یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

آخرین ساعات

تقریبا 4 ساعت مونده به سال جدید  

چند تا عکس از سفره هفت سینمون و عکس یکتا  

راستی موهای یکتا رو هم کوتاه کردم خودمممممم یه عکس با مو و یه بی مو هم میزارم 

 

عیدتون مبارک باشه بیایم تو این ساعات آخر همه غصه ها رو برای چند ساعت هم شده فراموش کنیم سخته چون بالاخره هر کسی غمی داره ولی سعی کنیم 

  

خدا کنه امسال سالی باشه که ایشالله وقتی ساله دیگه یادش کردیم لبخند روی لبامون بیاد آمینننننننننننننننننننن 

http://s1.picofile.com/file/6456848088/200320111752.jpg  سفره هفت سین 

 

http://s1.picofile.com/file/6456854124/130320111737.jpg یکتا با مو 

http://s1.picofile.com/file/6456861166/130320111738.jpg یکتا با مو 

 

 http://s1.picofile.com/file/6456865190/200320111767.jpg یکتا بی مو پای هفت سین 

 

http://s1.picofile.com/file/6456868208/200320111755.jpg 

 

http://s1.picofile.com/file/6456892352/P3200007.jpg

عید امسال

امروز اخرین شنبه سال 89 هست و برای هر کسی یاد اور خاطرات سالی که گذشته در واپسین ساعات سال 

پارسال اولین عیدی بود که بعد از 28 عید در کنار خانواده دور از همه جشن گرفتم و اولین باری بود که در کنار کسی جشن گرفتم که چیزی از عید نوروز ما نمیدونست برای همین کارم بیشتر بود چون باید به نحو عالی جشن میگرفتم و بهش نشون میدادم و توضیح میدادم که این آیین ما و این نشانها به چه معناست خدا رو شکر پارسال روز اول فروردین این احساس برای من خوشایند تر شد چونکه نوروز جهانی شد و رفتیم پارک و از هر کشوری اومده بودن با لباسهای سنتی و رقصهای محلی خودشون و واقعا حسابی بهم خوش گذشت  

 

امسال یه فرشته کوچولو کنارمه که وظیفه ای دارم در قبالش که بهش نوروز رو بشناسونم و با فرهنگ ملیت مادرش و طبیعتا خودش آشنا بشه برای همین سفرمو قشنگ آماده کردم . و امروز به اتفاق خانم کوچولو میرم که براش ماهی گلی بخرم و شمع بخریم و سبزه که اینجا نیست و سبزه منم مثله پارسال سبز نشده بجاش میخوام گل بخرم  

ایشالله که امسال سالی باشه اول از همه سلامتی برای همه و بعدش رسیدن به آرزوهای قشنگ برای هر کسی 

دعا میکنم که خدا به کسایی که در انتظار فرزندی هستند خدا دعاشون رو مستجاب کنه و ساله دیگه دامنشون سبز بشه  

 

پیشاپیش عید همه مبارک

تا دوشنبه باید جواب بدم که میخوام برم سر کار یا نه؟؟ 

نمیدونم؟ فقط 48 ساعت فرصت فکر کردن دارم؟؟؟؟؟

چرا بعضی از ما ایرانی ها اینقدر بدقولیم و دروغگو  ؟؟؟ 

 

چرا بیشتر هدفمون از یه رابطه کلک و نیرنگه؟ 

 

چرا چیزی رو کخ نمیدونیم میگیم میدونیم؟؟ 

 

چرا کاری رو که نمیتونیم بکنیم میگیم به این خوراکه ماست ؟؟؟ 

 

چرا اعتبار خودمون رو با حرف بالا میبریم نه عمل؟؟؟ 

 

به پست من هم یه همجین آدمی خورد و حسابی اینجا جلوی یه آدم معتبر که حرفش عمل و سنده شرمنده شدم واقعا چی بگم؟؟؟؟  

فقط میدونم اگه تو دنیا الان بی اعتباریم و کسی برای یه ایرانی هم تره خرد نمیکنه همش تقصیر خودمونه نه هیچکس 

 

 

 

 

دخمله گلم داره یواش یواش راه میره قربونت بشممممم عزیز ه مادررررر 

بابا میگه مامان میگه  

دست میزنه / بای بای میکنه/ بوس میکنه/ خودشو قشنگ لوس میکنه/ عاشق بسکویت نمکیه مثله ترد نمکی خودمون / موهاش انقدر بلند شده که سه گوش میبندمش / دو تا دندون بالاش عین موش بزرگ و سفید /  

تمام عشق زندگیمون در یکتا خلاصه میشه اینم بگم حسوده دخمله ما اگه منو بابایش یه کم عشقولانه بشیم زود عکس العمل نشون میده و خودشو میرسونه بینمون و مگه یعنی منو بوس کنینننننن ای بلااااااا

برف2

کماکان هوا برفیه و چجوری من اومدم سر کار تعریف میکنم: 

 و

از طرفه خونمون مجبور شدم با دولموش مثله مینی بوسه خودمونه بیام چون اتوبوس اصلا نمیتونست تو این تپه ها حرکت کنه  

با این حال مسیرم از مسیر همیشگی نبود و باید راهی پیدا میکردم بالای پل که پیاده شدم 5 دقیقه منتظر اتوبوس مقصد موندم که به دلیل ناشی بودنم به عقلم خطور کرد که بپرسم آیا اتوبوس مسیر من میاد یا نه؟ که معلوم شد نه باید برم زیر پل رفتم پایین تا ایستگاه اتوبوس داشتم پیاده میرفتم که دیدم یه اتوبوس که مسیر من هم میره داره میاد و  10 تا مرد زود دویدن که سوار بشن اخه اونجا ایستگاه نبود منم فکر کردم به خاطر هوا حتما اتوبوسه دلش سوخته و وایساده منم دنبال مردها میدویدم خلاصه سوار شدم همه مرد بودن تعجب نکردم چونکه تو مینی بوس هم همه مرد بودن یه بنده خدایی بلند شد و جاشو داد به من منم کارت اتوبوسم رو در اوردم و گفتم میشه برام دست به دست کنین کارت بزنین ؟ که گفتن خواهر جون این سرویس ادارست نه اتوبوس  

ولی خدا عمرشون بده گفتن عیب نداره راننده نمیفهمه با ما هم مسیری خلاصه منو تا نزدیک افیس رسوندن و زود رسیدم سر کار هنوز کسی نیومده بود یخ زدم

برف

برف به شدت در حاله باریدنه  ....... 

 

این هفته دوره 20 روزم تموم میشه  و نمیدونم آیا برم سر کار یا نه؟؟؟؟؟؟  

از یه طرف میگم یکتا تنها میشه البته مامان بزرگ و بابابزرگ و عمش مواظبش هستن بابا بزرگش سوپ براش درست میکنه شب هم خودم درست میکنم ولی خوب منو ساعت 6 میبینه 

 

از طرفی کار کردن رو هم دوست دارم چون زحمت کشیدم 4 سال درس خوندم ایران کار کردم بعد بخوام بشه خانه دار هم یه کمی سخته چون دوست دارم پیشرفت کنم پیدا کردن کار هم هر زمان امکان پذیر نیست چون امسال 30 ساله میشم نمیدونم چکار کنم ...... 

 

امروز سوار اتوبوس از یه سر بالایی به زور کمک مردها رفتیم بالا ولی سر پایینیه اتوبوس سرررررر خورد و ما چرخیدیم و همه جیغ میزدند که الان قل بخوریم ولی مثله چرخ و فلک اینقدر چرخید تاااا خورد به یه ماشینه پارک شده و ایستاد ما هم زود پیاده شدیم و لی با 2 ساعت تاخیر رسیدم به شرکت  

خوب این سختیها رو هم کار کردن داره .... 

برم یا که نرم نمیدونمممم؟؟؟؟؟ لطفا بهم کمک کنید نظر بدین 

 

 

پ.ن: من اگه برم سر کار جمعه و یکشنبه تعطیلم و شنبه هم ساعت 9/30 تا 30/1 سر کارم 

پ.ن 2: برف وحشتناک در حاله باریدنه یعنی امروز من زود اومدم خونه ساعت 4 خونه بودم ولی از اتوبوس پیاده که شدم تا بیام خونه برف که بود هیچ بوران هم بود یعنی باد روی برف که مثله تو فیلمها گردابیه و صدا هووووو میده یعنی 2-3 دقیقه راه تا خونمون داشتم کور میشدم  

تا حالا اینجوری ندیده بودم پارسال برف اومد نه اینجوری امسال هم دو باری برف بارید اما معمولی حالا که موقعه بهاره این برف وحشتناک داره میباره خدا کنه فردا راه باز باشه آخه میدونید آنکارا همش تپه مانند مثلا من که شیرازیم برام تپه تلویزیون خیلی تپه شیبداری بود .ولی در برابر تپه های اینجا که همه خونه ها روش ساکنن بچشون هم نمیشه به خاطر همین اینجور برف باریدن همه چی رو مختل میکنه  

یوکسل هم هنوز که ساعت 7 ترسیده خونه خدا کنه ماشینشون سررررر نخوره

امروز دخملک رو  برای معاینه 9 ماهگی بردم دکتر خدا رو شکر نرمال بود بعدش یه خورشت فسنجون با رب انار ایرانی که از ایران اورده بودم درست کردم و یه ماکارونیه مخصوص کودک هم برای اولین بار برای یکتا که خوشش اومد الان هم میخواهیم با هم یه چرت عصرانه بزنیمممم  

 

پیشرفت یکتا در نه ماهگی : 

4 دندون 

چهار دست و پا راه رفتن 

تلاش برای بلند شدن 

خوردن بسکوییت های متفاوت 

بوس کردن 

هو هو هو کردن با دست و دهنش 

قربونت برممممممممم ایشالله

دلتنگی

چقدر آدم دلش میگیره و از هر چی کار ه بیزار میشه 

اینجایی که دارم دوره میگذرونم الان که ترکی بلدم میفهمم که به هم چی میگن  

مثلا برای خرید از ایران اینقدر دارن به فروشنده ایرانی که مثلا یه شرکت خیلی معروفه ایرانه فشار میارن که بیچاره ها ارزون بدن همش هم میگن تا میتونیم باید بهشون فشار بیاریم چون تو تحریمن مجبورن .... 

حالا حسابشو بکنید پولش میره تو جیبه بابای ترک یعنی تمام سودش برای اینا میمونه و فقط تولید کننده ما مجبورهههه که بفروشه  

یا مثلا از صبح تا الان منتظره یه عکسیم که میل بشه ولی چون سرعت پایینه لود نشده چقدر بهمون میخندن اینها همش باعث میشه که آدم دلش بگیره 

مثلا بعضی شرکتها که ارزون نمیدن میگن که چرااااا نمیدن ارزون اونا که تحریمن بهشون باید فشار بیاریم امروز که ناراحت شدم گفتم همیشه که قرار نیست تحریم باشه بالاخره تموم میشه مجبور نیستن ارزون بفروشن که  

خلاصه دلم میخواد این دو هفته تموم بشه مشکل از اینها نیست خوب دارن کار میکنن و ظبیعی که هر کس ماله مفت میخوادولی چرا از ما سود ببرن؟ 

 

الان دلم برای دخترک بدجوری تنگ شده ..... 

روزانه

روز جمعه خونه بودم گفتم چند روزهه دخملک منو ندیده یه کم بریم هوا خوری و بازی و اینا 

صبح که ساعت 7 بیدار شد و منم قید استراحتو زدم و دوتایی پاشدیم و یه صبحونه قشنگ خوردیم گرچه که خوردنه یکتا یعنی اینکه من بعدش باید جاروبرقی بکشم چون این خانم عاشقه نونه و باید وقتی که غذا میخوریم یه تکه نون بهش بدیم که این مصادف با ریز ریز کردن نون روی زمینه بگذریم  

ساعت 11 دیدم هوا بد نیست یه نموره انگار آفتابه یکتا رو سوار سه چرخش کردم و راه افتادیم این دخملک ما برعکسه انگار سوار چرخ که شده به جای اینکه مثلا فرمون رو بگیره یا رو به جلو بشینه یه دستش به فرمونه یه دستش به پشتی صندلی عین اینکه آدم سوار ماشینه میخواد دنده عقب بره یه دستش به فرمونه یه  دستش به پشت اینم همینطور خلاصه رفتیم یه کارت خریدیم و  یه زنگ به ایرانی ها زدیم و رفتیم سوپر مارکت خرید که کنار صندوق یه شیونی را انداخت که الااااا بغل  با یه بدبختی هم سه چرخه رو اوردم هم یکتا رو با این پای دردم هنوز درد زانوم خوب نشده شدم عین زنهای مسن  خیلی ناراحتم 2 تا دکتر رفتن تمام ازمایشات رو دادم حتی دور از جون سرطان ولی هیچی معلوم نشده یعنی جلوی زانو هام و وقتی میخوام پامو جمع کنم انگار که یه چیزی میخواد پاره بشه زانو که اصلا نمیتونم بزنم انگار تو زانوم میخ میره فرو نمازمو میشینم روی مبل میخونم نمیدونم چه دردی گرفتم هر روز دارم دعا میکنم که خوب بشم  

رفتم زنگ زدم ایران به دوستم هم زنگ زدم میگه مریضم میخوام برم تهران دکتر ازمایش تومور بدم میگم بابا این سر دردت عصبیه ماله فشار کاره میگه نه باید برم میگم منم زانو درده میگه برو ازمایشه ام اس بده میگم فکر نکنم ربطی داشته باشه میگخ نهههه چرااا برو حتما تو شیراز انقدر ام اس اومده یکی دندون درد داشته رفته ام اس بوده یکی سر درد داشته رفته ام اس بوده اینقدر گفت که روحیم رو از دست دادم گفتم اینم یه تلفن ادم میزنه شاد بشه بدتر از درد  و مریضی و مرگ میشنوه چرا اینقدر همه افسرده شدن نمیدونم؟ با هر کس حرف میزنم اول از مریضی میگه بعد از چیزای دیگه نمیدونم!!!!!!! 

خدا همه رو شفا بده زانو درد منم خوب کنه و شفا بده امیننننن