یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

روز شمار دو سالگی

عزیزم دیگه داره یواش یواش به دوسالگیت نزدیک میشی و با یه مادر خسته روبرو هستی که دیر به دیر وببلاگت رو آپ میکنه 

فکر میکردم نرم سر کار بهتر میتونم بهت برسم ولی از دید خودم از خودم راضی نیستم گرچه که تو خوشگلم هم خیلییییی شیطون شدی و واقعا بعضی وقتها فهموندن یه چیز بهت خیلی سخته 


خدا رو شکر تونستم از شیر بگیرمت و این برای من بزرگترین پیروزی بود چون اینقدر وابسته بودی که شب تا صبح هی بیدار میشدی برای می می  ولی وقتی دیگه وقتش رسید فقط یه شب اذیت شدیم و بس یعنی مثله یه معجزه بود برام هنوزم باور ندارمممم


هی که بزرگ میشی میفهمم که خیلی صبوری درسته شیطونی ولی وقتی بهت صبر کن رو میگم واقعا صبر میکنی مثلا میگی ادامس ادامسسسس ولی وقتی میگم صبر کن بابایی بیاد برات میخره صبر میکنی تا شب و وقتی بابایی اومد ادامس میخواهی 


یه مدت بود که با یه وکنشی خودت رو میزدی و این منو غصه میداد ولی اینم از سرت افتاد و فهمیدم که تو این مقطع نرماله تازه جیغ هم جزش بود که اونم تموم شد


موقعی که دردت بیاد مثلا بیافتی و واقعا درد داشت باشی از توی دلت گریه میکنی و لبات جمع میشه و ادمو غصه میدی اینقدر متین گریه میکنی 


برای فهموندن کلمات هم فارسی و هم ترکیش رو میگی و ممنونم ازت که اینقدر تلاش میکنی که ارزوی منم براورده بشه 


اینقدر مستقل شدی که خودت کفش میپوشی و درست هم میپوشی یک بار هم من بهت یاد ندادم خودت لباس میپوشی جوراب پا میکنی ماشالله به دختر خانمم 

 

اگه بهت اجازه بدم خودت با قاشق غذا میخوری ولی خوب خوردن خودت به این معنیه که به تمام لباسهات غذا میمالی

موقع خواب اینقدر گنجیشک لا لا میخونی تا خوابت ببره و خیلی خوشم میاد از این مدل 


خدا رو هزاران بار شکر به خاطر دادن حس مادری و از خدا میخوام بهم لیاقت حفظ این میوه رو بده و بتونم عصبانیتم رو هم کنترل کنم آمیننننن و ایشالله که هر کسی هم این پستو میخونه و دلش نی نی میخوام خدا دامنش رو سبز کنه آمیننن

عیدنامه

دخملکم امسال اولین سالی بود که عید نوروز رو در کنار خوانواده مادریش بود و برای 20 روزی حسابی خوش گذروند اگر چه در تمام این مدت تمامی اذیتها به جانب من بود  و مجبور شدم دوباره بهش می می بدم  و این هفته با تمام سختی دوباره از شیر گرفتمت  

چقدربه مامان جون و خاله و دایی مهدی و بابا جون و بقیه وابسته شده بودی کلی هم لغت فارسی یاد گرفتی مثله تاب تاب عباسی که میگی تاب تاب ابازی نکن  نکووون شب بخیر شبیییرر 

 

قبل از رفتن به ایران هم رفتیم استانبول که خدا رو شکر اصلا اذیتم نکردی موقع رفتن به ایران هم با وجودی شلوغی هواپیما ساکت نشستی ولی امان از برگشتن که به می می هم عادت کرده بو دی و همش گریه میکردی شکر خدا که گذشت به خوبی و خاطره سال 91 برامون موند