یکتا با تمام توانش تلاش کرد و تونست چهار دست و پا اسباب بازیشو برداره منتظریم که یواش یواش راه رفتن رو شروع کنه
وقتی باباش رو میبینه میگه ب" ب" منو میبینه گریه میکنه میگه امممممممم دو تا دندونه بالایش داره در میاد و حسابی اذیت شده آروم و قرار نداره
الان داره با بابایش بازی میکنه و منم فرصت دارم یه دوری در دنیای مجازی بزنم
دیروز رفتیم مرکز خرید انتارس و بعد از کمی گشت رفتیم مارکتش خرید کنیم بابایش تو صف صندوق بود من و یکتا هم گشتی زدیم و یه خرس عروسکی دیدیم که اولش یکتا ذوق کرد و هیجان نشان داد که بریم طرفه خرسی تا رفتیم نزدیکش و من یکتا رو نشوندم روی خرسی بچم از ترس همچنان لرزید و لب برچید که دلم کباب شد اینم عکسش
http://s1.picofile.com/file/6295197182/220120111674.jpg
http://s1.picofile.com/file/6295203218/010120111601.jpg
یکتا و بابایش
http://s1.picofile.com/file/6295229374/040920101333.jpg
چند شب پیش مهمون داشتم و غذای ایرانی پختم عکسشو گذاشتم و کلی ذوق کردم که کدبانو هستم(شوخی)
پ.ن : فقط چند دقیقه ازش غافل شدم بابا یوکسلش رفته بود حمام منم داشتم عکس ویرایش میکردم دیدم خانم دستمال مرطوب عطری رو از پاکتش دراورده و همچین مشغول خوردنش شده