یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۳۶

همین الان از بیمارستان اومدیم خدا رو شکر هیچ چیز نبود گوشت اضافس مثله زگیل بهش اسپری دادن تا 2 ماه مصرف کنه اگه کوچیک شد که هیچ اگرنه یه عمل ساده داره مرسی و ممنون از همه دوستای خوبم برای دعاهاتون یه دنیا ممنون الان صبحونه بخورم میریم سونوی رنگی برای یکتا خانممون دیگه الان نوبت رسیدگی به اونه بعد از ظهر دوباره میام مینویسم
همتون رو مثله خواهر و برادرای خودم دوست دارم

۳۵

امروز زنگ زدیم برای جواب گفتن یه مشکلی هست تو فیلمش باید فردا بیاین با دکتر صحبت کنید شاید دوباره تست بگیریم اینم از امروز خنده داره همیشه باید انتظار طول بکشه حالا فردا چی بشه خدا میدونه
خیلی دلم تنگ شده بود برای نوشتن از همتون هم به خاطر همدردیهاتون یه دنیا ممنونم
خدا رو شکر چیزی که فعلا بهم تو این غربت ارامش میده لگد زدنهای یکتا هستش فکر کنم دختر مومنی بشه چون وقتی از موبایل دعا گوش میدم بیشتر حرکت میکنه تا وقتی که موزیک گوش میدم
الان یکماه میشه نتونستم برم دکترم همش میگم جواب بیاد بعد با خیاله راحت میریم دکتر
این هفته مامانم و بابام تونستن منو از وبکم ببینن و صدامو بشنون تا خیالشون کمی راحت بشه فقط بهم گفتن چرا ضعیف شدی خودمم نمیدونم شکمم شاید یه کم بزرگ شده هنوز قد توپ نشده  خدا کنه اگه من چاق نشدم یکتا خوب رشد کرده باشه
یه چیز بگم بخندین ولی خودم اشکم دراومد
دیروز دلم قیمه بادنجون میخواست با هزار تنبلی و مکافات پختم یوکسل هم یه برنج برام  پیدا کرده خوبه شبیه ایرانه اسمش یاسمینه شایدم ایرانی باشه خلاصه پختم و حسابی هم رنگ و لعاب داشت مادر شوهرم در زد گفت تنهایی بیا بالا مادر بزرگ پدر بزرگ اومدن احوالتو میپرسن خلاصه قابلمه به دست رفتم بالا اونها داشتن نهار میخودن تا من غذا مو بکشم اونا غذاشون تموم شده نشستم پشت میز اولین قاشقو خوردم دومیش دیدم یه صدای وحشتناکی اومد وایییییی پدربزرگ زده بود زیر استفراغ اینقدر بالا اورد که نزدیک بود منم بالا بیارم خلاصه غذا کوفتم شد دیگه حتی یه قاشق هم نخوردم همش موند اینم از خوش شانسی بنده
روز ولنتاین چه کردین؟ اینجا که خیلی شلوغ بود منم یه کیف خوشگل با بسته بندی قرمز گیرم اومد اینم اولین ولنتاینمون ولی خوب چون همه تو فکریم زیاد حال نداد
دعا کنید دیگه فردا جواب بیاد
راستی اینجا هوا از 10 درجه زیر صفر شده 14 درجه بالای صفر یعنی بهاری بهاری
این 5-6 روز تعطیلی هم حتما بهتون خوش گذشته وای بوشهر رو که میگفتن عین عید شلوغ بوده
دختر خواهرم قبلا نوشتم خیلی بامزس بهش میگم خاله چی دوست داری برات بیارم از اینجا میگه نون فقط نون میخوام به خواهرم میگم خل شده میگه نمیدونم میره خونه همسایه ها هم میگه خاله یه کم نون میدین من بخورم

۳۴

مرسی از همه دوستام بخاطر اینکه به فکر منید و دعا میکنید مطمئنم خدا بندهاشو تنها نمیزاره
فعلا که نمینویسم منتظرم جواب ازمایش بیاد ایشاله چهارشنبه صبح میریم بیمارستان که جوابو بگیریم درسته هیچ چیزی معلوم نیست ولی خوب نوع ازمایش ادمو میترسونه فعلا که از اینترنت روی موبایلم دعای توسل و حدیث کسا و زیارت عاشورا گذاشتم و هر روز گوش میدم از دخترمم خواستم همراه من دعا کننه جالبه برام وقتی این دعاها رو گوش میدم اونم بیشتر تکون میخوره یه کم که گریه کنم خیلی بیشتر حرکت میکنه دیگه توکل به خدا من که غریبم خودش یه رحمی میکنه
میدونم پستام غمگین ولی ایشالله دلم که شاد بشه هم مینویسم هم به دوستای گلم سر میزنم
مواظب خودتون باشین 

 

 

مرسی از همهتون ولی امروز جواب حاضر نبود یا فردا و نهایتا جمعه ببخشید که نگرانتون کردم 

 دیروز رفتیم بیمارستان گفتن جواب سه شنبه بعد از ظهر حاضره فقط تونستیم اندسکوپی انجام بدیم و سونو از گلوش که خدا رو شکر مشکلی نبود ولی میمونه جواب تست سرطانیه کیستها که توکل به خدا

۳۳

سلام به همه دوستای عزیز وبلاگیم از همتون بخاطر دعاهاتون یه دنیا تشکر میکنم از خدا میخوام دل همتونو شاد کنه واقعا درسته که ندیدمتون ولی هر کدومتون برام عزیزین
امروز فقط از یوکسل نمونه گرفتن هفته دیگه جوابش میاد که ایا خطرناکه یا نه پناه بر خدا همش میگه صنم من فقط فکر یکتا هستم اگه من نباشم یکتا چی میشه و منم باید دلداری بدم و تو تنهایی اشک بریزم از خدا میخوام هفته دیگه خوشحال باشیم هممون آمین

۳۲

سلام به همه دوستای من
اومدم بنویسم برای بابای یکتا دعا کنید جمعه صبح عمل داره دعا کنید سرطان نباشه امروز رفتیم یه دکتره دیگه گفت ممکنه سرطان حنجره باشه به خاطر یکتا  برای باباش دعا کنید که با خبر خوش بیام اینجا

۳۱

سلام به همه دوستای خوبم
بهتون گفتم یوکسل قراره ام ار ای بشه جوابشو گرفتیم تو گلوش دو تا کیسته که باید عمل کنه و بدیم لاپروسکپی برای مشخص شدن نوعش که خدای نکرده سرطانی نباشه برای همین یه کم گرفتار بودم هم نگرانی داشتم هم همراهش میرفتم دکتر ایشالله که دعا کنید چیزی نباشه
مواظب خودتون باشین 

 

 

خوب یه کم بنویسم بهتره
این چند روز حسابی برف هم بارید انکارا هم که همش تپه است عین تپه تلویزیون شیراز همه محله ها تپه داره همچین برفی هم که بیاد دیگه ماشینا نمیتونن حرکت کنن چون لیز میخورن میرن پایین
مجبور شدیم با تاکسی بریم یا دولموش صبحونه هم معمولا میرفتیم کافه های صبحونه خوری که انواع و اقسام نونها رو داره یه روز صبح که رفتیم صبحونه بخوریم دیدم دخترای 16-17 ساله قرار داشتن و با هم چای خوردن اونطرفترشم یه دختر و پسر همون سنی جیک تو جیک بودن به یوکسل گفتم ببین اگه یکتا یه روزی همچین کارایی بکنه در حضور تو که باباشی میگم هی خانم یکتا گوش کن اگه از این مدلی بشی حسابت با منه تا قبل از اینکه بری دانشگا ه خودم میبرمت خودم میارمت تنها دوستت من باید باشم مگه مامانت دوست باز بوده که تو اینکارا رو بکنی یوکسل هم هی میخندید گفتم نخند جدی میگم اونم گفت باشه خوب کاری میکنی اینجا هم نوشتم که یاد یکتا باشه
مامانم دیشب ساعت 10 زنگ زده 20 دقیقه حرف زدیم دلنگرانه یوکسله دوباره امروز صبح زنگ زده میگه دلم هواتو کرده رفتم دو تا کارت خریدم میگم مامان والا مخابرات ارزون تره بهت زنگ میزنم اینقدر کارت  نخر میگه دلم تنگه حالا اینقدر اونها میگن بخدا جرات نکردم یه بار من بگم دلم تنگه همش تو خودم میریزم بهشون میگم صبر کنید من راحتم دروغ میگم چکار کنم
دوباره بعده 10 دقیقه میگه نمیشه برایرزایمانت بیای ایران گفتم اینارو چکار کنم اینا تازه میگن تا 40 روز بعده زایمانت نباید بری بیرون
خلاصه یه کم هم با یوکسل حرف زد و قطع شد
پشت سرش دوباره زنگ زد یوکسل میکفت گناه داره بگو قطع کن ما بریم مخابرات خلاصه یه 20 دقیقه هم غیبت کردیم دلمون باز شد و کارت دوم هم تموم شد ولی خدایی غیبت مادر و دختر و خواهر حال میده 

۳۰

این دو روز تعطیلی شنبش که رفتیم بیمارستان برای بابایی چونکه ماشالله هم خوب خر و پف میکنه هم اینکه غذا خوردن براش سخته یعنی راه بینیش گرفته
بیمارستان لقمان حکیم رفتیم دکتر معاینه کرد هی هم دکتره به من میگفت سیزده باکارسینیز یعنی شما هم بیا نگاه کن با یه دستگاه لیزری اول رفت تو گوشش اه همه چیررو من دیدم ولی جالب بود همچین معاینه ای رو ندیده بودم که خود مریض از کامپیوتر همه چیز رو ببینه بعد از گوشش که التهب داشت رفت تو بینیش که گفت فردا یعنی سه شنبه بره نمونه برداری شاید گلوش کیست داشته باشه که باید عمل کنه حالا تا فردا بریم ببینیم خدا چی میخواد
شنبه بعد ازدکتر تو بیمارستان حالم بدشد همه تنم خیس عرق شده بود احساس میکردم دستام حس نداره بعد از یه رب خوب شدم رفتیم بعد از بیمارستان رفتیم کافه و صبحونه خوردیم رفتیم خونه خیلی خستم بود یوکسل هم رفت داروخونه داروهاشو بگیره ساعت 6 عصربود و نهار نخورده بودم اینقدر توی تختخوابم گریه کردم گفتم الان اگه مامانم بود بهترین غذا رو برام پخته بود اورده بود برام ولی الان مامان یوکسل چون رزیم داره اصلا غذا نپخته بود مثلا بگه یه زن حامله هم داریم وقتی یوکسل اومد بهش گفتم من گشنمه گفت بیا بریم تو اشپزخونه غذا بخوریم رفتیم هیچی نبود بعد یه ربع گفتن بیاین غذا گه در اصل همون صبحونه بود منم نخوردم بعدشم به یوکسل گفتم ببخشیداول اینکه من حاملم دوم اینکه من تو ایران عادت نداشتم ساعت 6 عصر نها ر بخورم اونم صبحونه باشه چرا زودتر نمیریم خونه خودمون من بدم میاد تو خونه کس دیگه غذا بپزم خلاصه که دل پری داشتم گفتم لطفا برام بلیط بگیر من میخوام برای یه روزم شده برم ایران خسته شدم یوکسل هم گفت مگه کسی چیزی گفته من اذیتت کردم تو رو خدا من همه سعیم اینه که تو راحت باشی همه فکرم تو و بچمونی من چکار کنم هر مید.ونم غذای ما رو دوست نداریولی هر هفته میریم رستوران تا حداقل شرمندت نباشم
من غاطی گفتم میدونم مرسی ازت ولی تو رو خدا برام بلیط بگیر
بهم گفت لباستو بپوش بریم تلفن بزن مامانت اینا و بعد بریم شام بیرون
منم با قیافه اخمو حاضر شدم رفتیم تلفن زدم ولی همچنان عبوس بودم دیدم یوکسل رفت طرف بیرون شهر گفتم کجا میریم که دیدم داره میره فرودگاه گفت صنم من بدم میدونم ولی من دوست دارم حالا که میخواهی بری ایران باشه برات بلیط میگیرم چون برات قسم خوردم قبلا که هر کاری بخواهی میکنم
پیش خودم فکر کردم دیدم چقدر من بچه ام چرا دارم خل میشم خلاصه پشیمون شدم وگفتم من نمیرم ایران اگه اعصابم خرده چون حامله ام دوباره اونم یکساعتی برام گفت میدونم سخته دوری ولی تحمل کن یکتا که اومد باهم میریم ایران منم دلم برای خونوادت تنک شده چه برسه به تو لطفا صنم اینکارا رو با من نکن چون من عذلب میکشم  هر چی میخواهی بگو هر جور باشه برات تهیه میکنم منم سختمه الان مجبوریم اینجا زندگی کنیم یه کم صبر کن
خلاصه تموم شد البته دعوا نبود بیشتر خشم من بود رفتیم شام هم خوردیم مثله خنگا هوس لواشک داشتم بلد نبودم ترکیش چیه اینقدر خشکبار رفتیم تا لواشک عین ایران خریدیم ای خوشمزس
خلاصه دخترم و دوستان بنده یک زن عصبی شدم
دیروز هم رفتیم دعوت خونه فامیلاشون خوش گذشت ولی شب گفتم ببین یوکسل چرا مامانت گفت روز اول از بابام ترسیده و زدم زیر گریه گفتم خوبه منم بگم بهش خانم تناردیه یعنی یوکسل گیج شد گفتم من اجازه نمیدم کسی از خونوادم بگم که گفت عزیزم مطمئن باش قبل از تو من نمیزارم و اجازه نمیدم که بگن
اینم دیروز حالا امروز به چی گیر بد خدا داند
راستی یکتا و دوستان هم برای یوکسل دعا کنید هم خواهرم که فردا لاپروسکوپی اداره بازم میام فعلا برم دست به اب ببخشید یکتای دیگه 

 

 

 دست با اب یکتا تموم شد اومدیم
در رابطه با دل نازک بودنم میدونم بی مورده چند لحظه پیش داشتم فکر میکردم من تو زندگی قبلیم این همه صبور بود یه بار برای ترک کردنش همه صبرمو جمع کردم و یه هفته بیشتر تو یه اپارتمان بزرگ بدون هیچ کس سر کردم تازه هر وقت هم بهم زنگ میزد اظهار خوشحالی میکردم که من خوبم تو تمرکز کن به رهبرت و این حرفا فقط توی خودم و خلوتم گریه میکردم ولی حالا اینی که دوسش دارم برام همه کار میکنه من لجبازم چه میدونم والا انسان این موجود دوپا گاهی میشه چهارپا
ولی از یه طرفی فکر میکنم شدم مثله کسی که عقده ای شده مثلا قبلا شاید همچین وردهایی رو میریختم تو خودم ولی الان دارم مقابله میکنم که مثله اون موقع نباشم
یه طرف دیگه هم میدونم مردها زود به همه چیز سطحی نگر میشن حتی اگه عشقت باشه مثلا اگه من بروز ندم دلتنگیمو برای ایران پیش خودش فکر میکنه حتما عادت کرذم بعد فردا پس فردا که بخوام برم ایران میگه چه خبزه این همه میری ایران سالی یه بار بسه شاید حرفم الان قضاوت عجولانه باشه ولی پیش پیش مردا رو میشناسم
احترام به خونواده همدشرطه اوله اینم باز تجربه دارم اگه رو بدی فردا میگه بابات چرا فلان نکرد نمیدونم شاید یوکسل اینطور نباشه ولی من کارمو کردم چرا همیشه حرف حرفه مرد باشه بزار میخمو بکوبم یا سفت میشه یا از جا در میره فوقش با یه دوستت دارم و بوس تموم میشه
چرا همیشه باید زنها مراعات مردها رو بکنن تا یه موقع به شون بر نخوره و ازت زده نشن زن هم ادمه حق داره چرا همیشه یاد گرفتیم عقدمونو تو خودمون خالی کنیم و بعدش هزار استرسو و کوفت و زهر مار بگیریم اینم فرهنگ بده ماست که عیبهههه زن حاضر جواب باشه قباحت داره واه واه چه زبون درازه وای دیدی چجوری برای شوهره پشت چشم نازک کرد وای خجالتم نمیکشه جلوی بزرگترها به شوهرش میگه حمیییید پوشک بچه رو بده دستم بنده ( حمیدش جوک بو) ولی همتون اینا رو شنیدین درسته؟

۲۹

امروز اولین برف سنگین در حال باریدنه همه بچه ها خوشحال دارن برف بازی میکنن یاد بچگی خودم افتادم یادمه یه سال وقتی بیدار شدم دیدم همه جا سفیده همچین جیغی زدم همه بیدار شدن زود با داداشم رفتیم تو حیاط مشغول درست کردن ادم برفی شدیم برفای روی درختا رو میتکوندیم رو سر همدیگه بعد از صبحونه هم میرفتیم تو کوچه برف بازی هنوز صدای خش خش برفای تازه زیر چکمه یادمه
نمیدونم همیشه از این ناراحت بودم که چرا باوجود دستکش کلفته چرمی بازم دستام یخ میزد تندی میرفتم تو خونه جلوی بخاری گرمشون میکردم و میرفتم بازی
بعدشم که بساطی بودهمه روی پشت بومها و پترو کردن برف چقدر هم سخت بود بد به حال داداشا ولی چای داغو که رو پشت بوم میخوردیم میچسبید
یادمه غذای اون روزا سوپ داغ بود همراه دمپختک سبزی شیرازیها میدنن چی میگم وای اونم با ترشی که مامان برای زمستون اماده کرده بود به به
بعد ا ز نهار هم که بساط بزرگترها خواب بود و بچه ها بازی شونو ادامه میدادن
شبم موقع خواب دعا میکردیم فردا هم برف بیاد تعطیل باشیم
یادمه یه سال شیراز برف اینقدر سنگین بود که سه روز تعطیل بودیم یادمه نون به سختی پیدا میشد فکر کنم 17 یا 18 سال پیش بود یادش بخیر
بارش برف تو شبو خیلی دوست دارم اصلا وقتی برف میاد بالا رو که نگاه میکنی اسمون خاکستریه و خیلی قشنگه
بگذرم از یاد قدیم فعلا که در حال حاضریم راستی فهمیدم تاریخ تولدم یعنی روزش با مادر شوهرم یکیه چقدر بد نه؟ نه اینکه ازش بدم بیادا ولی یه جور ضد حاله
یکتا خانم هم که فکر کنم ایشالله این هفته که برم هفته20 تازه چشماشو باز کنه دیشب به باباش میگفتم وقتی چشماشو باز کنه میگه اهه من کجام اینجا کجاس خدا کنه سالم و خوشگل باشی به قوله خالت خدا کنه با مزه باشی نه عین ماست اینم نظر خالته دیگه