یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

برف بازی

یکشنبه حسابی برف بارید  

و تو هم اولین برف بازی رو شروع کردی پارسال که کوچیک بودی و اصلا نمیفهمیدی که برف یعنی چی ولی امسال حسابی فهمیدی برف یعنی چی چونکه همه از سرما یخ زدن ولی تو حاضر نبودی بیای خونه اینم دوتا عکس از برف بازیت   

 

خودمو کشتم تا تونستم یه عکس ازت بگیرم

 

   

 

این برف بازی با عمه و عمو زن عمو و یه مامان زرنگ که از پنجره عکس میگیره

 

 

   

اینم مادر و دختر که دختر خانم قصد فرار داشت از بغله مادر و به زور حاضر شد به مادرش افتخار بده

 

مامانانا

دیشب رفتی تو آشپزخونه صدای من میزنی که بیا  

میبینم در کابینت رو باز کردی و یه بسته ماکارونی فرمی آوردی بیرون میگی مامانانا هر چی میگم نپختس نمیفهمی که  

درشو باز میکنم و یکی میدم دستت که شاید بخواهی بازی کنی دیدم نه خوردیش !!!!!!! 

دیگه ساعت 11 شب سریع برات مامانانای پنیری پختم و تو هم دونه دونه با چنگال خوردی نوش جونتتتتتتت 

 

برای خوردن می می خیلی گریه کردی منم بهت نمیدادم تو هم گریه بعد بابایی میگفت بهش بده گناه میکنی خدا راضی نیست دله بچتو خون کردی منم دعوام شد باهاش اونم از نوعه هارررر دعوا کردم آخه هم عذاب وجدان داشتم از این حرف و هم اینکه دلم نمیخواست این همه صبرم بی نتیجه باشه خلاصه تو هم عاقلللل همچین در حین دعوا ساکت شدی صدات در نیومد بعد که بابایی رفت تو آشپرخونه دنبالش رفتی و صدات رو شنیدم که میگفتی بابا   بابا   آنه دیاسهثثل به زبونه خودت یه چیزایی گفتی بعد شنیدم بابات گفت نه ما که دعوا نکردیم شوخی بود  بعد اومدی و کنارم خوابیدی ولی می می رو خوردی و من هی خودمو لعنت کردم بعدش که چرا بهت می می دادم !!!! 

 

ساعت 3 بیدار شدی به زور بهم میگی کاککک کاککک پوشوو  داشتم دیونه میشدم بیدار شده دستمو گرفته برده تو آشپرخونه منم از عمد چراغها رو روشن نکردم بهش آب دادم و دعواش کردم و مجبور شد بخوابه ولی من امروز بیخوابی داره میکشتمه بعد زنگ زدم ساعت 12 ببینم حالش چطوره گفتن تا 11 خواب بوده به زور بیدار شده اییییی دختر بدددد  از این حالت اخمم خیلی حساب میبرییییی با این خندممم لوس میشه اونم چجورررر

این روزها خیلی خانم شدی و عاقل هر چیزی رو میفهمی دقیق به صحبتهای هر کسی گوش میدی و اگر بین صحبتها کلمه ای آشنا برات باشه تکرار میکنی  

مثلا چند شب پیش من داشتم سریال تا ثریا رو نگاه میکردم تو هم داشتی برای خودت بازی میکردی تو مکالمه ها اسم کلمه شب اومد همون موقع تو گفتی ششییی باااا  

یعنی در کل به شب بخیر میگی شییی بااا 

بعضی وقتها یه جمله هایی سر هم میکنی که ما از خنده روده بر میشیم ولی نمیفهمیم که چی میگی به چه زبونی هست بیشتر به چینی یا ژاپنی میخوره  

 

دوست داری خودت غذا بخوری خیلی قشنگ با چنگال غذا میذاری دهنت ولی با قاشق همه رو میریزی روی خودت قربونت بشم قاشق و چنگال بزرگ هم میخواهی  

 

امان از خوابیدنت که در طول شب عین ساعت داری میچرخی از شرق به غرب شمال به جنوب و این عادت کی درست بشه نمیدونم 

از پتو بدت میاد اصلا نمیزاری شب پتو بکشم روت  

 

شنبه همراه من اومدی شرکت و ازت کلی عکس گرفتم که بزارم اینجا  

وقتی توی یه جمع باشیم موقع خداحافظی باید تک تک همه رو ببوسی و شییی بااا بگی و با دست بای بای کنی 

خطرناکترین کارت اینه که موقع بالا یا پایین رفتن از پله میخواهی که به تنهایی بری و کلی گریه میکنی اگر دستت رو بگیریم  

 

خیلی ناقلا هستی میدونی که وقتی جیغ بزنی بابا بهت میپه هیشششش با اشاره انگشت و تو بعضی وقتها شیطونیت گل میکنه و بابا رو صدا میکنی باباااااا  بابا میگه بفرما جانم تو همون موقع جیغ میزنی تا بابا بهت بگه هیششش اینکار رو تو ماشین صد بار تکرار میکنی فقط برای شنیدن هیششش 

 

یه مدتی هست که شیر روزت رو کلا قطع کردم و شبها هم خیلی کم میخوری تا ایشالله اونم ترک کنی برای همین تو این موردم ناقلا شدی به شیر خوردن همیشه میگفتی اممم حالا هر روز که بهت زنگ میزنم میگی اممم بهم نمیگی آنه میگی اممم و میخندی و بعد هم میگی آجییی یعنی تلخه تنده  

دامنه لغتیت هم اینها هست فعلا؟ 

پاشو /  پوشوووو           ترکیش کالک / کاکککک  

 

برو /  بووو                       ترکیش  گیت / گیتت 

 

آب /آب                            ترکیش سو /بو 

 

میخوام/ میوم 

 

میخوری / ییوممم          ترکیش  ییجکسین/  یییووممم 

 

عمو/ عامو شیرازی میگه      ترکیش آمجا / آجا 

 

عمه /عمه                        ترکیش هالا / آوا 

 

چشم/چیش 

 

فعلا همینا یادمه

دختر گلم 19 ماهه شدی و هر چی فکر میکنم انگار مثله باد گذشت
امروز توی راه خیلی بهت فکر میکردم وبعضی وقتها هم عذاب وجدان میگرفتم ولی همش دارم به آیندت فکر میکنم توی زندگی هر چیزی رو برای تو میخوام خیلی خسته هستم و شروع کار جدید هم برام انگیزه ای نداره دلم یه دل راحت استراحت و گشتن میخواد فکر کنم بیشتر به خاطر دلتنگی خونواده باشه درسته اینجا راحتم گ خدا رو شکر هیچ  مشکلی با باباییت و خونوادش ندارم ولی بازم دلم تنگه مخصوصا این روزها بیشتر از یه طرف میگم نرم سر کار بشینم تو خونه اونوقت میگم بیشتر ممکنه برم توی فکر از طرفی هم کار کردن برای شرکت دیگه ای سخته اگر میتونستم خودم یه کاری دست و با کنم که همه چیزش از خودم باشه خوب میشد بهتر میتونستم برنامه ریزی کنم نمیدونم خدا بزرگه توکل به خودش از خدا میخوام همیشه خدا تو و باباییت رو سالم نگه داره که این بهترین آرامشه برای من
درسته از الان فکرکردن به سرنوشت کار مسخره ای هست ولی همش ه ایندت فکر میکنم فکر کنم دست آخر دیونه بشمممم

خیلی وقتها وبلاگ یکتام دراه خاک میخوره  

از سر کار قبلیم استعفا دادم  و یه هفته تنبلی کردم و وبلاگ آپ نکردم الان دیگه وقتشه چون خانم گلی خوابه  

این روزها خیلی خیلییی مستقل شدی خودت غذا میخوری با لیوان آب یا آبمیوه میخوره گرچه که چقدر همه میریزی روی خودت  

شدی خانم خونه تو کارها کمک میکنی اگه یه دستمال مرطوب پیدا کنه زود اول دست و صورتت رو تمیز میکنی بعد هم میزها رو  

قهر کردن رو یاد گرفتی و تا کسی ازت معذرت نخواد دوست نمیشی قهر هم که میکنی میری یه گوشه میشینی جلوی چشماتو میگیری و الکی گریه میکنی  

خدا قسمت کرد و این ماه با سفر کاری من همراه بودی و تونستی تو تهران مامان جون رو ببینی البته عمه ات رو هم برده بودم که غریبی نکنی من که میرم سر کار ولی خدا رو شکر بعد از یک روز با مامان جون آشنا شدی و روز خداحافظی  وقتی مامان جون داشت میرفت فرودگاه کلی بغلش کردی و دنبالش گریه کردی و دنبال تو هممون گریه کردیم و این گریه ها تا رسیدن به ترکیه برای من ادامه داشت حتی وقتها داشت هواپیما بلند میشد مثله دفعه های پیش برام نبود وقتی داشتیم میرفتیم بالا و تهران کوچیک و کوچیک تر میشد دل من هم کوچیکتر میشد و اشکام جاری میشد ولی خوب چه میشه کرد زندگی و تقدیره  

 

خدا رو شکر در کنار یاد گرفتن ترکی فارسی رو هم بلد شدی خدا کنه فراموش نکنییی 

عاشق کارتون په په شدی و معتادش شدی بدجورررررر

خیلی وقتها وبلاگ یکتام دراه خاک میخوره  

از سر کار قبلیم استعفا دادم  و یه هفته تنبلی کردم و وبلاگ آپ نکردم الان دیگه وقتشه چون خانم گلی خوابه  

این روزها خیلی خیلییی مستقل شدی خودت غذا میخوری با لیوان آب یا آبمیوه میخوره گرچه که چقدر همه میریزی روی خودت  

شدی خانم خونه تو کارها کمک میکنی اگه یه دستمال مرطوب پیدا کنه زود اول دست و صورتت رو تمیز میکنی بعد هم میزها رو  

قهر کردن رو یاد گرفتی و تا کسی ازت معذرت نخواد دوست نمیشی قهر هم که میکنی میری یه گوشه میشینی جلوی چشماتو میگیری و الکی گریه میکنی  

خدا قسمت کرد و این ماه با سفر کاری من همراه بودی و تونستی تو تهران مامان جون رو ببینی البته عمه ات رو هم برده بودم که غریبی نکنی من که میرم سر کار ولی خدا رو شکر بعد از یک روز با مامان جون آشنا شدی و روز خداحافظی  وقتی مامان جون داشت میرفت فرودگاه کلی بغلش کردی و دنبالش گریه کردی و دنبال تو هممون گریه کردیم و این گریه ها تا رسیدن به ترکیه برای من ادامه داشت حتی وقتها داشت هواپیما بلند میشد مثله دفعه های پیش برام نبود وقتی داشتیم میرفتیم بالا و تهران کوچیک و کوچیک تر میشد دل من هم کوچیکتر میشد و اشکام جاری میشد ولی خوب چه میشه کرد زندگی و تقدیره  

 

خدا رو شکر در کنار یاد گرفتن ترکی فارسی رو هم بلد شدی خدا کنه فراموش نکنییی 

عاشق کارتون په په شدی و معتادش شدی بدجورررررر