یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۲۷

از قضیه پیتزای اون روز که براتون گفتم شبش رفتیم مرکز خرید فوروم انکارا تا من شلوار جین بارداری بخرم بعد از یکساعت چشمم افتاد طبقه دوم که همش فست فود بود هوس کردم پیتزای اینجا رو امتحان کنم گفت شوهر جون بریم بالا که من گشنمه رفتیم با اجازتون منم فقط کلیکم رو پیتزا بود چشمتون روز بد نبینه پیتزاش مثلا قاچی بود یعنی برش برش میفروخت ولی بزرگ بود از پشت شیشه که قیافه پیتزاها رو دیدم چنگی به دل نزد گفتم یه برش بسمه
یعنی پیتزاش انگاری روی نون لواش خودمون 4 تا دونه سوسیس و یه قاشق پنیر ریخته باشی بعد توی ماهی تاوه سرخش کرده باشی اینم دومین پیتزا دیگه نمیخورم تا بیام ایران
یکتای کوچک هم دیگه قشنگ حرکتاشو حس میکنم مخصوصا دیشب که نماز خوندم نشسته بودم سر سجاده دیدم طرفه چپم یکی بوکس میزنه منم با انگشتم بوکسشو جوابدادم دوباره اون بزن من بزن باباش هم که اومد تو اتاق گفت چرا میخندی براش تعریف کردم بعدش همش یکتا رو بوس م یکنه میگه این بچه منه دیگه مامانش به کنار فقط دختر خودم منم گفتم خدا رو شکر که تو دل من نه تو حالا یه کم حسودی کن من زودتر از تو یکتا رو حس میکنم دیگه مجبور شد مامان یکتا رو هم تحویل بگیره
دیروز زنگ زدم به شوهر سابقم گفتم ما که از هم جدا شدیم دیگه دلیل این کاراتون چیه قسم خورد که خبر نداره و منم مثله همیشه باورش کردم دلم براش سوخت نمیدونم بهم گفت من شوهر خوبی بودم تو رو ازاد گذاشتم هر جا میخوایی بری گفتم این نشون داد که تو منو دوست نداشتی کسی که حتی یه حیوانم دوست داره راحت ولش نمیکنه چه برسه به انسان گفت حالا شوهرت مردی داره؟ کتکت نمیزنه؟ گفتم هنوز هم عوض نشدی مگه لزومی داره جوابتو بدم هر وقت من از تو پرسیدم زنت خوبه اونوقت از شوهر من بپرس 
قبلا خالم گفته بود من این چند سال که کار میکردم همه حقوقم یعنی ماهی 750000 تومن رو تو بانک میزاشتم
بهش گفتم امیدوارم اگه زن داری یا بعد میگیری حقوقشو برات تو خونه خرج کنه نبره بزاره تو بانک گفت زنم همش تو خونس میخوره و میخوابه میگه کار ماله خره
گفتم افرین حداقل اون عاقله راست گفته امثاله من خر هستن حوصله بحث ندارم فقط به مامان و خواهرت بگو فکر نکنن خونواده من ساکت میشینن براشون بد میشه ها بابامو که میشناسی اگه عصبانی بشه دیگه کسی جلودارش نیست خداحافظ
شب هم به یوکسل گفتم گفت زنگ نمیزدی گفتم ولی من گوشی رو دادم دستش چون اونها از بابام حساب میبرن حوصله ندارم هرذبار که با ایران حرف میزنم یه خبر بشنوم که اونم گفت حق با تو هست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد