یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

خدا رو شکر که گذشت  رفته بودم به آلمان  و یکتا مجبور شد 3 روز دور از من باشه خیلی سخت گذشت ولی به هر حال گذشت و دخملک هم شب اول یه کم نا اروم بوده ولی دو شب بعدش خوب خوابیده بوده  

 

هر وقت هم بهش زنگ میزدم همش در تلاش بود باهام حرف بزنه از دیروز هم که برگشتم با هم خوش گذروندیم ولی با ناخنش رو صورتم یه رد گذاشت که کلی جاش میسوخت  

 

مرسی دختر نازنینمم که اینقدر صبوری و به خاطر من و خودت تحمل میکنی درسته من میرم سر کار ازت دورم ولی دوست دارم در آینده باعث افتخارت بشم میدونم که وقتی بزرگ بشی و ایشالله بری مدرسه خواه و ناخواه دوست پیدا میکنی و تو جمع دوستی هم همه اول از خونوادهاشون میگن دوست دارم وقتی اسممو میخواهی ببری با غرور بگی باور کن که برای خودم هم سخته میتونم بشینم تو خونه راحت بخوابم با هم باشیم ولی در آخر من رفتم دانشگاه یه رشته خوب درس خوندم که در آینده هم برای خودم افتخار داشته باشم هم برای همسر و فرزندام ولی بدون و میدونی ( گرچه که کوچیکی ولی از الان معلومه همه چیز رو خوب میفهمی) که با تمام وجودم برات هر کاری میکنم بعد از اینکه میام خونه خودت دیدی که همش در حال تلاشم دوست ندارم هیچ چیزی رو فدای چیزه دیگه بکنم پس تو هم ای نازنیم برای من برای اینکه بتونم به هدفم که همون خوشبختی تو و کانون خونوادمونه دعا کن دعا کن دعا کن 

 

 

 

ممنون پرنده خانم که نگران من بودی مرسی خانمی

این مدت خیلی مشغله دارم کاری / روحی  برام دعا کنید  

 

باید چند روز یکتا دور از من باشه خدایا به هر دوتاموم صبر و توان بده از فکرش اصلا شبها خواب ندارم  

 

خدایا تو بزرگی کمک کن زود بگذره و ما دو تا دوباره در کنار هم باشیم توکلم به تو هست و بس

دیروز با یکتا روز خیلی خوبی رو شروع کردیم با همدیگه یه صبحونه قشنگ خوردیم بعدش با همدیگه خونه رو نظافت کردیم البته با همدیگه یعنی که خانم خانما ساکت بود و گذاشت من کارمو بکنم 

 

تو اتاق خواب قاب عکس عروسیمون رو نشونش دادم با انگشت بهش میگم مامان - بابا اشاره به عکسمون اونم میگفت ماما بابا قربونش برم 

 

بعد رفتیم خرید به هم دیگه سوار بر دوچرخه بعد رفتیم پشت آپارتمانمون تو آفتاب نشستیم و دوباره دوچرخه سواری  

اومدیم خونه با هم سوپ کرفس خوردیم بعد یه کم استراحت و دوباره سبزی پلو با مرغ خولدیمممم  تا ساعت 6 که رفتیم خونه بابابزگش اینا اونجا من دلمه خوردم به یکتا هم دو قاشق از داخل دلمه دادم  

ساعت 7 اومدیم پایین و 10 دقیقه خوابید یه دفعه بیدار ش اینقدر گریه کرد تا 1 ساعت فقط گریه میکرد بردیمش بیمارستان برای معاینه هم اولین بار بود که اینقدر گریه کرد مشکلی نداشت فقط گفتن نمونه ادرار رو آزمایش بدیم تا خانم جیش کنه 2 ساعت طول کشید اینقدر هم حرکت میکرد از اینور تخت به انور و میخواست راه بره که یه مقداریش هم ریخته بود بیرون ما میگفتیم یکتا جیشششش اونم میگفت ششششششش

وای چقدر دلم سوخت وقتی دیدم رضا صفدری مرده تن صداش قشنگ یادمه مجری بود وای چی بگم آدم به این جوونی و سکته چقدر آدم تاسف میخوره  

http://iran-uk.com/article.php?id=61952

وای چقدر دلم سوخت وقتی دیدم رضا صفدری مرده تن صداش قشنگ یادمه مجری بود وای چی بگم آدم به این جوونی و سکته چقدر آدم تاسف میخوره  

http://iran-uk.com/article.php?id=61952

جیغ

ماشالله این دخمل ما یه لحظه نمیشینه یه جا وقتی هم کسی کنارشه دست طرف رو میگیره خودش هم راه رو نشون میده یعنی که بریم ددر اونوقته که اون طرف حالا هرکس میخواد باشه حتی مادر بزرگ 85 ساله باباش باید خانم رو راه ببرن 

 

تازگی ها موقع عوض کردن پمپرزش خیلی اذیت میکنه اصلا اجازه نمیده دیروز با هزار مکافات عوضش کردم بعد نشستیم روی مبل خوابوندمش که جوراب بکنم پاش خودش هم شونه تو دستش داشت بازی میکرد یه لنگه جورابش نبود دیدم تو راهرو افتاده یکتا هم که مشغول بازی بود اصلا فکر نمیکردم که بخواد بچرخه  

با سرعت نور رفتم جورابو برداشتم دیدم یکتا منو نگا کرد و با اجازتون چرخید منم جیغ اااااااااااااا اونم افتاد و از جیغ من شوکه شده بود و همراه من اونم جیغ ااااااااا و انوقت گریه والا خدا رو شکر زهلش نترکید و خدا رو شکر افتاد روی قالی نه روی پارکت و خدا رو شکر با سر نیافتاد  

 

گرفتمش تو بغل و ماچش کردم اونم میگه ماماااااا و گریه  

 

بعدش که آروم شد یادم به صحنه افتادنش اومد که بنده خدا افتاد هیچیش نشد ولی از جیغ بنفش من اونم با من مثله شوکه زده ها جیغ زد  دقیقا قیافش اینجوری بود  

 

شب که رفتیم بالا پیش مامان بزرگش اینا داشتم تعریف میکردم تا رسیدم به جایی که گفتم من اینجوری جیغ زدم یکتا که مشغول بازی بود همچین نگاهی به من کرد و لباشو ورچید و اهن اهن گریه کرد بمیرم الهی چه مامانه بدی

وبلاگ جدید

آدرس وبلاگ  جدیدم برای لاغر کردن خودم 

 

http://sayeyu.blogsky.com/

یکتای 10 ماهه

دخمله گلم 10 ماهه شدی و فقط 2 ماه مونده تا بشی یک ساله وای چقدر زود گذشت الان برای خودت خانمی شدی اینقدر باهوشی ماشالله که هر کس هر کاری میکنه زود یاد میگیری و انجام میدی مثلا شعر شکیرا هست وکا وکا وقتی عمه جونت برات میخونه تو هم با اون میگی ووووتتتااااا 

 

خیلی هم ددری شدی باید یکی دستتو بگیره و هی ببریش اینور و اونور وای از اون وقتی که کسی همراهیت نکنه همچین گریه میکنی و سرت رو میدی عقب که تا الان دو بار بدجور سرت خورده هم به مبل و هم به در ای شیطون بلا  

 

چیزه بده دیگه هم که یاد گرفتی مو کشیدنه خدا نکنه موهای من بیاد تو دستت همچین با تمام قدرت میکشی که جیغم در میاد  

وقتی هم صدای زنگ در میاد اگه من تو اتاق نباشم میگی ماما الهی قربونت برم خانم خانمای من و بابایی  

میدونی بابایی اینقدر عاشقته که بیشتر از من در نگهداری تو حساسیت داره مثلا اگه پتو یه کم از روت بره عقب میگه الان سرما میخوره یا شبها وقتی خوابی اون چند بار بهت سر میزنه که ببینه راحت خوابیدی  

خدا رو شکر بابای خوبی داری ایشاالللههه که از مامانت هم راضی باشی و ایشالله تو هم برای ما دخمل سالم و صالحی باشی که با نگاه کردن بهت تمام خستگی ها و دلتنگی هامون  رو فراموش کنیم الان که اینطوریه مطمئنم بزرگ هم بشی به امید خدا یار و همراه ما میشی

روزانه

ماشالله چقدر ایرانی برای عید اومده ترکیه دیشب شبکه خبری ترکیه داشت گزارش میداد که ایرانی ها در ایام تعطیلات نوروز خیلی به ترکیه سفر میکنن حتی اسم گوگوش رو هم برد که خواننده محبوب ایرانی هاست و 24 مارچ در استانبول کنسرت داره اینم یه تبلیغ بود از طرف ترکها برای گوگوشه خدا شانس بده اون موقع ها که هنوز دوباره خواننده نشده بود یعنی شعرهای ایام جوانیش خوشم میومد از آهنگاش مخصوصا مرداب پیر اما الان بدم میاد ازش از شعرهای جدیدش اصلا خوشم نمیاد مخصوصا یه آهنگی هست که عین تیپ مدونا رو زده با لباس قرمزه احساس میکنه در حد مدونا شده  

 

به هر وبلاگی سر میزنم غایبن احتمالا در گشت و گذار نوروز هستن ایران که بودم خوشم نمیومد از دید و بازدید ولی الان خوشم میاد یادش بخیر وقتی میرفتی خونه کسی اون موقع که بچه بودیم دلمون عیدی میخواست یه داداش دارم 2 سال ازم بزرگتره مینشستیم عیدیهامونو میشمردیم بعد از عید هم اون چیزی که دلمون میخواست رو میخریدیم یادمه 9 ساله بودم دلم از این اورگها میخواست تازه اومده بود اون موقع هم که مثله الان نبود که این همه تنوع اسباب بازی باشه و پدر و مادرها از این مغازه برن اون مغازه برای بچه ها خلاصه اون سال اونو خریدم انگار که دنیا رو داشتم  

یه بارشم یه جامدادی دلم میخواست از اون مدرنهای اون زمانه که رمزی بود یا یه دکمه میزدی پاکنت میومد بیرون اونم خریدم  

ای یادش بخیر .... 

وقتی بزرگتر شدیم میدونستیم که عیدی کم گیرمون میاد و خجالت میکشیدیم از کسی عیدی بگیریم  

وقتی دیگه از سنه عیدی گذشتیم باید پذیرایی مهمونا رو میکردیم که بگن چه خانمه  

بعد از ازدواج هم که همش در فکر تهیه سفره هقت سین شیک و پیک و خرید لباس و غیره گذشت حالا هم که از دیار دوریم سعی کردم که سنت رو به جا بیارم 

از شبکه جام جم هم اومده بودن انکارا و جشن نوروز داشتن که نشد برم شوی لباس اقوام ایرانی هم تو آنکامال بود که نشد برم دیگه هیچ خبرهای عید ایران هم که از مامان و خواهرم میگیرم  

 

سال نو دوستای وبلاگیم مبارک باشه 

 

پرنده جون - فائزه جون- مریم جون مامان باران - زهرا جون- یاسمین جون و دخملش- آقا عرفان شیرازی- بهنوش جون- جینا جون و همگیییی 

 

امسال در کنار سفره هفت سینی که چیدم یه میوه خوشمزه و خوشگل هم بود اونم یکتا خانم شیطون  

روز شنبه با یکتا رفتیم ماهی خریدیم سنبل خریدیم ولی از شانسمون همون شب ماهی مرد ولی بابایی یکتا یکشنبه زفت و برامون یه ماهی گلی دیگه خرید که با اجازتون اونم دوشنبه مرد انگار این ماهی گای ها هر جای دنیا باشن عمرشون کوتاهه  

سفره هفت سین رو که تو عکس گذاشتم رو چیدم و تا یکتا نخوابیده بود ازش عکس گرفتم تا به عنوان اولین عیدش در سال 90 یه خاطره باشه  

خودم و یوکسل هم با اینکه حسابی خوابمون میومد بیدار نشستیم تا تحویل سال