ادم میبینه میفهمه جهان و هر چه در اوست از عظمت خالق یکتاست و کی واقعا میتونه ازیه نطفه پست یه انسان کامل خلق کنه پس دنیا اومدن ما واقعا هدفی داره و قسمت و سرنوشت هممون  دست خداست درسته ادم یه وقتایی تو زندگی حسابی نا امید میشه ولی خوب همون گر خدا ز حکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری چند سال پیش من چقدر برای بچه دارشدن تلاش کردم اشک ریختم با خدا قهر میکردم ارزو به دل بودم ولی خدا نخواست که بشه امااین کوچولو خیلی اتفاقی بدون هیچ تلاشی وفقط به خواست خدا قدم به این دنیا گذاشت امیدوارم فرزند صالحی باشه امین
این دوروز سرم شلوغ بود ایشاله امشب یا فردا ادامه میدم نوشته هامو دوستون دارم موفق باشین