یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۲۹

امروز اولین برف سنگین در حال باریدنه همه بچه ها خوشحال دارن برف بازی میکنن یاد بچگی خودم افتادم یادمه یه سال وقتی بیدار شدم دیدم همه جا سفیده همچین جیغی زدم همه بیدار شدن زود با داداشم رفتیم تو حیاط مشغول درست کردن ادم برفی شدیم برفای روی درختا رو میتکوندیم رو سر همدیگه بعد از صبحونه هم میرفتیم تو کوچه برف بازی هنوز صدای خش خش برفای تازه زیر چکمه یادمه
نمیدونم همیشه از این ناراحت بودم که چرا باوجود دستکش کلفته چرمی بازم دستام یخ میزد تندی میرفتم تو خونه جلوی بخاری گرمشون میکردم و میرفتم بازی
بعدشم که بساطی بودهمه روی پشت بومها و پترو کردن برف چقدر هم سخت بود بد به حال داداشا ولی چای داغو که رو پشت بوم میخوردیم میچسبید
یادمه غذای اون روزا سوپ داغ بود همراه دمپختک سبزی شیرازیها میدنن چی میگم وای اونم با ترشی که مامان برای زمستون اماده کرده بود به به
بعد ا ز نهار هم که بساط بزرگترها خواب بود و بچه ها بازی شونو ادامه میدادن
شبم موقع خواب دعا میکردیم فردا هم برف بیاد تعطیل باشیم
یادمه یه سال شیراز برف اینقدر سنگین بود که سه روز تعطیل بودیم یادمه نون به سختی پیدا میشد فکر کنم 17 یا 18 سال پیش بود یادش بخیر
بارش برف تو شبو خیلی دوست دارم اصلا وقتی برف میاد بالا رو که نگاه میکنی اسمون خاکستریه و خیلی قشنگه
بگذرم از یاد قدیم فعلا که در حال حاضریم راستی فهمیدم تاریخ تولدم یعنی روزش با مادر شوهرم یکیه چقدر بد نه؟ نه اینکه ازش بدم بیادا ولی یه جور ضد حاله
یکتا خانم هم که فکر کنم ایشالله این هفته که برم هفته20 تازه چشماشو باز کنه دیشب به باباش میگفتم وقتی چشماشو باز کنه میگه اهه من کجام اینجا کجاس خدا کنه سالم و خوشگل باشی به قوله خالت خدا کنه با مزه باشی نه عین ماست اینم نظر خالته دیگه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد