یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

روز یکشنبه اینجا روز مادر بود و خیلی حسسسس قشنگی بود وقتی همه بهم تبریک میگفتن حتی همکارها که برای من و یه همکار دیگم که اونم بچش همسنه یکتاست یه جشن کوچیک گرفتن  

ولی بهترین بهترین هدیم در روز مادر راه رفتنه یکتا بود اونم بطور ناگهانی  

چون رفته بودیم با یوکسل خرید یکتا پیش مامان بزرگش اینها بود بعد که برگشتیم همه با هیجان گفتن مژدههههه یکتا راه میره و واقعا لحظه شیرینی بود برام خدایا شکرت و نصیب همه بشه ان شالله  

 

دیروز که میومد سر کار تو دولموش که سوار بودم ردیف جلوم یه دختر و پسر جوون حدود 21-22 توجهم رو جلب کرد داشتن آدرس میپرسیدن از راننده اولش توجه نکردم ولی بعد مشکوک شدم شاید ایرانی باشن اونم به این دلایل که  

1- پسره مثه مغرورها معلوم بود ازش که انگار تازه اومده یه کشوره دیگه فکر کرده چه خبره تو هوای بارونی عینک آفتابی زده بود و کیفشم گذاشت رو صندلی کنارش که کسی نشینه نمیدونه اینجا از این خبرا نیست چون دقیقا یکی بهش گفت کیفتو بردا تا بشینم  

 

2- دختره دماغش عملی بود اونم طوری که داد میزد تازه عمل شده  

به هر حال  باهاشون حرف زدم که ادرس کجا رو میخواهین گفتن سفارت کانادا گفتم اشتباه سوار شدین ولی یه راه هست سر یه خیابون میگم پیاده بشین ولی این انتهای اون خیابونی هست که میخواهین و یک طرفه هم هست به هر حال کلی تشکر کردن  

وقتی پیاده شدن تو دلم گفتم کجا میخواهین برین فکر کردید مثلا برید کانادا چکار کنید هر جا برین آسمون همون رنگه ولی تو مملکت غربت که نه پول داشته باشی نه آشنا نه آگاهی به نظر آسونه؟ 

امیدوارم خدا کمکشون کنه  

رفتن به یه کشوره دیگه اگه برای پیشرفت باشه خوبه ولی منوط به اینه که حداقل پشتوانه و یاری داشته باشی مثلا بدونه اونجا یه گارانتی داری ولی صرفه اینکه فقط باید از ایران بریم اشتباه هست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد