یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۶۰

از همتون متشکرم چون وقتم کمه زود خاطره زایمانمو میگم
روز پنجشنبه حس کردم یکتا کم حرکت میکنه و گفتم شاید نرماله روز جمعه وقت دکترم بود و تست  نه سه ته دادم که گفتن چه حرکت نداره دکتر گفت برو شکات بخور و یه سرم هم بهم زدن یکساعت بعد تغییر کمی تو حرکتش بود تا ینکه دکتر گفت بهتره امشب بستری بشی و سرم بهت بزنیم شاید حرکتش خوب شد تا 12 شب 5 تا سرم گرفتم اما دخملک تنبل تنبل دکتر گفت الان بهت غذا در حد صبحونه میدیم دوباره تست میگیرم اما دوباره هیچ دقیقا 7 تا سرم خوردن همه نگران بودیم خونوادمم خبر نداشتن گفتن راه دوره ناراحت میشن خلاصه صبح شنبه تا 12 ظهر این دستگاه نه سه ته و سرم بهم وصل بود و خبری نشد دکترم از خونش اومد بهم گفت مجبوری م بچه رو دنیا بیاری م خلاصه گفت سعی میگتیم طبیعی دنیا بیاد ولی ریسک نمیکنیم خلاصه سرم فشار بهم وصل شد و یکتا حرکت نمیکرد معایته شدم که چشمتون روز بد نبینه مردم دکتر گفت تا 30دقیقه دیگه عمل باید بشی تو یم فاصله یوکسل و خونوادش وسیلمو اوردن مجبور شدم به مامانم زنگ بزنم گفتم ساید مردم بزار حاقل خبر داشته باشن طفلی مامانم تا زنگ زدم با خوشحالی گفت بلیط تهران شیرازمم جور شد مامان چیزی کم نداری تا هفاه دیگه یام ااده کنم منم گفتم تا چند لحظه دیگه سزارین میشم مامانم وا رفت حالا گریه نکن کی بکن گفتم مامان جون چاره جیه قسمت بوده خلاصه دستان رفتم بسی اتاق عمل خدا رو شکر همه پیشم بودن زخانم دوست یوکسل هم که پرستار اتاق عمله از خونه اومد و گفت نتس من بالای سرتم از اتاقم بردنم طبقه اتاق عمل و همه بدرقم گردن گریه کردم چون انتظارشو نداشتم ادر شوهرم پا به پام گریه میکرد رفتم تو اتاق عنل از ترس همه بدنم میلرزید وقتی با بتادین شستنم که دندونام داشت بهم میخورد دستم فقط تو دست خانم دوست یوکسل بود وقتی نارکوز گرفتم نفهمیدم جی د تا اینکه دیم زو تختم و دارن میبرنم بیرون فکر میکردم خوابم دوست داشتم بخوابم و فقط یوکسلو دیدم گفتم یکتا سالمه گفت اره شکل خوده دیگه جون نداشتم فقط یکی یکی همه رو میدیدم که دنبالم دار میان وتبریک میگن وای فقط عوض شدن برای تخت چقدر وحشتناک بود بعد ه یه کامپیوتر کنارم ب.ود که یه کلید دستم دادن و کفتن هر 15 دقیقه دکمشو بزن و واقعا میگم خدا پدرشونو بیامرزه اصلا این دو ش تو بیمارستان نفهمیدم درد چیه 3 ساعت بعد عملم راه رفتم همون 10دقیقه هم یکتا رو دبدم و شیرش دادم و الان میگم ایشالله خدا نصیبه همه بکنه درسته سختی داره مخص.صا شب بیداریها و گریه های کودکت ه جیگر ادم کباب میشه ولی نگاه کزن به یه طفل خیلی مقدسه
فقط چند زروزه ورم دارم پاهم و دستم که فردا نوبت دکترمه یکتا هم یه کم زرد شده که خدا کنه زردی نباشه
دوباره میام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد