یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۲۲

خوب بالخره یه کم سرم خلوت شد البته هنوز چند هفته ای مونده تا برم تو خونه خودمون ولی فعلا اینجا هم بد نیست جالب بنایی اینجا گرد و خاک نداره امروز رفتم پایین دیدم همزمانی که کار میکنن تمیز میکنن وسایلام که تو دو تا اتاقه کثیف نشدن برعکس ایران که اگر همسایه بنایی داشت تا چند تا خونه دور و برش هم انگار بنایی بود همش خاک
جاریمو و دخترش هم بعد از یک ماه و نیم رفتن دیگه حسابی اشکش دراومده بود که چرا خونواده شوهرش نمیزارن بره ولی رفت تا سال دیگه بودن دخترش برام خوب بود از دیروز من هستم و مادر شوهر و پدرشوهرم بابا بزرگ مامان بزرگ هم که رفتن خونه اون یکی پسر تا این هفته برگردن سر خونشون
یکتا کوچولو هم سر جاش گرمو نرم نشسته حالا که خونه خلوته حرکتهاشو بیشتر حس میکنم ولی خوب هنوز لگد مگد در کار نیست بابایی هم که منتظر روزیه که خانم خانما یه لگدی به دست باباش بزنه فعلا که 18 هفته هستیم و هنوز نصف راه هم نیومدیم
فکر کنم بعد از هفته 20 بریم تو سرازیری همیشه برام این قانون جالبه نصفه اول سخته نصفه دوم راحت مثلا مدرسه هفته ظهرانه که بودیم زنگ دوم سخت بود مثلا تا ساعت بشه 3 یه قرن میگذشت ولی از 3 تا 3 و نیم زود رد میشد ایشالله بعده هفته 20 ما هم بریم تو سرازیری و بیام بنویسم هفته 30 و لحظه های اخر اخه معلوم نیست حتما 40 هفته تموم بشه نی نی بیاد شاید یه هفته دو هفته زودتر امید به خدا ایشالله هر کی نی نی داره سالم بچش دنیا بیاد هر کس هم در انتظاره انتظارش به سر بیاد امین الان هم داره اذون میگه یه امین از ته دل میگم
دیشب یوکسل بهم میگه خوشحالی میفهمم منظورش چیه میگم خیلی میگه از اینکه کنارمنی پرسیدم خوشحالی میگم فهمیدم چون من هم داشتم به همین فکر میکردم اره عزیزم من خیلی خوشحالم میگه ولی من بیشتر / امیدوارم خدا کانون زندگیمون رو همیشه گرم نگه داره و از باهم بودن خوشحال و راضی باشیم امین  

 

 

 درکت میکنم چی میگی شاید برای خیلی ها قابل هضم نباشه ولی واقعا راسته
میدونی  ما هم چندبار از هم برای همیشه خداحافظی کردیم من حتی از امام رضا خواستم یکی رو سر راهش قرار بده خوشبخت بشه حتی حاضر بودم هر چی دارم بدم ولی اون توزندگیش خوشبخت بشه
بعد از خداحافظی هامون فقط براش دعا میکردم ولی خواست خدا بود چون من هیچوقت فکرشو نمیکردم حتی تو مراسمهای خواستگاری که اومدن ایران همش میگفتم.خدایا اگه صلاح نیست نشه اگه پشیمونی داره نشه ولی با وجود مخالفتهای بابام که از قبلش گفته بود من نمیام تو خونه خدا کاری کرد که مهرش به دل بابام بیافته وگرنه بابای من یه نظامی ارتشی قدیمی محال بود از حرفش برگرده الان هم غصه نخور توکل کن به خدا ولی زندگی درکنار کسی که دوستش نداری محاله شاید 10 سال هم زندگی کنی ولی محاله من پسرخالم شاید از همه لحاظ مادی و ظاهری ازیوکسل برتر بود ولی وقتی تو چشاش نگاه میکردم حسی نداشتم ولی الان تمام حرکات یوکسل خنده هاش ناراحتی هاش غذا خوردنش برام قشنگه
منم پسر خالم میگفت عاشقتم بدون تو میمیرم برام طلا میخرید روز تولدم گرچه ازم گرفتشون ولی حسی نداشتم ولی گفتن لغت فارسی دوست دارم قربونت بشم از زبون یوکسل برام یه دنیا میارزه
من راه سختی درپیش دارم اومدن یه بچه یاد دادن 3زبون بهش یاد دادن فرهنگ ایرانی بهش و هزاران مسایل دیگه تا تونستن خرید خونه وسایل راحتی چیزی که قبلا دغدشو نداشتم ما بهترین خونه داشتم ماشین مدل بالا ولی خوب این سختیها رو به جون خریدم فقط صبرشه که خدا میذه درکنار اینها داشتن یه مرد با معرفت با صداقت به ادم ارامش میده
تو هم صبور باش بدون هیچ کار خدا بی حکمت نیست پس منتظر بقیه حکمت خدا باش عزیزم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد