یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

دندون

سومین دندونت مبارک باشه دخمل  

دیشب پس از یه گریه طولانی وقتی که آروم شدی و وسط من و بابا دراز کشیده بودی یه صدای عجیبی شنیدیم مثل قرچ قرچ دقت که کردیم دیدیم بلهههههه دندوناتو داری بهم میزنی و فهمیدیم که دندون بالایی هم شکر خدا اما به سختی بیرون اومد دندونای پایینی اینقدر اذیتت نکردن ولی بالایی ها حسابی اذیتت کردن 

ایشالله سالهای دراز زندگی خوبی رو خدا بهت بده دخترم و خوشبختیتو ببینین آمیننننننننننننن

سه روزه که هوا برفیه و حسابی سرد  

خانم کوچولوی ما هم مریض شده و دیشب بردیمش بیمارستان تبش 39.3 بود دکتر گفت گلوش قرمز شده با حاله مریضش کلی تو مطب دکتر شیطونی کرد و دکتر و پرستار حسابی قربونش رفتن 

 

زمستون رو خیلی دوست داشتم ولی اینجا اصلا دوست ندارم خیلیییی سرده نمیشه بیرون رفت همش تو خونه باید نشست کمبود آفتاب داریم لباسها دیر به دیر خشک میشن خوب اینجا ترکیه است نه ایران 

 

دو روزه که هشت ماهه شدی دخملک

شبانه

پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپالان در کنارم یه موش موشک کوچولو نشسته و تا من شروع کردمپپپپپپپپپپپپپپپپگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگپپپنوشتن اونم میخواد بنویسه 

تو که چشمات خیلی قشنگه

ایران که بودیم یکتا عاشق آهنگ تو که چشمات خیلی قشنگه شد و هنوز آهنگ موزد علاقشه تا یکی بگه تو که چشمات یکتایی شروع میکنه به نی نای نای کردن و انگشتای دستشو برای بشکن زدن بهم میزنه  قربونشششش برممممم الان هم این آهنگو گذاشتم و دخملک داره تو روروکش میرقصه و جیغ میزنه از خوشحالی...... 

 

دیشب داشتیم فیلمها و عکسهای یکتا رو از بدو تولد نگاه میکردیم باورمون نشد اینقدررررر زود گذشته که ال چند روز دیگه دخترمون 8 ماهه میشه  خدایاااا شکرتتتت

اندر احوالات ما

یکتا با تمام توانش تلاش کرد و تونست چهار دست و پا اسباب بازیشو برداره  منتظریم که یواش یواش راه رفتن رو شروع کنه  

وقتی باباش رو میبینه میگه ب" ب"  منو میبینه گریه میکنه میگه امممممممم  دو تا دندونه بالایش داره در میاد و حسابی اذیت شده آروم و قرار نداره  

الان داره با بابایش بازی میکنه و منم فرصت دارم یه دوری در دنیای مجازی بزنم  

 

 

دیروز رفتیم مرکز خرید انتارس و بعد از کمی گشت رفتیم مارکتش خرید کنیم بابایش تو صف صندوق بود من و یکتا هم گشتی زدیم و یه خرس عروسکی دیدیم که اولش یکتا ذوق کرد و هیجان نشان داد که بریم طرفه خرسی تا رفتیم نزدیکش و من یکتا رو نشوندم روی خرسی بچم از ترس همچنان لرزید و لب برچید که دلم کباب شد اینم عکسش 

 http://s1.picofile.com/file/6295197182/220120111674.jpg 

 

 

http://s1.picofile.com/file/6295203218/010120111601.jpg 

یکتا و بابایش 

http://s1.picofile.com/file/6295229374/040920101333.jpg 

 

چند شب پیش مهمون داشتم و غذای ایرانی پختم عکسشو گذاشتم و کلی ذوق کردم که کدبانو هستم(شوخی) 

 

 

پ.ن : فقط چند دقیقه ازش غافل شدم بابا یوکسلش رفته بود حمام منم داشتم عکس ویرایش میکردم دیدم خانم دستمال مرطوب عطری رو از پاکتش دراورده و همچین مشغول خوردنش شده

بابای یکتا رفته ایران و من  و دخملک غمگین
جالبه ها من اینجا یوکسل ایران
از شانسش هوا برفی دیشب ساعت 11 پروازش بود که کنسل شد و امروز صبح رفت گفتم سلام ما رو به وطن بفرست
از طرف شرکتشون رفته سمنان الان که زنگ زد میگه خیلی کوچیکه هیچی نداره بازار نیست رستوران خوب نیست ولی شرکت ایرانی در تهران بهشون چلو کباب داده بود که یوکسل عاشقشه
الان هم یکتایی خوابه نازه و منم فرصت کردم اپ کنم وای بیدار شد

بابای یکتا رفته ایران و من  و دخملک غمگین
جالبه ها من اینجا یوکسل ایران
از شانسش هوا برفی دیشب ساعت 11 پروازش بود که کنسل شد و امروز صبح رفت گفتم سلام ما رو به وطن بفرست
از طرف شرکتشون رفته سمنان الان که زنگ زد میگه خیلی کوچیکه هیچی نداره بازار نیست رستوران خوب نیست ولی شرکت ایرانی در تهران بهشون چلو کباب داده بود که یوکسل عاشقشه
الان هم یکتایی خوابه نازه و منم فرصت کردم اپ کنم وای بیدار شد

پست آشپزخونه ای

الان تو آشپزخونه مشغول غذا پختنم و دخملک هم خوابه  

دختر عموش از آنتالیا اومده  و خیلی یکتا رو دوست داره ولی آنچنان یکتا حسودی اسباب بازیهاشو میکنه تا یه عروسک میگیره دستش خودش هل میده جلو و جیغ میزنه که بده به من نمیدونستم اینقدر حسوده تازه دیشب بعد از شام داشت برای خودش بازی میکرد من و باباش کنار هم نشسته بودیم و دست همو گزفته بودیم و مثلا یه لحظه به خانم توجه نکردیم یه دفعه ما رو دید خودشو انداخت رو پای باباش اول توجه نکردیم که چشه بعد یوکسل گفت فکر کنم حسودیش شده منو بوس کرد دیدیم بله همچین خودشو به طرفه ما کشوند که یعنی منم اینجام بعد با بابایش دوتامون بوسش کردیم از ذوقش همچین جیغ قرمز و بنفشی کشید که کلی بهش خندیدیم 

 

امروز هم از بیمارستانش براش یه بسته اومد نمیدونم از کجا میدونستن دندون در اورده براش یه شیشه شامپو / روغن بدن/ پودر/ پمپرز/ بسکویت کودک/ دندونی/ سی دی/ کتاب / و کارت تبریک برای دندون دارشدنش فرستادن  

 

اینجا واقعا هوا سرده به خاطر همین شبها بین خودم و باباش میخوابونمش دیشب ماشاللهههههه باباش یه خرو پفی میکرد بنده خدا یکتایی هم فکر میکرد باباش داره باهاش حرف میزنه بیدار شده بود غلط زده بود طرف باباش و یواش میگفت  آآآ شبها که مثلا ساعت 4 بیدار میشه اضلا نگاش نمیکنه زیر چشمی میپامش میبینم هر طرفو نگاه میکنه بعد میشینه دوباره یه نگا به من یه نگا به باباش میکنه خلاصه نیم ساعتی میگذره و بعد میگیره میخوابه خندم میگیره ازش ولی خوب اگه منم بیدار سم که دیگه نمیخواد بخوابه تا چند ساعت مجبورا گولش میزنم

عکس یکتایی

http://s1.picofile.com/file/6263120720/IMG_0693.jpg 

 

 

 

اینم یه عکس جدید از یکتا

شروع پست جدید

یه سلام به وبلاگم که مدت زیادیه نتونستم بیام آپدیتش کنم و یه سلام به همه دوستای گلم 

اگه خدا بخواد دیگه تند تند اپ میکنم چون اینترنت وایرلس گرفتیم و دیگه میتونم از هر اتاقی کانکت بشم البته دور از چشم یکتام که حسابی عاشق کامپیوتر اونم از نوع لب تابشه 

 

به طور خلاصه اتفاقات این مدت رو مینویسم که از یادم نره 

30 آبان از ایران به انکارا برگشتیم وچقدر سختی کشیدیم آخه اضافه بار زیادی داشتیم با تمام سختی هاش تموم شد و یه خاطره شیرین از ایرانم در ذهن من نقش بست و هر بار با دیدن عکسها و فیلمها دلم پر میکشه برای ایران ولی خوب دیگه این رسم روزگاره هر کسی یه قسمتی داره  

 

تو این مدت که از ایران اومدم یه بار بطرز فجیعی یکتا مریض شد و آنچنان سرمایی خورد که 3 شب بیمارستان رفتیم و اومدیم خانم کوچولو که اینقدر عاشق قاشق بود برای غذا خوردن بعد از اون مریضیش از هر چی قاشقه میترسته و به زور بهش غذا میدم 

 

دو تا دندون پایین خانم خانما تو شش ماه و نیمگی در اومدن و من اولین کسی بودم که فهمیدم ولی خوب چون رسم ترکا رو نمیدونستم که کسی که اولین نفر باشه باید هدیه بگیره زحمت خرید هدیه به باباش افتاد حالا دندونای بعدیشو اگه دیدم لو نمیدم تا بقیه ببینن و براش کادو بخرن 

 

اولین سال نو میلادی یکتا خانم هم با گرفتن دو تا عروسک هدیه از باباش و جشن کوچیک خونه بابا بزرگش افتتاح شد حالا میمونه ایشالله جشن نوروز که به عهده منه 

 

از خودم بگم که دو مورد کار مربوط به رشتم از دو تا شرکت معروف ترکیه برام پیدا شد طوری که یوکسل هم متعجب شده بود که برای من از این دو شرکت کار پیدا شده غلو نمیخوام بکنم ولی  خیلی ایده آل بودن رفتم و مصاحبه کردم یکیشون که میگفت باید در ماه یه چند روز ماموریت باشی که نمونستم به خاطر یکتا قبول کنم یکی دیگشون هم یه پروژه بهم داده که اگه بتونم تا 2 ماهه دیگه تحویل بدم مشغول به کار میشم که فعلا مشغول اونم ولی با وجود بچه خیلی کند پیش میرم بعید میدونم موفق بشم از یه طرف عاشق کار کردنم از یه طرف با وجودی که یکتا به خونواده باباش عادت کرده و هر روز یه دو- سه ساعت رو باهاشون میگذرونه ولی به خودم وابستس و تا از در وارد میشم اینقدر تقلا میکنه که من بغلش کنم شبها عادت دار ه بعد از یه چند ساعت نزدیکای صبح روی بازوی من بخوابه  توکل به خدا 

 

اینم از اولین پستم که همراه با عکس میفرستم

چند شب پیش این کازاک ر.و برای یکتا خریدم اخرین سایزش بود خونه که کردیم تنش به تنش گریه میکرد کلی ازش خندیدیم یکتا هم متعجب و اخمو ما رو نگاه میکرد 

 

 http://s1.picofile.com/file/6180570420/IMG_0408.jpg

راستی اولین شصت پا خوری یکتا هم در هفته دوم حضورش در ایران شروع شد و همچنان تا فرصتی بیاد دستش تمام پاشو میخواد بکنه توی دهنش 

 

امروز هم دوم روز فرنی خوردنش بود حالا فردا یه عکس ازش بگیرم خداییش خیلی شکمو هست اجازه نمیده که میخواد خودش قاشق رو بگیره و بخوره   

 

چیزی که یادش رفته در آوردن زبونش همراه با تف کردن بود .لی جدیدا با انگشتاش با لبش گیتار میزنه  

 

فقط تنها مشکلی که هنوز داره چشمش هست که مدام آب میاد و باید تا 1 سالگی قطره بریزم ایشالله که خوب بشه

 

اینم جدیدترین عکس یکتا که هفته پیش گرفتم  

عاشق اتو دختر خالشه نرگس هم بهش نمیداد و یکتا چند بار به خاطر این اتو از گریه غش کرد  

http://s1.picofile.com/file/6178797782/IMG_0207.jpg 

دیگه چیزی به برگشتنمون نمونده و چقدر زود گذشت 

ولی چاره چیه هر آمدی یه رفتی داره  

یکتا که شده عزیز همه از مامان جونش و با با جونش و دایی ها و خالش تا بچه های خاله و دایی  

ماشالله خودشم یه پا شیطون شده  

از بس بچه های فضول دور و برش چرخیدن خودش هم یاد گرفته 

برای خودم مزیتی که داشت یه استراحت مشتی کردم میخوابیدم چون تا یکتا بیدار میشد یکی بود که بغلش کنه 

یوکسل خیلی بی تابه اینقدر بهش سخت گذشته که چند روز پیش صداش بغض داشت گفت قول بده دفعه دیگه با هم 2 هفته بریم چون نمیدونستم حتی با وجودی که خونوادم نزدیکمن باز هم انگار گمشده دارم  همش ساکتم و یا عصبی به هر حال سخته 

 

یه سفر دو هفته ای هم به بوشهر رفتم و کلی خوش گذشت یکتا و خودم هم تا شده هدیه بارون شدیم دوستم هم یه لب تاب به من هدیه داده که فرصت و غنیمت شمردم و از خونه مامانم دارم پست مینویسم 

دیشب هم رفتیم زیارت شاهچراغ که شب جمعه هم بود و صفا داشت موقع برگشت داشتن دعای امام زمان و میخوندن که روم رفت به گنبد شاهچراغ بی اختیار اشکام میریخت پایین مامانم هم از دیدن من اشک میریخت دلم سبک شد 

خوب برم وبلاگ دوستامو بخونم که حسابی بی وفا شدم

سلام این پستم از ایران مینویسم الان یک هفته هست که ایرانم 

شبی که از انکارا حرکت کردم شب سختی بود چون از یوکسل جدا شدم  شب همه خونه مادر شوهرم جمع شدن برای بدرقه من 3 تا ماشین بود خوشم میاد که ترکها واقعا احترام و حرمت رو خوب نگه میدارن خونواده خواهر شوهرم با وجودیکه خودشون هم مهمون داشتن ولی برای من اومدن فرودگاه  

پدر بزرگ و مادر بزرگ یوکسل هم مثل ابر بهاری برام اشک میریختن منم گریه میکردم دلم براشون سوخت خیلی مهربونن 

خلاصه هوا هم اونشب بارونی بود و  سرد ساعت 12 شب پرواز کردیم همه هم عاشق یکتا شده بودن اول که نشستم یه دختر خانمی کنارم بود گفت وای من اصلا حوصله بچه ندارم خیلی بهم برخورد ولی یکتا همچین شیرینیشو تو دل همه جا کرد که همین دختر خانم تا توی فرودگاه امام ساکم بچه رو برام آورد  دو تا خانم و اقای مسن هم پشت سرم بودن که کلی برای یکتا ذوق میکردن یکتا هم همین جور حرف میزد همه مسافرا هی میگفتن ماشالله  

تو فرودگاه هم موقع تحویل بار چند تا خانم اومدن و کلی بغلشر کردند و گفتن خیلی بامزس  

خلاصه ساعت 45/1 رسیدیم تهران و برادر شوهر خواهرم و خانمش اومدن دنبالم و رفتیم کرج صبح هم ساع 8 پرواز کردم به شیراز یکتا هم خدا رو شکر اصلا گریه نکرد ولی حسابی کلافه بود مخصوصا تو هواپیمای تهران شیراز که فوکر 100 بود و تنگ به هر صورت رسیدم 

این مدت هم خیلی خوب گذشته ولی چیزی که اذیتم میکنه که چرا ملت ما در حق هم اینقدر بد شدن همه عصبی احترام همو نگه نمیدارن 

امروز رفتیم اداره ثبت که شناسنامم رو عوض کنیم هوا هم بد جور گرممممم بعد از کلی نشستن و شلوغی رفتم گفتم من دخترم گریه میکنه چون گرمه میشه کمکم کنید خانم مسئوله قبول کرد همون موقع کلی هجوم اوردن که چرااااااا داشتن قورتم میدادن  

بعد رفتیم اداره بیمه بابام ماشین پارک کرده نصف ماشین جلوی در یه خونه پارک شد اونم راهی رو تنگ نکرده بود 10 بار اومدن گفتن ماشینتونو بردارین دیگه کلافه شدم گفتم چرا اینقدر در حق هم بدیم خانم میگه واقعا راهتون تنگ شده گفت نه گفتم 10 دقیقه نیست که ما اینجاییم والا به خدا میریم 

خلاصه اینم از اوضاع اشفته  

د.باره مینوسیم

یش چیزی به رفتن نمونده و منتظرم دخملکم واکسنشو زنه البته من سرما خوردم و ترسم از اینه که اگه سرما بخوره چکار کنم واکسنش چی میشه میدوارم ک انطور نسه
هفته پیش از ایران مهمون داشتم و کلی خوش گذشت و یه بار دیگه هم ثابت شد که در انتخاب یوکسل اشتباه نکردم اگه به قول دوستم چشممونو ببندیم فکر کنید ی ه به ازدواج من یه ریسک بزرگ بوده که خیلی جسارت میخواد ولی خدا رو هزارن بار شاکرم که توی غربت و تنهاییم یه فرشته در کنارمه اینکه میگم فرشته اغراق نیست و نمیکنم ولی همدم و همراهی هست که از من خیلی بهتره اینقدر برای دوستمو و خونوادش عزیز شده که از وقتی رفتن به اون بیشتر زنگ زدن شوهر دوستم تو فروگاه بهم گفت اقا یوکسل بهتریه بهترین هاست قدرو بدون حالا من نمیدونم دوریشو 1 ماه  چطورتحمل کنم ولی خوب ار اون ور هم هیجان دیدن بابا مامان خواهر برادر به دلم هست ایشاله که خدا طاقت دوری از یار رو میده
یکتام هم به باباش و خونواده پدریش عادت کرده باورتون میشه دیشب بابا بزرگش ا شک تو جشماش حلقه زد گفت ما چکار کنیم ولی خوب صنم هم حق داره و خونوادت هم حق دارن
از یکتا بگم که شده فضول از وقتی وارد 3 ماهگی شد همش میخواد بشینه طبیعتا الان زده ولی گریه ای میکنه که بیا و ببین اینقدر هم حرف زدنو دوست داره مثلا وقتی دو نفر هم ذارن حرف میزنن مبپره وسط حرفشون و میره رو منبر اونها هم حرفشون یادشون میره و با دخملک حرف میزنن با همه شیرینیشون گریه ها و شب بیدایهاشو سخته الان 4 ماه گذشته ارزویه یه خواب 4 ساعته به دلم مونده

دارم میرم ایران

پیشاپیش عید همه مبارک
حسای سرم شلوغه چون ینجا عید فطر خیلی مهمه بید خونه تمیز باشه لباس نو بخری شیرینی خانگی بپزی دلمه بپزی  منم قطاب درست کردم  و فردا دلمه زولبیا هم میخوام درست کنم جون چند بار که افطاری دادم زولبیا دادم همه خوش شون اومد
کم کم برای فتن به ایران هم باید اماده بشم خلاصه با بچه داری و مشغله درگیرم
عید فطر بر همگی مبارک

سلاممممم 

namaz va roozehatoon ghabul onam to havaye garme emsal 

torkiye ke emsal az shanse man garmtarin sal bood va age khoda bekhad dare yavash yavash hava khob mishe 

az ahvalate yektammm begam ke mashallah shode  ye sheytune balaaa 

yad gerefte dastasho mikhore ye moghe do ta dastesho mikone to dahanesh inghade talash mikone vali movafagh nemishe 

harf zadane aghuuuu maghuuu ham shoro karde  

migi aaaaa mige aaa  

aghu ro ham abuuuu mige  

age zabonemono biron biyarim onam hamon karo mikone 

begam ke asheghe chay shirine sobha 2 ta ghashogh behesh midam  

hamchin ghashang naz mikone  

bazigosh ham hast masalan age dare shir mikhore yeki bahash harf bezane dige mahale ke shir bokhore mikhad harf bezane 

kholase ke har rooz az paeen mire khone baba bozorgesh va onja ham koli saresh davas ke ki baghalesh kone 

alan ham omadim bala va hame daran bahash bazi mikonan onam zogh mikone felan rahatam ke benvisam  

bad az eyde fetr doostam ke ye doosti kari ba ham dashtim iran ba bachehash miyad inja va 1 hafte hastan  

az alan yuksel dare barname mirize ke kojaha berim manam goftam aval az hame baraye ma iraniha kharid moheme bad piknik kholase ke dobare khosh halam  

age khoda bekhad vaksane yekta tamom beshe ke miram iran  

az alan hame hayajan daran mamanam bishtar chon yekta ro ghablan dide   

yekta gerye kard man beram dobare edame midam

۸۰

امروز اولین روز ماه رمضان در ایرانه و دومین روز در ترکیه اول از همه این ماه و تبریک میگم و حس غریبیه که امسال روزه نمیرم
ولی برای سحر بیدار میشم سحری حاضر میکنم یوکسل و صدا میزنم و پیشش میشینم تا اذان بگه با وجود کمبود خواب ولی این کار و میکنم
شب اول یکتا ساعت 2 بیدار شذ شیر خورد خوابید ولی دیشب دقیقا زمانی که داشتم سحری حاضر میکردم بیدار شد شیر خورد یه کم خندید و ما رو نگاه کرد و موقع اذان خوابید از وقتی دنیا اومده با استثنا از بعد اذان یعنی نیم ساعت بعدس بیداره خیلی لطف کنه 5 و نیم بیدار تا ساعت 10-11 صبح
این دو شب برای بیدار شدن سحری با صدای دهل بیدار شدم جالبه اینجا از 1 ساعت قبل اذان توی کوچه ها دهله قشنگی میزنن چیزی که تو ایران ندیدم
اینجا با توجه به اینکه مشهوره ترکیه بی بند وبارن و فلان و بهما عقایدشون از ما خیلی قویتره خیلییی مثلا یران معمولا بعضی ها سحر بیدار نمیشن ولی اینجا عادته ه حتی اگه شدخ یه جرعه اب باید خورد
یا اینکه موقع اذان هر جا موزیک باشه چه عروسی چه رستوران چه هر جایی موزیک قطعه تا بعد اذان
موقع اذان کسی نمیخوابه یا پاش دراز نیست
نمازشونم که سر وقته و5 وعده الن که ماه رمضانه نماز تراوی ارن که یک ساعته مثلا الا ساعت 10 اذان شب میگه تا 11 شب نماز میخونن نمیدونم فکر کنم 37 رکعته

از اینا بگذریم دخترک الان خوابه دستاس از هم باز پاهاش از هم باز و راحت خوابه منو قشنگ از بقیه تشخیص میده عاشق شیر خوزدنشم یه ادا و اطفارایی میاد مثلا گه دیر بهش شیر بدم حین شیر خوردن دعوا میکنه هی میگه اووما اوما یا بعضی وقتها اذیتش میکنم میگم ممی رو ببوس تا شیر بدم اونم میخنده و هی میگه او او او
صبحها وقتی بیدار میشه اگه دلش درد نکنه و راحت باشه همچین برای خودش حرف میزته انگار کله گنجیشک خورده بعضی وقتها دلم نمیاد بخوابم بیدار میشم ماچش میکنم
امروز مثلا بابش از سر کار اومده همچین تند تند براش حرف میزد دعوای باباش هم میکرد
خلاصه مادر بودن با همه زحمتاش خیلی شیرینه
خوشحالم یکی از بچه های نی نی سایت سفید برفی دئباره بارداز شده بهش تبریک میگم ایشالله روزی همه منتظران 

 

 در ضمن مرسی از کامنت هاتون دوستای گلم نمیرسم جواب بدم ولی اینجا از همتون تشکر میکنم