سلام به همه دوستای خوبم مرسی از لطفتون و انرزی مثبتتون
یکتا خدا رو شکر بهتره مامانم که اینجاس خیالم راحته به گفته دکتر هر ساعت مجبوری بهش شیر دادم کمی هم عناب از شیراز مامان گرفته بود خوردم که خدا رو شکر دخترم بهتره
شبها کنار منو مامانم میخوابه یعنی وسطمون خوب طبیعتا بچه ها همه نصف شب بیدار میشن و ونگ ونگ گریه روزای اول خیلی سختم بود ولی لان دیگه راحت بیدار میشم چند تا عکس قشنگ گرفتم که برای خالش و داییهاش بفرستم ولی قت نکردم ایشالله تو وبلاگ هم عکس جدیدش رو میزارم
با همه تلاشها و سختی هایی که یک مادر میکشه ولی خیلی شیرینه مخصوصا لبخندشون توی خواب ایشالله که دختر ما تا هفته دیگه زردیش تموم بشه و من خیالم راحت بشه
salam be hamegi
in roozha dargire zardi yekta hastim va asabam hesabi daghon
shanbe pish kolli gerye kard ke majboor shodim berim bimarestan moshkeli nadasht vali be khatere zardish bastarish kardan goftan 24 saat bayad bemone
cheshmetoon rooze bad nabine dokhtare 7 rooze man ro zire noor florsent gozashtan onam ba che hali cheshmo saresh baste bood roye safe pelastiki gozashtanesh man ke ta sobh gerye kardam
yekshanbash ham mamanam miyomad va aslan doost nasahtam biyad bimarestan dige saat 12 yekshanbe ke shod az bas badanesh ghermez shode bood goftam mikham beram khone
doktor ham goft ba masuliyat khodet avordimesh khone va saat 6 bordamsh foroudgah va mamanam omad
az roozi ke maman omade behesh ye kam onnab dadim hala farda mirim bimarestan ta kontrolş beshe
azatoon mikham doa konid ke zardish kam shode bashe nemidonid che hale sakhtiye on lampaye florsenet ke dokhtaram eyne ye gonjishk ziresh gereye mikard doa konid dostaye azizam doa konid farda khosh khabar az yekta benvisam
شسلام به همه دوستای خوبم
اول از همه میخواستم از همتون تشکز کنم
از یاسین عزیز و همسرش و سارا کوچولو به خاطر هدیه های قشنگی ک برای یکتا از مالزی فرستادن دقیقا همون روز که از بیمارستان اومدم بستشون رسید و ما رو شر منده کردن یادمه چند ماه پیش یکتا و سارا تو ترکیه همدیگر رو دیدن با هم رستوران رفتن پارک رفتن چقدر زود گذشت و الان هر دو فرشته قدمشونو به دنیا گذاشتن
پرنده خانم از شما هم ممنون عزیزم تنها چیزی که میتونم بگم اینه که ایشالله شما هم هر چه زودتر میوه عشقتون نصیبتون بشه امین
تشکر ا همشهری عزیز به خاطر لطفت و دعاهات و ایشالله زندگی شماهمیشه سرشار از شادی و خوشی باشه
ممنون از زهرا جون مرسی خانمی لطف داری شوهرت اگه کاری داره ترکیه و کمکی از ما بر بیاد خوشحال میشیم ما انکارا هستیم اگه کاری بود در خدمتیم
یکتا الان خوابه و فرصت پیدا کردم کمی اینترنت رو نگاه کنم دخترم کمی زردی داره ودکتر گفته تنها راهش شیر خوردنه که دخمل ما تنبل فعلا نگرانیم بابت همین زردیشه ایشالله فع بشه
مامان گلم این هفته ایشالله میاد گرچه در کنارم نبود و واقعا تنها بودم ولی خدا با من بود الان که فکرشو میکنم خدا خیلی بهم جرات داد و انرزی چون فکرشو کنید تو کشور دیگه زبونو نصفه بدونی با همه خوبیهای شوهرم و خونوادش ادم دلش میخواد مثلا مادری خواهری دوستی پیشش باشه که تنها خدا با من بود و قرانی که همش باز میکردم و میخوندم و چقدر اسون گذشت خدایا شکرت صد هزار بار
یکتا برای همه اینقدر عزیزه که همش خالشو و عمو ش تا از سرکار مان اول میان خونه ما و بغل بغل یکتا بابا بزرگ و مامان بزرگشم هی میگن بری ایران ما چکار کنیم مادرشوهرم از حق نگذریم بعضه بعصی از مادر شوهرای ایرانن از روزث که ائمدم همش خونمونه تمیز میکنه غذا میپزه صبح ساعت 7 صبحونه مفصل اماده میکنه و نو بیدار میکه پای یکتا رو تمیز میکنه و خدا ازش راضی باشه
مادر شدن حس شیرینیه و با همه ی خوابیهاش قدرت ادم زیاد میشه
http://s1.picofile.com/yek1/Resim%20024.jpg
yekta va babash dar bimarestan
akse ghabli ham amash hast
عکس یکتا البته عکساش تو دوربینمونه ولی اینا رو عمش با موبایل گرفته
از همتون متشکرم چون وقتم کمه زود خاطره زایمانمو میگم
روز پنجشنبه حس کردم یکتا کم حرکت میکنه و گفتم شاید نرماله روز جمعه وقت دکترم بود و تست نه سه ته دادم که گفتن چه حرکت نداره دکتر گفت برو شکات بخور و یه سرم هم بهم زدن یکساعت بعد تغییر کمی تو حرکتش بود تا ینکه دکتر گفت بهتره امشب بستری بشی و سرم بهت بزنیم شاید حرکتش خوب شد تا 12 شب 5 تا سرم گرفتم اما دخملک تنبل تنبل دکتر گفت الان بهت غذا در حد صبحونه میدیم دوباره تست میگیرم اما دوباره هیچ دقیقا 7 تا سرم خوردن همه نگران بودیم خونوادمم خبر نداشتن گفتن راه دوره ناراحت میشن خلاصه صبح شنبه تا 12 ظهر این دستگاه نه سه ته و سرم بهم وصل بود و خبری نشد دکترم از خونش اومد بهم گفت مجبوری م بچه رو دنیا بیاری م خلاصه گفت سعی میگتیم طبیعی دنیا بیاد ولی ریسک نمیکنیم خلاصه سرم فشار بهم وصل شد و یکتا حرکت نمیکرد معایته شدم که چشمتون روز بد نبینه مردم دکتر گفت تا 30دقیقه دیگه عمل باید بشی تو یم فاصله یوکسل و خونوادش وسیلمو اوردن مجبور شدم به مامانم زنگ بزنم گفتم ساید مردم بزار حاقل خبر داشته باشن طفلی مامانم تا زنگ زدم با خوشحالی گفت بلیط تهران شیرازمم جور شد مامان چیزی کم نداری تا هفاه دیگه یام ااده کنم منم گفتم تا چند لحظه دیگه سزارین میشم مامانم وا رفت حالا گریه نکن کی بکن گفتم مامان جون چاره جیه قسمت بوده خلاصه دستان رفتم بسی اتاق عمل خدا رو شکر همه پیشم بودن زخانم دوست یوکسل هم که پرستار اتاق عمله از خونه اومد و گفت نتس من بالای سرتم از اتاقم بردنم طبقه اتاق عمل و همه بدرقم گردن گریه کردم چون انتظارشو نداشتم ادر شوهرم پا به پام گریه میکرد رفتم تو اتاق عنل از ترس همه بدنم میلرزید وقتی با بتادین شستنم که دندونام داشت بهم میخورد دستم فقط تو دست خانم دوست یوکسل بود وقتی نارکوز گرفتم نفهمیدم جی د تا اینکه دیم زو تختم و دارن میبرنم بیرون فکر میکردم خوابم دوست داشتم بخوابم و فقط یوکسلو دیدم گفتم یکتا سالمه گفت اره شکل خوده دیگه جون نداشتم فقط یکی یکی همه رو میدیدم که دنبالم دار میان وتبریک میگن وای فقط عوض شدن برای تخت چقدر وحشتناک بود بعد ه یه کامپیوتر کنارم ب.ود که یه کلید دستم دادن و کفتن هر 15 دقیقه دکمشو بزن و واقعا میگم خدا پدرشونو بیامرزه اصلا این دو ش تو بیمارستان نفهمیدم درد چیه 3 ساعت بعد عملم راه رفتم همون 10دقیقه هم یکتا رو دبدم و شیرش دادم و الان میگم ایشالله خدا نصیبه همه بکنه درسته سختی داره مخص.صا شب بیداریها و گریه های کودکت ه جیگر ادم کباب میشه ولی نگاه کزن به یه طفل خیلی مقدسه
فقط چند زروزه ورم دارم پاهم و دستم که فردا نوبت دکترمه یکتا هم یه کم زرد شده که خدا کنه زردی نباشه
دوباره میام
یکتای ما شنبه ساعت 13 و 45 به دنیا اومد 3 هفته زودتر یعنی هفته 37 با وزن 3 کیلو و 100