یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

دیروز وقت دکتر داشتیم برای دیدن تو کوچولوی فضول
دکتر وقتی سونو مکرد گفت ببینید داره نگاتون میکنه و همون موقع عکستو گرفت
بعدش صدای قلب کوچیکتو گذاشت هی در میرفتی دکتر هم میگفت از اون شیطوناس عین ماهی در میرفتی ولی روی شکمم همچین فشار داد که رفتی تو تورش و صدای قلبتو شنیدیم
خدا رو شکر همه چیزت عالی بود
بابایت میگه باورم نمیشه یه حس غریبه تا دنیا نیاد و نگیرمش تو بغل باورم نمیشه بابا شدم
بعدشم رفتبم رستوران و حسابی خوردی ماشالله بعدشم یه سماور چای و شیرینی کونایفه که عالی بود
خدا رو شکر
امروز هم که همه رفتیم باغ وحش که خوش گذشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد