یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۳۹

بالاخره وقت کردم یه آپ بزارم دیگه این سه ماه آخر بیشتر وقت دکتر و آزمایش دارم دیروز که رفتم دکتر جواب سونو رو دید و گفته 10 روز دیگه آزمایش قند باید بدم تازگی ها از زایمان طبیعی میترسم همش تو فکر سزارین هستم فکر میکنم توان زایمان طبیعی رو ندارم چون خیلی ترسو هستم زود فشارم افت میکنه
امروز صبح در اوج خواب ناز ساعت 9 مادر شوهرم زنگ زد بیا صبحونه اماده کردیم نون مخصوص  خریدم تازس بیا بچت گشنه نمونه رفتم بالا و دو لقمه خوردیم گه استکان چای مادر شوهرم ریخت رو دوتامون از ترس قلبم اومده بود تو دهنم که پدر شوهرم اب داد بهم گفت خیلی ترسیدی جدا خیلی ترسو شدم ترسو بودم بدتر شدم مثلا چند شب پیش یوکسل داشت با هدفون فوتبال گوش میداد تا تیمش گل زد اونم گفت گل از ترس کلی بهش دعوا کردم خیلی بلند هم داد نزد ولی من تمام تنم لرزید به خاطر همین ترسهاس که میگم زایمان طبیعی نمیتونم
میخوام عکس بزارم تو وبلاگم میشه راهنماییم کنید چجوری آپلود کنم
از ایران خدا رو شکر هر روز با خبرم بابام هر روز برای مامانم کارت میخره اونم زنگ میزنه گرچه هر کارتی 10 دقیقه تموم میشه برعکس که با این کاتا با امریکا 1 ساعت حرف میزنن
برای یکتا خانم یه دفتر خریدم از این فانتزیها که قفل هم داره همه عکسای سونو رو توش چسبوندم ازمایش بیبی چک و ازمایش خون کنارشون هم اول با فارسی نوشتم زیرش ترکی و بعد انگلیسی ایشالله بزرگ بشه خوشش بیاد فکر نکنم تا 4-5 سالگی بیشتر ترکیه باشیم چون قصدم رفتن به یه کشور دیگس ترکیه خوبه ولی دوست دارم یه کشور دیگه زندگی کنم هنوز فکرم درگیر استرالیاست ایشالله برم ایران باید یه رزومه کامل بنویسم و اینجا هم کتابای زبان بگیرم و امتحان ایتلس بدم بالاخره نمیشه همش نشست تو خونه و هر روز ساده بگذره امسال هم اینجا یه امتحان میگیرن مثل ادواری خودمون ولی اگه قبول بشی کار دولتی بهت میدن ریاضی و فیزیکشون عین خودمونه و سادهتر زبان هم که اینجا سادس میمونه ادبیات ترک که شاید اینو نتونم به هر حال از چند ماه بعد تولد یکتا تنبلی رو باید بزارم کنار
چقدر سایت آرین ورلد خوبه کلی فیلم و سریال ایرانی داره که هی دانلود میکنم میبینم کارتون مهاجران رو هم قسمت به قسمت دارم میبینم
فیلم دل خون و دباره الی و گناه منو دیدم اواز گنجشکها رو دانلود کردم ولی هنوز ندیدم
بابای یکتا شنبه باید بره استانبول کلی غصه دارم همش دعا میکنم لغو بشه گرچه غیر ممکنه نمایشگاه داره 4 صبح از اینجا میرن که 8-9 نمایشگاه باشن تا ساعت 7 عصر بیاد خونه ساعت 12 شب شده خیلی بده دلم برای کار کردن تنگ شده الان 8 ماهه که کار نکردم اون موقع هی مینالیدم وای صبح زود باید بیدار شم مخصوصا تابستون که ساعت 6 باید کارت میزدیم یعنی 5 صبح بیدار میشدم ولی یادش بخیر

۳۸

امروز رفتم بیمارستان پلی کلینیک که مخصوص همه مدل سونو و عکس هست خیلی شلوغ بود ولی بالاخره بعده 2 ساعت نوبتم شد دکتر هم مرد بود من دکترای مردو از همه لحاظ بیشتر قبول دارم دکترای زن بدجنسن یعنی دلشون نمیاد حرف بزنن خلاصه این دکتر انگلیسی میدونست و گفت اهل کجایی گفتم ایران گفت اذری هستی  گفتم نه فارسم گفت فارسا خیلی خوبن من چندبار درخواست دادم برم ایرا ن چون کارم دولتیه نمیزارن نرفتم ایران ولی شنیدم دیدنیه منم حس وطن دوستیم گل کرد و هی وصف ایرانو گفتم
خدا رو شکر یکتا همه چیش خوب بود بی تربیت باسنشو کرده بود به دکتر و فقط پشت خانمو دیدیم بعد از 10 دقیقه یه نیمرخی نشون داد نفهمیدم شکل کیه عکس سونو هم ندادن گفتن به کسی نمیدیم فقط جوابو دادن که نرماله
پناه بر خدا چقدر کیست زیاده اینجا قبله من یه خانمه تو سینه هاش کلی کیست بود همراه منم یه خانم حامله بود دختر داشت و ماه اخرش بود جگره نی نی کیست داشت ایشالله که خدا همه رو شفا بده
اینجا دوباره هواسرد شده دیروز بارون بود تا امروز صبح

۳۷

سلام تقریبا نیمه بهاری به همگی شما دوستای خوبم میدونم که امروز اول اسفنده و تقریبا از 10 روزه دیگه بساط خونه تکونی و خرید دارین ایشالله که به شادی باشه سال 88 که برای من خیلی زود گذشت نمیتونم بگم سال خوب یا بدی بود ولی سالی بود که خیلی پر مشغله بودم جریان طلاق و ازدواج و بچه دار شدن من هر سال عید خونه بابام میرفتم به غیر از سال 85 که فکر کنم ساعت 12 شب عید بود اون سال یعنی 84 اسفندش جریان اعتیاد شوهر سابقم محمد رو فهمیدم که خودش بعد از چند بار مچگیری بهم گفت یادمه برای سفره هفت سین چون تنها بودم برای اینکه فکرای منفی از سرم دور بشه مدل مروارید روی جام کار کردم که نقره ای بود و قشنگ اونشب هم سبزی پلو با ماهی پختم یادمه سال که تحویل شد تا زنگ زدم مامانم زدیم زیر گریه حالا شیراز هم بودم خدا میدونه امسال زنگ بزنم چی میشه دوست دارم هفت سین درست کنم سبزه بکارم چون نمیخوام هیچ وقت فراموش کنم بالاخره یکتا هم باید یاد بگیر ه دوست دارم با فرهنگ ایرانی بزرگ بشه و تمام سعیم رو میکنم درسته اینجا متولد میشه باباش ترکه ولی میخوام مثله دختر ایرانی باشه
دیروز رفتم سفارت ایران یه وکالتنامه بدم برای بابام به خاطر یه سری کار تو ایران که برام انجام بده شد 100 یورو فکر کردم گرونه ولی بقیه ایرانیها گفتن ایران گرونتر از این میشه خلاصه تا وقت داشتم پرسیدم به دخترم شناسنامه ایرانی میدن که گفتن نه فقط اسمش تو شناسنامت ثبت میشه اینم درصورتیه که من هنوز اسم یوکسل تو شناسنامم نیست پرسیدم اسمشو ثبت کنید که گفتن اونم یه پروسه داره یعنی دوباره باید ازمایش بده برگه تجرد بگیره برگه اجازهازدواج با منو بگیره گواهی مسلمان بودن بگیره و یه سری مراحل دیگه بعد از تکمیل دوباره عاقد مارو عقد کنه خنده داره با بچه تو شکم میترسم انجام ندیم بعد دردسر بشه فعلا که من برای ایران زن مطلقه مجردم
یوکسل یه دایی داره 12 سال بچه دار نشدن کلی عمل و دارو و غیره انجام دادن تا با با چندبار ای وی اف یه دختر گیرشون اومد که الان 12 سالشه خیلی هم دوسش دارن قدرت خدا دیشب زنگ زد گفت حاملست اینقدر خوشحال بود اینم خواست خدا دوستان هر چیزی رو خودش هروقت صلاح دونست میده حال این خانم تو سن 42 حامله شده بدون دارو  

 زنگ میزنم پسر خواهرم 6 سالشه میگه خاله از دستت عصبانی هستم مگه خدا بهت عقل نداده که شوهر خارجی کردی ما نتونیم باهاش حرف بزنیم اینم نصیحت بچه خواهر
سفارت ایران نزدیک هتل هیلتونه و جای با کلاس اینجا دیروز یه مقدار پیاده رفتیم وای چه ادمایی دیدم چه تیپهایی تا به حال فکر میکردم اینا هم مثله ایرانیها هستن ولی پولداراشون اصلا یه شکل دیگه هستن یه پیرزنه دیدم بوت بنفش کیف بنفش شال گردن بنفش عینک بنفش سگش هم قلادش و لباسش بنفش فکر کنم 100 سال داشت 

بیچاره پیرزنای ما گوشه خونه افتادن یا بری شاهچراغ اون گوشه نشستن و خیره به ادما شدن و حتما فکر مرگ میکنن البته پیرزنای ما 60 سالشونه مگه نه 

 

 

اینم بگم رو دلم مونده وای خواهرشوهر اینقدر جارو میکنه و میشوره و پنجره پاک میکنه اعصاب من خرد میشه هروقت میام بالا اگه خونس داره تمیز میکنه قربون خودمون که تا خونه بابامونیم از حریم اتاقمون دور نمیشیم یه چیزه دیگه هم بگم این حرف بین همشونه پولدار و فقیر نداره دختر که سنش 26 رد میشه اگه شوهر نکرده باشه فکر میکنن مشکلی داره خدا رو شکر ایران دیگه این حرفا قدیمی شده
ها یه چیزهدیگه میگن حامله ای مو کوتاه نکن بده منم با اجازتون برای بهار کوتاه میکنم بهشون گفتم سبش ؟ یعنی دلیلش گفتن نمیدنیم گفتم مگه ادم عقل نداره اینا خرافس ما که رسم نداریم
چه حرفا

راستی یه خواب دیدم میگن تعبیرش جنگه ولی خدا نکنه خواب دیدم ایرانم خونه بابام اینا هوا گرم بود عین شرجی بوشهر اومدم بیرون دیدم داره برف میاد ولی هوا گرمه بدجور بعد بعضی دونههای برف میشستن زمین ذوب میشدن یا اتیش میگرفتن بعد دیدم مردم فرار میکنن هیچ چیز گیر نمیاد همه تو خونه موندن مخصوصا اب نبود همسایمونو دیدم با ماشین دارن میرن میگن میریم مالزی به هر حال بد بود اگه تعبیرشو میدونین بگین
به یوکسل گفتم اگه جنگ بشه یکتا رو میدم بهت میرم پیش خونوادم گفت حتماااا کار خوبی میکنی که میزارم بری به جای اینکه بگی خونوادم بیان خودت میری
ایشالله که هیچ جنگی نشه ما که بچه جنگ بودیم خاطرات بدی داریم

۳۶

همین الان از بیمارستان اومدیم خدا رو شکر هیچ چیز نبود گوشت اضافس مثله زگیل بهش اسپری دادن تا 2 ماه مصرف کنه اگه کوچیک شد که هیچ اگرنه یه عمل ساده داره مرسی و ممنون از همه دوستای خوبم برای دعاهاتون یه دنیا ممنون الان صبحونه بخورم میریم سونوی رنگی برای یکتا خانممون دیگه الان نوبت رسیدگی به اونه بعد از ظهر دوباره میام مینویسم
همتون رو مثله خواهر و برادرای خودم دوست دارم

۳۵

امروز زنگ زدیم برای جواب گفتن یه مشکلی هست تو فیلمش باید فردا بیاین با دکتر صحبت کنید شاید دوباره تست بگیریم اینم از امروز خنده داره همیشه باید انتظار طول بکشه حالا فردا چی بشه خدا میدونه
خیلی دلم تنگ شده بود برای نوشتن از همتون هم به خاطر همدردیهاتون یه دنیا ممنونم
خدا رو شکر چیزی که فعلا بهم تو این غربت ارامش میده لگد زدنهای یکتا هستش فکر کنم دختر مومنی بشه چون وقتی از موبایل دعا گوش میدم بیشتر حرکت میکنه تا وقتی که موزیک گوش میدم
الان یکماه میشه نتونستم برم دکترم همش میگم جواب بیاد بعد با خیاله راحت میریم دکتر
این هفته مامانم و بابام تونستن منو از وبکم ببینن و صدامو بشنون تا خیالشون کمی راحت بشه فقط بهم گفتن چرا ضعیف شدی خودمم نمیدونم شکمم شاید یه کم بزرگ شده هنوز قد توپ نشده  خدا کنه اگه من چاق نشدم یکتا خوب رشد کرده باشه
یه چیز بگم بخندین ولی خودم اشکم دراومد
دیروز دلم قیمه بادنجون میخواست با هزار تنبلی و مکافات پختم یوکسل هم یه برنج برام  پیدا کرده خوبه شبیه ایرانه اسمش یاسمینه شایدم ایرانی باشه خلاصه پختم و حسابی هم رنگ و لعاب داشت مادر شوهرم در زد گفت تنهایی بیا بالا مادر بزرگ پدر بزرگ اومدن احوالتو میپرسن خلاصه قابلمه به دست رفتم بالا اونها داشتن نهار میخودن تا من غذا مو بکشم اونا غذاشون تموم شده نشستم پشت میز اولین قاشقو خوردم دومیش دیدم یه صدای وحشتناکی اومد وایییییی پدربزرگ زده بود زیر استفراغ اینقدر بالا اورد که نزدیک بود منم بالا بیارم خلاصه غذا کوفتم شد دیگه حتی یه قاشق هم نخوردم همش موند اینم از خوش شانسی بنده
روز ولنتاین چه کردین؟ اینجا که خیلی شلوغ بود منم یه کیف خوشگل با بسته بندی قرمز گیرم اومد اینم اولین ولنتاینمون ولی خوب چون همه تو فکریم زیاد حال نداد
دعا کنید دیگه فردا جواب بیاد
راستی اینجا هوا از 10 درجه زیر صفر شده 14 درجه بالای صفر یعنی بهاری بهاری
این 5-6 روز تعطیلی هم حتما بهتون خوش گذشته وای بوشهر رو که میگفتن عین عید شلوغ بوده
دختر خواهرم قبلا نوشتم خیلی بامزس بهش میگم خاله چی دوست داری برات بیارم از اینجا میگه نون فقط نون میخوام به خواهرم میگم خل شده میگه نمیدونم میره خونه همسایه ها هم میگه خاله یه کم نون میدین من بخورم

۳۴

مرسی از همه دوستام بخاطر اینکه به فکر منید و دعا میکنید مطمئنم خدا بندهاشو تنها نمیزاره
فعلا که نمینویسم منتظرم جواب ازمایش بیاد ایشاله چهارشنبه صبح میریم بیمارستان که جوابو بگیریم درسته هیچ چیزی معلوم نیست ولی خوب نوع ازمایش ادمو میترسونه فعلا که از اینترنت روی موبایلم دعای توسل و حدیث کسا و زیارت عاشورا گذاشتم و هر روز گوش میدم از دخترمم خواستم همراه من دعا کننه جالبه برام وقتی این دعاها رو گوش میدم اونم بیشتر تکون میخوره یه کم که گریه کنم خیلی بیشتر حرکت میکنه دیگه توکل به خدا من که غریبم خودش یه رحمی میکنه
میدونم پستام غمگین ولی ایشالله دلم که شاد بشه هم مینویسم هم به دوستای گلم سر میزنم
مواظب خودتون باشین 

 

 

مرسی از همهتون ولی امروز جواب حاضر نبود یا فردا و نهایتا جمعه ببخشید که نگرانتون کردم 

 دیروز رفتیم بیمارستان گفتن جواب سه شنبه بعد از ظهر حاضره فقط تونستیم اندسکوپی انجام بدیم و سونو از گلوش که خدا رو شکر مشکلی نبود ولی میمونه جواب تست سرطانیه کیستها که توکل به خدا

۳۳

سلام به همه دوستای عزیز وبلاگیم از همتون بخاطر دعاهاتون یه دنیا تشکر میکنم از خدا میخوام دل همتونو شاد کنه واقعا درسته که ندیدمتون ولی هر کدومتون برام عزیزین
امروز فقط از یوکسل نمونه گرفتن هفته دیگه جوابش میاد که ایا خطرناکه یا نه پناه بر خدا همش میگه صنم من فقط فکر یکتا هستم اگه من نباشم یکتا چی میشه و منم باید دلداری بدم و تو تنهایی اشک بریزم از خدا میخوام هفته دیگه خوشحال باشیم هممون آمین

۳۲

سلام به همه دوستای من
اومدم بنویسم برای بابای یکتا دعا کنید جمعه صبح عمل داره دعا کنید سرطان نباشه امروز رفتیم یه دکتره دیگه گفت ممکنه سرطان حنجره باشه به خاطر یکتا  برای باباش دعا کنید که با خبر خوش بیام اینجا

۳۱

سلام به همه دوستای خوبم
بهتون گفتم یوکسل قراره ام ار ای بشه جوابشو گرفتیم تو گلوش دو تا کیسته که باید عمل کنه و بدیم لاپروسکپی برای مشخص شدن نوعش که خدای نکرده سرطانی نباشه برای همین یه کم گرفتار بودم هم نگرانی داشتم هم همراهش میرفتم دکتر ایشالله که دعا کنید چیزی نباشه
مواظب خودتون باشین 

 

 

خوب یه کم بنویسم بهتره
این چند روز حسابی برف هم بارید انکارا هم که همش تپه است عین تپه تلویزیون شیراز همه محله ها تپه داره همچین برفی هم که بیاد دیگه ماشینا نمیتونن حرکت کنن چون لیز میخورن میرن پایین
مجبور شدیم با تاکسی بریم یا دولموش صبحونه هم معمولا میرفتیم کافه های صبحونه خوری که انواع و اقسام نونها رو داره یه روز صبح که رفتیم صبحونه بخوریم دیدم دخترای 16-17 ساله قرار داشتن و با هم چای خوردن اونطرفترشم یه دختر و پسر همون سنی جیک تو جیک بودن به یوکسل گفتم ببین اگه یکتا یه روزی همچین کارایی بکنه در حضور تو که باباشی میگم هی خانم یکتا گوش کن اگه از این مدلی بشی حسابت با منه تا قبل از اینکه بری دانشگا ه خودم میبرمت خودم میارمت تنها دوستت من باید باشم مگه مامانت دوست باز بوده که تو اینکارا رو بکنی یوکسل هم هی میخندید گفتم نخند جدی میگم اونم گفت باشه خوب کاری میکنی اینجا هم نوشتم که یاد یکتا باشه
مامانم دیشب ساعت 10 زنگ زده 20 دقیقه حرف زدیم دلنگرانه یوکسله دوباره امروز صبح زنگ زده میگه دلم هواتو کرده رفتم دو تا کارت خریدم میگم مامان والا مخابرات ارزون تره بهت زنگ میزنم اینقدر کارت  نخر میگه دلم تنگه حالا اینقدر اونها میگن بخدا جرات نکردم یه بار من بگم دلم تنگه همش تو خودم میریزم بهشون میگم صبر کنید من راحتم دروغ میگم چکار کنم
دوباره بعده 10 دقیقه میگه نمیشه برایرزایمانت بیای ایران گفتم اینارو چکار کنم اینا تازه میگن تا 40 روز بعده زایمانت نباید بری بیرون
خلاصه یه کم هم با یوکسل حرف زد و قطع شد
پشت سرش دوباره زنگ زد یوکسل میکفت گناه داره بگو قطع کن ما بریم مخابرات خلاصه یه 20 دقیقه هم غیبت کردیم دلمون باز شد و کارت دوم هم تموم شد ولی خدایی غیبت مادر و دختر و خواهر حال میده 

۳۰

این دو روز تعطیلی شنبش که رفتیم بیمارستان برای بابایی چونکه ماشالله هم خوب خر و پف میکنه هم اینکه غذا خوردن براش سخته یعنی راه بینیش گرفته
بیمارستان لقمان حکیم رفتیم دکتر معاینه کرد هی هم دکتره به من میگفت سیزده باکارسینیز یعنی شما هم بیا نگاه کن با یه دستگاه لیزری اول رفت تو گوشش اه همه چیررو من دیدم ولی جالب بود همچین معاینه ای رو ندیده بودم که خود مریض از کامپیوتر همه چیز رو ببینه بعد از گوشش که التهب داشت رفت تو بینیش که گفت فردا یعنی سه شنبه بره نمونه برداری شاید گلوش کیست داشته باشه که باید عمل کنه حالا تا فردا بریم ببینیم خدا چی میخواد
شنبه بعد ازدکتر تو بیمارستان حالم بدشد همه تنم خیس عرق شده بود احساس میکردم دستام حس نداره بعد از یه رب خوب شدم رفتیم بعد از بیمارستان رفتیم کافه و صبحونه خوردیم رفتیم خونه خیلی خستم بود یوکسل هم رفت داروخونه داروهاشو بگیره ساعت 6 عصربود و نهار نخورده بودم اینقدر توی تختخوابم گریه کردم گفتم الان اگه مامانم بود بهترین غذا رو برام پخته بود اورده بود برام ولی الان مامان یوکسل چون رزیم داره اصلا غذا نپخته بود مثلا بگه یه زن حامله هم داریم وقتی یوکسل اومد بهش گفتم من گشنمه گفت بیا بریم تو اشپزخونه غذا بخوریم رفتیم هیچی نبود بعد یه ربع گفتن بیاین غذا گه در اصل همون صبحونه بود منم نخوردم بعدشم به یوکسل گفتم ببخشیداول اینکه من حاملم دوم اینکه من تو ایران عادت نداشتم ساعت 6 عصر نها ر بخورم اونم صبحونه باشه چرا زودتر نمیریم خونه خودمون من بدم میاد تو خونه کس دیگه غذا بپزم خلاصه که دل پری داشتم گفتم لطفا برام بلیط بگیر من میخوام برای یه روزم شده برم ایران خسته شدم یوکسل هم گفت مگه کسی چیزی گفته من اذیتت کردم تو رو خدا من همه سعیم اینه که تو راحت باشی همه فکرم تو و بچمونی من چکار کنم هر مید.ونم غذای ما رو دوست نداریولی هر هفته میریم رستوران تا حداقل شرمندت نباشم
من غاطی گفتم میدونم مرسی ازت ولی تو رو خدا برام بلیط بگیر
بهم گفت لباستو بپوش بریم تلفن بزن مامانت اینا و بعد بریم شام بیرون
منم با قیافه اخمو حاضر شدم رفتیم تلفن زدم ولی همچنان عبوس بودم دیدم یوکسل رفت طرف بیرون شهر گفتم کجا میریم که دیدم داره میره فرودگاه گفت صنم من بدم میدونم ولی من دوست دارم حالا که میخواهی بری ایران باشه برات بلیط میگیرم چون برات قسم خوردم قبلا که هر کاری بخواهی میکنم
پیش خودم فکر کردم دیدم چقدر من بچه ام چرا دارم خل میشم خلاصه پشیمون شدم وگفتم من نمیرم ایران اگه اعصابم خرده چون حامله ام دوباره اونم یکساعتی برام گفت میدونم سخته دوری ولی تحمل کن یکتا که اومد باهم میریم ایران منم دلم برای خونوادت تنک شده چه برسه به تو لطفا صنم اینکارا رو با من نکن چون من عذلب میکشم  هر چی میخواهی بگو هر جور باشه برات تهیه میکنم منم سختمه الان مجبوریم اینجا زندگی کنیم یه کم صبر کن
خلاصه تموم شد البته دعوا نبود بیشتر خشم من بود رفتیم شام هم خوردیم مثله خنگا هوس لواشک داشتم بلد نبودم ترکیش چیه اینقدر خشکبار رفتیم تا لواشک عین ایران خریدیم ای خوشمزس
خلاصه دخترم و دوستان بنده یک زن عصبی شدم
دیروز هم رفتیم دعوت خونه فامیلاشون خوش گذشت ولی شب گفتم ببین یوکسل چرا مامانت گفت روز اول از بابام ترسیده و زدم زیر گریه گفتم خوبه منم بگم بهش خانم تناردیه یعنی یوکسل گیج شد گفتم من اجازه نمیدم کسی از خونوادم بگم که گفت عزیزم مطمئن باش قبل از تو من نمیزارم و اجازه نمیدم که بگن
اینم دیروز حالا امروز به چی گیر بد خدا داند
راستی یکتا و دوستان هم برای یوکسل دعا کنید هم خواهرم که فردا لاپروسکوپی اداره بازم میام فعلا برم دست به اب ببخشید یکتای دیگه 

 

 

 دست با اب یکتا تموم شد اومدیم
در رابطه با دل نازک بودنم میدونم بی مورده چند لحظه پیش داشتم فکر میکردم من تو زندگی قبلیم این همه صبور بود یه بار برای ترک کردنش همه صبرمو جمع کردم و یه هفته بیشتر تو یه اپارتمان بزرگ بدون هیچ کس سر کردم تازه هر وقت هم بهم زنگ میزد اظهار خوشحالی میکردم که من خوبم تو تمرکز کن به رهبرت و این حرفا فقط توی خودم و خلوتم گریه میکردم ولی حالا اینی که دوسش دارم برام همه کار میکنه من لجبازم چه میدونم والا انسان این موجود دوپا گاهی میشه چهارپا
ولی از یه طرفی فکر میکنم شدم مثله کسی که عقده ای شده مثلا قبلا شاید همچین وردهایی رو میریختم تو خودم ولی الان دارم مقابله میکنم که مثله اون موقع نباشم
یه طرف دیگه هم میدونم مردها زود به همه چیز سطحی نگر میشن حتی اگه عشقت باشه مثلا اگه من بروز ندم دلتنگیمو برای ایران پیش خودش فکر میکنه حتما عادت کرذم بعد فردا پس فردا که بخوام برم ایران میگه چه خبزه این همه میری ایران سالی یه بار بسه شاید حرفم الان قضاوت عجولانه باشه ولی پیش پیش مردا رو میشناسم
احترام به خونواده همدشرطه اوله اینم باز تجربه دارم اگه رو بدی فردا میگه بابات چرا فلان نکرد نمیدونم شاید یوکسل اینطور نباشه ولی من کارمو کردم چرا همیشه حرف حرفه مرد باشه بزار میخمو بکوبم یا سفت میشه یا از جا در میره فوقش با یه دوستت دارم و بوس تموم میشه
چرا همیشه باید زنها مراعات مردها رو بکنن تا یه موقع به شون بر نخوره و ازت زده نشن زن هم ادمه حق داره چرا همیشه یاد گرفتیم عقدمونو تو خودمون خالی کنیم و بعدش هزار استرسو و کوفت و زهر مار بگیریم اینم فرهنگ بده ماست که عیبهههه زن حاضر جواب باشه قباحت داره واه واه چه زبون درازه وای دیدی چجوری برای شوهره پشت چشم نازک کرد وای خجالتم نمیکشه جلوی بزرگترها به شوهرش میگه حمیییید پوشک بچه رو بده دستم بنده ( حمیدش جوک بو) ولی همتون اینا رو شنیدین درسته؟

۲۹

امروز اولین برف سنگین در حال باریدنه همه بچه ها خوشحال دارن برف بازی میکنن یاد بچگی خودم افتادم یادمه یه سال وقتی بیدار شدم دیدم همه جا سفیده همچین جیغی زدم همه بیدار شدن زود با داداشم رفتیم تو حیاط مشغول درست کردن ادم برفی شدیم برفای روی درختا رو میتکوندیم رو سر همدیگه بعد از صبحونه هم میرفتیم تو کوچه برف بازی هنوز صدای خش خش برفای تازه زیر چکمه یادمه
نمیدونم همیشه از این ناراحت بودم که چرا باوجود دستکش کلفته چرمی بازم دستام یخ میزد تندی میرفتم تو خونه جلوی بخاری گرمشون میکردم و میرفتم بازی
بعدشم که بساطی بودهمه روی پشت بومها و پترو کردن برف چقدر هم سخت بود بد به حال داداشا ولی چای داغو که رو پشت بوم میخوردیم میچسبید
یادمه غذای اون روزا سوپ داغ بود همراه دمپختک سبزی شیرازیها میدنن چی میگم وای اونم با ترشی که مامان برای زمستون اماده کرده بود به به
بعد ا ز نهار هم که بساط بزرگترها خواب بود و بچه ها بازی شونو ادامه میدادن
شبم موقع خواب دعا میکردیم فردا هم برف بیاد تعطیل باشیم
یادمه یه سال شیراز برف اینقدر سنگین بود که سه روز تعطیل بودیم یادمه نون به سختی پیدا میشد فکر کنم 17 یا 18 سال پیش بود یادش بخیر
بارش برف تو شبو خیلی دوست دارم اصلا وقتی برف میاد بالا رو که نگاه میکنی اسمون خاکستریه و خیلی قشنگه
بگذرم از یاد قدیم فعلا که در حال حاضریم راستی فهمیدم تاریخ تولدم یعنی روزش با مادر شوهرم یکیه چقدر بد نه؟ نه اینکه ازش بدم بیادا ولی یه جور ضد حاله
یکتا خانم هم که فکر کنم ایشالله این هفته که برم هفته20 تازه چشماشو باز کنه دیشب به باباش میگفتم وقتی چشماشو باز کنه میگه اهه من کجام اینجا کجاس خدا کنه سالم و خوشگل باشی به قوله خالت خدا کنه با مزه باشی نه عین ماست اینم نظر خالته دیگه

۲۸

نمیفهمم من در اوج بلوغ جوانی یه جوش هم نزدم حالا که دیگه دارم به سرازیری زندگی میافتم جوش زدم
فقطم یه جای مخصوص داره کنار لبم الان قبلی خوب شده روی خط لبم جوش زده امروز صبح هم حس کردم داخل گلوم دوتا جوش زده هر چی لیمو خوردم رب انار خوردم هیچ به هیچ ببخشید حالتونو بهم زدم ولی میدونید اعصاب ادم خورد میشه
امروز بعد از ظهری که روی تخت دراز کشیدم به این فکر میکردم همیشه سوار ماشین یا اتوبوس بودم اگهیهای روی دیوار نظرمو جلب میکرد همیشه خدا ترحیم روی ترحیم چسبونده بودن همه هم جوون که ادم دلش میسوخت حالا از وقتی اینجا اومدم همچین چیزی ندیدم حتی مردن هم کمه مثلا هر کس که میمیره از مسجد محل بلافاصله اعلام میکنه همه هم پیرن ولی ایران نه
مثلا پدربزرگ یوکسل 90 سالشه مادربزرگش 85 مادر بزرگش یه دندون هم نداره موندم مثلا چجور ماکارونی رو میخوره یا لوبیا یعنی همه چیز میخورن ولی مامان بابای من یا شماها هر کدوم یا چربی دارن یا قند یا هزار مورد دیگه اینجا همه چیز هورمونیه ولی سرطان هر 100 تای دو نفر میگیره بعضی روزها واقعا به این موضوع فکر میکنم خیلی عجیبه به نظرم امار مرگ و میر ایران خیلی زیاده خدا خودش رحم کنه مثلا زنداییم جوون 40 ساله هم سکته مغزی کرده هم قلبی تو جا افتاده یعنی فکرشم نمیشد کرد جالبه پدر شوهر مادر شوهرم قند دارن همیشه قندشون 300 هست ولی هیچ هیچ پرهیزی نمیکنن در حالی که شوهر خاله من سالها شام شبش نون و پنیر و خیار بود نهارشم یه تکه مرغ ابپز اخرشم تو سن 58 مرد
اینم روزگاره دیگه ولی ملت ما خیلی ساده هستن دوسشون دارم برای همه دعا میکنم
دخمل ما هم بابایی هستش تا باباش میاد خونه شلنگ تخته میاندازه درست نوشتم؟
امروز صبح مامان عزیزم زنگ زده کلی پول تلفن داده داره میپرسه این موبایلم مسیجش چطور باز میشه ای باباااا
من برم براشون مهمون اومد نظرهاتونو خوندم بعد جواب میدم همتونو دوست دارم
ها یه چیزه دیگه اینجا همه با هم خوبن الان دور هم میشینن و میخندن فقط شما هم شاد باشین تو جمع خونوادتون بگین و بخندین  مواظب خودتون باشین

۲۷

از قضیه پیتزای اون روز که براتون گفتم شبش رفتیم مرکز خرید فوروم انکارا تا من شلوار جین بارداری بخرم بعد از یکساعت چشمم افتاد طبقه دوم که همش فست فود بود هوس کردم پیتزای اینجا رو امتحان کنم گفت شوهر جون بریم بالا که من گشنمه رفتیم با اجازتون منم فقط کلیکم رو پیتزا بود چشمتون روز بد نبینه پیتزاش مثلا قاچی بود یعنی برش برش میفروخت ولی بزرگ بود از پشت شیشه که قیافه پیتزاها رو دیدم چنگی به دل نزد گفتم یه برش بسمه
یعنی پیتزاش انگاری روی نون لواش خودمون 4 تا دونه سوسیس و یه قاشق پنیر ریخته باشی بعد توی ماهی تاوه سرخش کرده باشی اینم دومین پیتزا دیگه نمیخورم تا بیام ایران
یکتای کوچک هم دیگه قشنگ حرکتاشو حس میکنم مخصوصا دیشب که نماز خوندم نشسته بودم سر سجاده دیدم طرفه چپم یکی بوکس میزنه منم با انگشتم بوکسشو جوابدادم دوباره اون بزن من بزن باباش هم که اومد تو اتاق گفت چرا میخندی براش تعریف کردم بعدش همش یکتا رو بوس م یکنه میگه این بچه منه دیگه مامانش به کنار فقط دختر خودم منم گفتم خدا رو شکر که تو دل من نه تو حالا یه کم حسودی کن من زودتر از تو یکتا رو حس میکنم دیگه مجبور شد مامان یکتا رو هم تحویل بگیره
دیروز زنگ زدم به شوهر سابقم گفتم ما که از هم جدا شدیم دیگه دلیل این کاراتون چیه قسم خورد که خبر نداره و منم مثله همیشه باورش کردم دلم براش سوخت نمیدونم بهم گفت من شوهر خوبی بودم تو رو ازاد گذاشتم هر جا میخوایی بری گفتم این نشون داد که تو منو دوست نداشتی کسی که حتی یه حیوانم دوست داره راحت ولش نمیکنه چه برسه به انسان گفت حالا شوهرت مردی داره؟ کتکت نمیزنه؟ گفتم هنوز هم عوض نشدی مگه لزومی داره جوابتو بدم هر وقت من از تو پرسیدم زنت خوبه اونوقت از شوهر من بپرس 
قبلا خالم گفته بود من این چند سال که کار میکردم همه حقوقم یعنی ماهی 750000 تومن رو تو بانک میزاشتم
بهش گفتم امیدوارم اگه زن داری یا بعد میگیری حقوقشو برات تو خونه خرج کنه نبره بزاره تو بانک گفت زنم همش تو خونس میخوره و میخوابه میگه کار ماله خره
گفتم افرین حداقل اون عاقله راست گفته امثاله من خر هستن حوصله بحث ندارم فقط به مامان و خواهرت بگو فکر نکنن خونواده من ساکت میشینن براشون بد میشه ها بابامو که میشناسی اگه عصبانی بشه دیگه کسی جلودارش نیست خداحافظ
شب هم به یوکسل گفتم گفت زنگ نمیزدی گفتم ولی من گوشی رو دادم دستش چون اونها از بابام حساب میبرن حوصله ندارم هرذبار که با ایران حرف میزنم یه خبر بشنوم که اونم گفت حق با تو هست

۲۶

دیشب هم کم محل بودم با یوکسل ولی نه اینکه رومو برگردونم اتفاقا بازی هم کردیم بیشتر اون ناراحت بود امروز مفصل حرف زدیم معلوم شد از همون شب عذاب وجدان داشته و تو خودش بوده به هر حال طوری شد الان که رفته خرید دو بار زنگ زده مثلا 20 دقیقه دیگه خونه هستم حالا ی ا ترسیده یا فهمیده
خدایی این پستو خوندین دفعه بعدی که پیتزا خوردین یاد من باشین دیروز گفتم پیتزا بخوریم خوب هر پیتزا 5000 بود هر چی من هر گازی که میزدم مزه مزه کردم هیچی نفهمیدم همش قارچ بود و سوجوک و سوسیس و پنیر با نونش که مثل خمیر باد کرده بود آفرین میگم به پیتزا پیتزا خیابون ستار خان و پیتزا بازار با اون سسش اینجا انگار با سس مایونز قهرن سالاداشون فقط بگم یه قاشق لیمو روشه دیگه خشکه خشک  دونر ترک که معروفه گوجه داره و پیاز همین نه خیار شوری نه سسی تازه ایران به یوکسل کباب ترکی دادم هر کدوم 1 کیلو وزنش بود از بس سس مخصوص و پنیر پیتزا توش بود تازه همرا سرو  هم دوباره سس داشت تازه یه چیزه دیگه اینجا خمیرای نون ساندویچی رو در نمیارن میگن گناه داره با انگشت داخل نون رو فشار میدن خمیره خوب میچسبه به نون وای هات داگ نارون و پامچال کجایین؟؟؟؟ چه پسته شکمویی نوشتم ولی درد دلم بود

فائزه جون خواستی در اون مورد برام ایمیل بده ادرسم تو دو پست قبل هست

۲۵

امروز وقته دکتر داشتم جواب تسته هوش رو هم بردم که عالی بود خدا رو شکر
بعد رفتیم سونو که خانم یکتا رو دیدیم بی حیا همچین پاهاش باز بود خجالتم نمیکشید بعد دستشم برد سرشو خاروند خیلی باحال بود
دیشب یه کمی بگی نگی به یوکسل دعوا کردم خودش که شکه شده بود ولی لازم بود اگه یادتون باشه چند تا پست قبل گفتم هر چقدر هم که عاشق باشی دلیل نمیشه از کاری که بر خلافه میلته بگذری و
به هر حال دیشب دعوا کردم صبح هم صبحونه نخوردم یوکسل هم گیج از کارای من البته به مادر شوهر و خواهر شوهرم گفتم دلیله اینکه صبحونه نخوردم چی بود گفتم یه موقع فکر بد نکنن
دلیل ناراحتیم این بود یوکسل گفته بود کارم زود تموم میشه میام خونه ولی حتی دیرتر اومد زنگ زدم اتاق کارش فهمیدم سرکاره ولی ناراحت شدم که باید یه زنگ میزد درسته یه دفعه به مشکل تو کارشون برخورده بودن ولی تلفن شاید 30 ثانیه طول میکشید
خلاصه وقتی اومد حسابی شدم هار و پاچه گیری الانم پشیمون نیستم لااقل فهمید که الان یه نفر تو خونه منتظره دلهره داره مثل زمان مجردی نیست که مجبور نباشه توضیح بده خلاصه اینم اولین خشم من
ماشالله یکتا روز عادیش حرکت کم میکرد دیشب انگار بازیش گرفته بود تا ساعت 6 که اذون گفتن و نماز خوندم در حال ورجه وروجه بود
از ایران هم خبر دارم که یه بنده خدایی که شوهر داره ولی بوی فرند هم داره پشت سرم گفته حالا اگه ما بوی فرند داریم حداقل شوهرمونو که از دست ندادیم که صنم اینکار و کرد
منم گفتم بهش بگو خلایق هر چه لایق منتظر باش 5 ماهه دیگه میبینمت

۲۴

امروز بیشتر خوابیدم تا کاری کنم خدا به داد برسه شب تا صبح چشمم به سقفه
یکی از دوستان توکامنتش نوشته اینقدر راحت همه چیزو میبینم
میپرسم به نظرتون من باید چکار کنم؟
دوست من هنوزم هست شبایی که من بخاطر مشکلات قبلیم اشک میریزم و یا منتظر بهونه ای هستم تا دردمو خالی کنم
ولی چه کنم
آره من راحت از استرالیا میگم از شوهر خارجیم میگم چون دیشب از اول زندگیمو مرور کردم از دوران دبیرستان تا الان دیدم همیشه هر چیزی که بهش فکر کردم بهش رسیدم حتی چیزای غیر ممکن
فهمیدم خدا انسان و خلق کرده تا به هر چیزه خوب و بدی که میخواد برسه
فهمیدم مقصر زندگی هر کس خودشه
من اگه جایی تو زندگیم ضربه خوردم مقصر خودم بودم نه خدا خواست نه بنده خدا من دادم دست بنده خدا تا اون بلا سرم بیاد
رسیدن به عشقم غیر ممکن بود اصلا نمیخواستم فکرش و بکنم ولی ذهنم منو به اینجا رسوند
حالا اگه بد باشه خودم بدش کردم اگه خوب بشه خودم صبر کردم
درسته خدا از همه چیز خبر داره چونکه من بندشم و میشناستم مثله پدر و مادرامون که اگه دروغ میگفتیم میفهمیدن
خدا هم راه رو جلوی پای همه گذاشته مطمئنن بده کسی رو نمیخواد اون خالقه اون روحشو به من داده پس دلیلی نداره بگم خدا چراااا من بدبخت شدم
چرا توی ذهن من هزاران هست ولی فقط دلیلشون دست خودمه
حالا با شوهر خارجیم هستم راحت ازش میگم انگار بابامه ولی اگه نیمه خالی رو نگاه کمنم که باید فردا برگردم ایران و روز از نو
اگه میگم استرالیا چون تو ذهنم بوده الان بهش فکر میکنم
مگه این همه انسانهای موفق تو دنیا داریم همه سخت بین بودن
پس اگه جای اوباما مثلا بودیم که زمانی برده جدمون بوده و هنوز هم حتی خود ما سیاه ها رو جور دیگه تصور میکنیم باید الان گوشه ولایتش نشسته بود کار ندارم خوب یا بده ولی به هدفش رسیده مثاله اوباما عادی بود هزاران مثل میتونی پیدا کنی حتی تو چند متری خودت
این فقط فکر من بود میتونه خوب یا بد از دیده هر کسی باشه

۲۳

سلام خانم خانمای یکتا خانم ببین چقدر لوست کردم
آهان الان یاده یه سریال طنز بود تو ایران باغ نمیدونم چی مهران مدیری میگفت فروغ بابا منم باید به بابایی بگم بهت بگه یکتای بابا
وای دیشب تیم بابایی فوتبال داشت البته باختا ولی تو تیم حریف یه پسره بود اسمش یکتا بود اول فکر کردم اشتباه میکنم ولی وقتی انگلیش نوشت یکتا باورم شد پناه بر خدا
پارسال داشتم کارامو میکردم برای مهاجرت به استرالیا اخه رشته منو توی روزنامه ایران دیدم زده برای کار میخواد به وکیل زنگ زدم مریم زمانی گفت اول ایلس رو بگیر منم 8 میلیون میگیرم بعد چون سابق کار مرتبط داری راحت میشه رفت خلاصه در حال رفتن به کلاس برای ایلتس بودم که افتادم تو جریان طلاق تازه برای فوق هم مجاز شدم که تا 13 خرداد وقت  داشت ولی من 25 خرداد سایتو باز کردم فقط تونستم برای یادگاری ازش پرینت بگیرم
الان مدتیه فکرم مشغوله خودم اقدام کنم سایت مشاغل استرالیا رو هم باز کردم دیدم رشته منو میخوان فقط میمونه امتحان ایلتس که قبلا شنیده بودم ترکیه اسونه چون خودشون حرفه ای نیستن برام دعا کنید بتونم موفق بشم میگم من که غریب شدم حالا چه استرالیا چه ترکیه ولی جایی که بتونم پیشرفت کنم بهتره اینجا میتونم برم دانشگاه ولی پیشرفت تو استرالیا فرق داره برام دعا کنید خیلی شاید خدا خواست پیروز شدم فعلا قراره کتاب های ایلتس رو بگیرم تا یکتا نیومده 4-5 ماه وقت دارم توکل به خدا

۲۲

خوب بالخره یه کم سرم خلوت شد البته هنوز چند هفته ای مونده تا برم تو خونه خودمون ولی فعلا اینجا هم بد نیست جالب بنایی اینجا گرد و خاک نداره امروز رفتم پایین دیدم همزمانی که کار میکنن تمیز میکنن وسایلام که تو دو تا اتاقه کثیف نشدن برعکس ایران که اگر همسایه بنایی داشت تا چند تا خونه دور و برش هم انگار بنایی بود همش خاک
جاریمو و دخترش هم بعد از یک ماه و نیم رفتن دیگه حسابی اشکش دراومده بود که چرا خونواده شوهرش نمیزارن بره ولی رفت تا سال دیگه بودن دخترش برام خوب بود از دیروز من هستم و مادر شوهر و پدرشوهرم بابا بزرگ مامان بزرگ هم که رفتن خونه اون یکی پسر تا این هفته برگردن سر خونشون
یکتا کوچولو هم سر جاش گرمو نرم نشسته حالا که خونه خلوته حرکتهاشو بیشتر حس میکنم ولی خوب هنوز لگد مگد در کار نیست بابایی هم که منتظر روزیه که خانم خانما یه لگدی به دست باباش بزنه فعلا که 18 هفته هستیم و هنوز نصف راه هم نیومدیم
فکر کنم بعد از هفته 20 بریم تو سرازیری همیشه برام این قانون جالبه نصفه اول سخته نصفه دوم راحت مثلا مدرسه هفته ظهرانه که بودیم زنگ دوم سخت بود مثلا تا ساعت بشه 3 یه قرن میگذشت ولی از 3 تا 3 و نیم زود رد میشد ایشالله بعده هفته 20 ما هم بریم تو سرازیری و بیام بنویسم هفته 30 و لحظه های اخر اخه معلوم نیست حتما 40 هفته تموم بشه نی نی بیاد شاید یه هفته دو هفته زودتر امید به خدا ایشالله هر کی نی نی داره سالم بچش دنیا بیاد هر کس هم در انتظاره انتظارش به سر بیاد امین الان هم داره اذون میگه یه امین از ته دل میگم
دیشب یوکسل بهم میگه خوشحالی میفهمم منظورش چیه میگم خیلی میگه از اینکه کنارمنی پرسیدم خوشحالی میگم فهمیدم چون من هم داشتم به همین فکر میکردم اره عزیزم من خیلی خوشحالم میگه ولی من بیشتر / امیدوارم خدا کانون زندگیمون رو همیشه گرم نگه داره و از باهم بودن خوشحال و راضی باشیم امین  

 

 

 درکت میکنم چی میگی شاید برای خیلی ها قابل هضم نباشه ولی واقعا راسته
میدونی  ما هم چندبار از هم برای همیشه خداحافظی کردیم من حتی از امام رضا خواستم یکی رو سر راهش قرار بده خوشبخت بشه حتی حاضر بودم هر چی دارم بدم ولی اون توزندگیش خوشبخت بشه
بعد از خداحافظی هامون فقط براش دعا میکردم ولی خواست خدا بود چون من هیچوقت فکرشو نمیکردم حتی تو مراسمهای خواستگاری که اومدن ایران همش میگفتم.خدایا اگه صلاح نیست نشه اگه پشیمونی داره نشه ولی با وجود مخالفتهای بابام که از قبلش گفته بود من نمیام تو خونه خدا کاری کرد که مهرش به دل بابام بیافته وگرنه بابای من یه نظامی ارتشی قدیمی محال بود از حرفش برگرده الان هم غصه نخور توکل کن به خدا ولی زندگی درکنار کسی که دوستش نداری محاله شاید 10 سال هم زندگی کنی ولی محاله من پسرخالم شاید از همه لحاظ مادی و ظاهری ازیوکسل برتر بود ولی وقتی تو چشاش نگاه میکردم حسی نداشتم ولی الان تمام حرکات یوکسل خنده هاش ناراحتی هاش غذا خوردنش برام قشنگه
منم پسر خالم میگفت عاشقتم بدون تو میمیرم برام طلا میخرید روز تولدم گرچه ازم گرفتشون ولی حسی نداشتم ولی گفتن لغت فارسی دوست دارم قربونت بشم از زبون یوکسل برام یه دنیا میارزه
من راه سختی درپیش دارم اومدن یه بچه یاد دادن 3زبون بهش یاد دادن فرهنگ ایرانی بهش و هزاران مسایل دیگه تا تونستن خرید خونه وسایل راحتی چیزی که قبلا دغدشو نداشتم ما بهترین خونه داشتم ماشین مدل بالا ولی خوب این سختیها رو به جون خریدم فقط صبرشه که خدا میذه درکنار اینها داشتن یه مرد با معرفت با صداقت به ادم ارامش میده
تو هم صبور باش بدون هیچ کار خدا بی حکمت نیست پس منتظر بقیه حکمت خدا باش عزیزم