یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۲۱

سلام به همه از وقتی موقت خونه مادرشوهر هستم وقتم خیلی کمتر شده
خوب یکتا خانم گل الان هم که تولد پدربزرگت بود و کلی کیک خوردی نوش جونت
فردا هم که همبازیت میره
خالت اومد من برم یه کم بچتم دوباره بیام
این دختر عموت حسابی با من جور بود هر روز من مامانش بودم اون دخترم حسابی تونستم زبان یاد بگیرم ولی فردا میره و من تنها میشم
ایشالله که این چند ماه به خوبی زود بگذره بیای و از تنهایی در بیام و هی بریم پیاده روی
امروز رفتیم فه گه مه یه کم سوغاتی برای دختر خاله و دختر داییات خریدیم برای خانم خانمای خودمون هم یه شلوار کبریتی صورتی و یه باشت و تشک مهمونی شکل خریدم خوشگله سفید و بنفشه ای
شادنیا اومدی رفتیم مهمونی خوابالو بودی روی این تشک خرسی بخوابی
چند روز پیش هم تست هوش دادم ایشالله که مشکلی نداشته باشی و با هوش باشی چون لازمه 3 زبانه بشی
چقدر بچه ها ساده ان کاش بزرگا هم همینطور بودن الان دختر خالت باهام حرف زده صدامو بچه گونه کردم یعنی دوستشم همچین ذوق میکرد باورش شده بود هی میگفت دوستم مامانت کجان بیا خونمون باهم بخوابیم
برعکس بزرگتر با دنیای دروغ و دغل زندگی میکنن
مثل خاله وشوهر قبلیم که نشستن همه جا گفتن من مهریه گرفتم یه  خونه و ماشین هم گرفتم بعد طلاق  گرفتم رفتم کانادا حالا اینا خدا رو میشناسن
والا چی بگم چند روز پیشم زنگ زدم ادارم همکارام میگفتن گفتن عاشق شدی کلی پولو پله از شوهر قبلیت گرفتی رفتی ترکیه خلاصه که حرف زیاده ولی همه میگن ما باور نداریم راست یا دروغش بماند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد