یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۳۰

این دو روز تعطیلی شنبش که رفتیم بیمارستان برای بابایی چونکه ماشالله هم خوب خر و پف میکنه هم اینکه غذا خوردن براش سخته یعنی راه بینیش گرفته
بیمارستان لقمان حکیم رفتیم دکتر معاینه کرد هی هم دکتره به من میگفت سیزده باکارسینیز یعنی شما هم بیا نگاه کن با یه دستگاه لیزری اول رفت تو گوشش اه همه چیررو من دیدم ولی جالب بود همچین معاینه ای رو ندیده بودم که خود مریض از کامپیوتر همه چیز رو ببینه بعد از گوشش که التهب داشت رفت تو بینیش که گفت فردا یعنی سه شنبه بره نمونه برداری شاید گلوش کیست داشته باشه که باید عمل کنه حالا تا فردا بریم ببینیم خدا چی میخواد
شنبه بعد ازدکتر تو بیمارستان حالم بدشد همه تنم خیس عرق شده بود احساس میکردم دستام حس نداره بعد از یه رب خوب شدم رفتیم بعد از بیمارستان رفتیم کافه و صبحونه خوردیم رفتیم خونه خیلی خستم بود یوکسل هم رفت داروخونه داروهاشو بگیره ساعت 6 عصربود و نهار نخورده بودم اینقدر توی تختخوابم گریه کردم گفتم الان اگه مامانم بود بهترین غذا رو برام پخته بود اورده بود برام ولی الان مامان یوکسل چون رزیم داره اصلا غذا نپخته بود مثلا بگه یه زن حامله هم داریم وقتی یوکسل اومد بهش گفتم من گشنمه گفت بیا بریم تو اشپزخونه غذا بخوریم رفتیم هیچی نبود بعد یه ربع گفتن بیاین غذا گه در اصل همون صبحونه بود منم نخوردم بعدشم به یوکسل گفتم ببخشیداول اینکه من حاملم دوم اینکه من تو ایران عادت نداشتم ساعت 6 عصر نها ر بخورم اونم صبحونه باشه چرا زودتر نمیریم خونه خودمون من بدم میاد تو خونه کس دیگه غذا بپزم خلاصه که دل پری داشتم گفتم لطفا برام بلیط بگیر من میخوام برای یه روزم شده برم ایران خسته شدم یوکسل هم گفت مگه کسی چیزی گفته من اذیتت کردم تو رو خدا من همه سعیم اینه که تو راحت باشی همه فکرم تو و بچمونی من چکار کنم هر مید.ونم غذای ما رو دوست نداریولی هر هفته میریم رستوران تا حداقل شرمندت نباشم
من غاطی گفتم میدونم مرسی ازت ولی تو رو خدا برام بلیط بگیر
بهم گفت لباستو بپوش بریم تلفن بزن مامانت اینا و بعد بریم شام بیرون
منم با قیافه اخمو حاضر شدم رفتیم تلفن زدم ولی همچنان عبوس بودم دیدم یوکسل رفت طرف بیرون شهر گفتم کجا میریم که دیدم داره میره فرودگاه گفت صنم من بدم میدونم ولی من دوست دارم حالا که میخواهی بری ایران باشه برات بلیط میگیرم چون برات قسم خوردم قبلا که هر کاری بخواهی میکنم
پیش خودم فکر کردم دیدم چقدر من بچه ام چرا دارم خل میشم خلاصه پشیمون شدم وگفتم من نمیرم ایران اگه اعصابم خرده چون حامله ام دوباره اونم یکساعتی برام گفت میدونم سخته دوری ولی تحمل کن یکتا که اومد باهم میریم ایران منم دلم برای خونوادت تنک شده چه برسه به تو لطفا صنم اینکارا رو با من نکن چون من عذلب میکشم  هر چی میخواهی بگو هر جور باشه برات تهیه میکنم منم سختمه الان مجبوریم اینجا زندگی کنیم یه کم صبر کن
خلاصه تموم شد البته دعوا نبود بیشتر خشم من بود رفتیم شام هم خوردیم مثله خنگا هوس لواشک داشتم بلد نبودم ترکیش چیه اینقدر خشکبار رفتیم تا لواشک عین ایران خریدیم ای خوشمزس
خلاصه دخترم و دوستان بنده یک زن عصبی شدم
دیروز هم رفتیم دعوت خونه فامیلاشون خوش گذشت ولی شب گفتم ببین یوکسل چرا مامانت گفت روز اول از بابام ترسیده و زدم زیر گریه گفتم خوبه منم بگم بهش خانم تناردیه یعنی یوکسل گیج شد گفتم من اجازه نمیدم کسی از خونوادم بگم که گفت عزیزم مطمئن باش قبل از تو من نمیزارم و اجازه نمیدم که بگن
اینم دیروز حالا امروز به چی گیر بد خدا داند
راستی یکتا و دوستان هم برای یوکسل دعا کنید هم خواهرم که فردا لاپروسکوپی اداره بازم میام فعلا برم دست به اب ببخشید یکتای دیگه 

 

 

 دست با اب یکتا تموم شد اومدیم
در رابطه با دل نازک بودنم میدونم بی مورده چند لحظه پیش داشتم فکر میکردم من تو زندگی قبلیم این همه صبور بود یه بار برای ترک کردنش همه صبرمو جمع کردم و یه هفته بیشتر تو یه اپارتمان بزرگ بدون هیچ کس سر کردم تازه هر وقت هم بهم زنگ میزد اظهار خوشحالی میکردم که من خوبم تو تمرکز کن به رهبرت و این حرفا فقط توی خودم و خلوتم گریه میکردم ولی حالا اینی که دوسش دارم برام همه کار میکنه من لجبازم چه میدونم والا انسان این موجود دوپا گاهی میشه چهارپا
ولی از یه طرفی فکر میکنم شدم مثله کسی که عقده ای شده مثلا قبلا شاید همچین وردهایی رو میریختم تو خودم ولی الان دارم مقابله میکنم که مثله اون موقع نباشم
یه طرف دیگه هم میدونم مردها زود به همه چیز سطحی نگر میشن حتی اگه عشقت باشه مثلا اگه من بروز ندم دلتنگیمو برای ایران پیش خودش فکر میکنه حتما عادت کرذم بعد فردا پس فردا که بخوام برم ایران میگه چه خبزه این همه میری ایران سالی یه بار بسه شاید حرفم الان قضاوت عجولانه باشه ولی پیش پیش مردا رو میشناسم
احترام به خونواده همدشرطه اوله اینم باز تجربه دارم اگه رو بدی فردا میگه بابات چرا فلان نکرد نمیدونم شاید یوکسل اینطور نباشه ولی من کارمو کردم چرا همیشه حرف حرفه مرد باشه بزار میخمو بکوبم یا سفت میشه یا از جا در میره فوقش با یه دوستت دارم و بوس تموم میشه
چرا همیشه باید زنها مراعات مردها رو بکنن تا یه موقع به شون بر نخوره و ازت زده نشن زن هم ادمه حق داره چرا همیشه یاد گرفتیم عقدمونو تو خودمون خالی کنیم و بعدش هزار استرسو و کوفت و زهر مار بگیریم اینم فرهنگ بده ماست که عیبهههه زن حاضر جواب باشه قباحت داره واه واه چه زبون درازه وای دیدی چجوری برای شوهره پشت چشم نازک کرد وای خجالتم نمیکشه جلوی بزرگترها به شوهرش میگه حمیییید پوشک بچه رو بده دستم بنده ( حمیدش جوک بو) ولی همتون اینا رو شنیدین درسته؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد