یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

خوب از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم چون قرار بود یه زندگی جدیدی داشته باشم
عشقم برای من و مامان و زنداداشم هم بلیط گرفته بود روز یکشنبه ساعت 4 صبح همه با عجله در تدارک مقدمات سفر من بودن و درحین بسته بندی مقداری جهیزیم گریه هم میکردن
من سعی میکردم جلوشون گریه نکتم و بیشتر ابراز خوشحالی کنم ولی هر وقت تنها بودم گریه میکردم درسته که خوشحال بودم ولی ترس هم داشتم چون قرار بود برم یه کشور دیگه همینطور قرار بود عضو خاونواده ای بشم که نه زبونشون رو میدونستم و نه رسمشون و نه فرهنگشون پس حق داشتم که بترسم
عشقم پنجشنبه صبح ساعت 3 رسید تهران و با تلفن راهنماییش کردم که بره مهراباد و بلیطش رو بگیره و بره ترمینال اسمان و منتظر پروازش باشه همه اینها به خوبی انجام شد و منم رفتم فرودگاه شیراز استقبالش ساعت10 صبح هواپیماش نشست و وقتی همدیگرو دیدیم خوشحال به آغوش هم رفتیم بعد منتظر چمدونش شدیم هر چی منتظر شدیم خبری از چمدونش نبود همه مسافرا رفتن ولی چمدون نبود که نبود رفتیم اطلاع دادیم که چمدون گم شده و با هزار مکافات فرم پرکردیم قرار شد اگه ئپیدا شد بهمون زنگ بزنن گفتن مطمئن باشین تا شنبه پیدا میشه گفتم ما شنبه شب پرواز داریم گفتن ما سعیمون و میکنیم
شب ساعت 8 زنگ زدن گفتنن پیدا شده اشتباهی رفته بوده کرمان اینم از شانس بزرگ ما اون دفعه هواپیما میخواست سقوط کنه و حالا هم چمدون گم شده بود
دو روز باقی مونده رو باعجله کارا رو کردیم و شنبه ساعت 7 شب باید میرفتیم
این صحنه خیلی بده جدا شدن از عزیزام گریه داداشام و بابام رو ندیده بودم برام خیلی دردناک بود خیلی الا ن هم که مینویسم دارم گریه میکنم امیدوارم این صحنه ها برای هیچکس تکرار نشه ما ایرانی ها خیلی با بقیه مردم دنیا فرق داریم
الان عکس مامان بابام کنار کامپیوترمه دارم نگاشون میکنم خیلی دلم تنگه براشون یعنی میشه من یه روز بیام ایران خونه بابام برم و همه دور هم جمع بشن و همشونو تک تک ببینم ای خدا قسمت میدم یه کاری کن معجزه ای کن من و عشقمو بچم برای همیشه بریم ایران  فقط همین یه ارزو رو دارم
#%~

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد