یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

بابای یکتا رفته ایران و من  و دخملک غمگین
جالبه ها من اینجا یوکسل ایران
از شانسش هوا برفی دیشب ساعت 11 پروازش بود که کنسل شد و امروز صبح رفت گفتم سلام ما رو به وطن بفرست
از طرف شرکتشون رفته سمنان الان که زنگ زد میگه خیلی کوچیکه هیچی نداره بازار نیست رستوران خوب نیست ولی شرکت ایرانی در تهران بهشون چلو کباب داده بود که یوکسل عاشقشه
الان هم یکتایی خوابه نازه و منم فرصت کردم اپ کنم وای بیدار شد

بابای یکتا رفته ایران و من  و دخملک غمگین
جالبه ها من اینجا یوکسل ایران
از شانسش هوا برفی دیشب ساعت 11 پروازش بود که کنسل شد و امروز صبح رفت گفتم سلام ما رو به وطن بفرست
از طرف شرکتشون رفته سمنان الان که زنگ زد میگه خیلی کوچیکه هیچی نداره بازار نیست رستوران خوب نیست ولی شرکت ایرانی در تهران بهشون چلو کباب داده بود که یوکسل عاشقشه
الان هم یکتایی خوابه نازه و منم فرصت کردم اپ کنم وای بیدار شد

پست آشپزخونه ای

الان تو آشپزخونه مشغول غذا پختنم و دخملک هم خوابه  

دختر عموش از آنتالیا اومده  و خیلی یکتا رو دوست داره ولی آنچنان یکتا حسودی اسباب بازیهاشو میکنه تا یه عروسک میگیره دستش خودش هل میده جلو و جیغ میزنه که بده به من نمیدونستم اینقدر حسوده تازه دیشب بعد از شام داشت برای خودش بازی میکرد من و باباش کنار هم نشسته بودیم و دست همو گزفته بودیم و مثلا یه لحظه به خانم توجه نکردیم یه دفعه ما رو دید خودشو انداخت رو پای باباش اول توجه نکردیم که چشه بعد یوکسل گفت فکر کنم حسودیش شده منو بوس کرد دیدیم بله همچین خودشو به طرفه ما کشوند که یعنی منم اینجام بعد با بابایش دوتامون بوسش کردیم از ذوقش همچین جیغ قرمز و بنفشی کشید که کلی بهش خندیدیم 

 

امروز هم از بیمارستانش براش یه بسته اومد نمیدونم از کجا میدونستن دندون در اورده براش یه شیشه شامپو / روغن بدن/ پودر/ پمپرز/ بسکویت کودک/ دندونی/ سی دی/ کتاب / و کارت تبریک برای دندون دارشدنش فرستادن  

 

اینجا واقعا هوا سرده به خاطر همین شبها بین خودم و باباش میخوابونمش دیشب ماشاللهههههه باباش یه خرو پفی میکرد بنده خدا یکتایی هم فکر میکرد باباش داره باهاش حرف میزنه بیدار شده بود غلط زده بود طرف باباش و یواش میگفت  آآآ شبها که مثلا ساعت 4 بیدار میشه اضلا نگاش نمیکنه زیر چشمی میپامش میبینم هر طرفو نگاه میکنه بعد میشینه دوباره یه نگا به من یه نگا به باباش میکنه خلاصه نیم ساعتی میگذره و بعد میگیره میخوابه خندم میگیره ازش ولی خوب اگه منم بیدار سم که دیگه نمیخواد بخوابه تا چند ساعت مجبورا گولش میزنم

عکس یکتایی

http://s1.picofile.com/file/6263120720/IMG_0693.jpg 

 

 

 

اینم یه عکس جدید از یکتا

شروع پست جدید

یه سلام به وبلاگم که مدت زیادیه نتونستم بیام آپدیتش کنم و یه سلام به همه دوستای گلم 

اگه خدا بخواد دیگه تند تند اپ میکنم چون اینترنت وایرلس گرفتیم و دیگه میتونم از هر اتاقی کانکت بشم البته دور از چشم یکتام که حسابی عاشق کامپیوتر اونم از نوع لب تابشه 

 

به طور خلاصه اتفاقات این مدت رو مینویسم که از یادم نره 

30 آبان از ایران به انکارا برگشتیم وچقدر سختی کشیدیم آخه اضافه بار زیادی داشتیم با تمام سختی هاش تموم شد و یه خاطره شیرین از ایرانم در ذهن من نقش بست و هر بار با دیدن عکسها و فیلمها دلم پر میکشه برای ایران ولی خوب دیگه این رسم روزگاره هر کسی یه قسمتی داره  

 

تو این مدت که از ایران اومدم یه بار بطرز فجیعی یکتا مریض شد و آنچنان سرمایی خورد که 3 شب بیمارستان رفتیم و اومدیم خانم کوچولو که اینقدر عاشق قاشق بود برای غذا خوردن بعد از اون مریضیش از هر چی قاشقه میترسته و به زور بهش غذا میدم 

 

دو تا دندون پایین خانم خانما تو شش ماه و نیمگی در اومدن و من اولین کسی بودم که فهمیدم ولی خوب چون رسم ترکا رو نمیدونستم که کسی که اولین نفر باشه باید هدیه بگیره زحمت خرید هدیه به باباش افتاد حالا دندونای بعدیشو اگه دیدم لو نمیدم تا بقیه ببینن و براش کادو بخرن 

 

اولین سال نو میلادی یکتا خانم هم با گرفتن دو تا عروسک هدیه از باباش و جشن کوچیک خونه بابا بزرگش افتتاح شد حالا میمونه ایشالله جشن نوروز که به عهده منه 

 

از خودم بگم که دو مورد کار مربوط به رشتم از دو تا شرکت معروف ترکیه برام پیدا شد طوری که یوکسل هم متعجب شده بود که برای من از این دو شرکت کار پیدا شده غلو نمیخوام بکنم ولی  خیلی ایده آل بودن رفتم و مصاحبه کردم یکیشون که میگفت باید در ماه یه چند روز ماموریت باشی که نمونستم به خاطر یکتا قبول کنم یکی دیگشون هم یه پروژه بهم داده که اگه بتونم تا 2 ماهه دیگه تحویل بدم مشغول به کار میشم که فعلا مشغول اونم ولی با وجود بچه خیلی کند پیش میرم بعید میدونم موفق بشم از یه طرف عاشق کار کردنم از یه طرف با وجودی که یکتا به خونواده باباش عادت کرده و هر روز یه دو- سه ساعت رو باهاشون میگذرونه ولی به خودم وابستس و تا از در وارد میشم اینقدر تقلا میکنه که من بغلش کنم شبها عادت دار ه بعد از یه چند ساعت نزدیکای صبح روی بازوی من بخوابه  توکل به خدا 

 

اینم از اولین پستم که همراه با عکس میفرستم