یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۷

امروز سرم شلوغ بود صبح با بابایی رفتیم اداره پلیس امتیت برای اقامت اقدام کنیم کلی دویدیم امیدوارم مشکلی برات پیش نیومده باشه
خندم گرفته بود به بابایی گفتن باید چند تا سوال از خانمت بپرسیم ترکی بلده یا انگلیسی بپرسیم بابایی هموگفت انگلیس بهتره رفتم تو اتاق ترسیدم گفتم نکنه این طرف از اون انگلیسی فولهاس منم این روزا ترکی هم قاطی انگلسیس کردم چکارکنم دیذم نه همرو ترکی میپرسه خدا رو شکر میفهمیدم هر چی مه نمیفهمیدم مثلا میخواست انگلیسی بگه یه کلمشو انگلیسی میگفت بقیش. و ترکی خیلی خندم گرفت در کل ترکها انگلیسیشون افتضاحه من نمیدونم اینا حروفشون انکلیسیه ولی بلد نیستن حرف بزنن ولی افرین به هوش ایرانیها ماشالله
ساعت 12 رفتیم رستورران بابایی برام کباب اسکندری گرفت اینجا معروفه ولی خیلی کم خوردم ماشالله بابایی پیده خودشو خود غذای ما رو هم خورد قبلنها لاغر بود از وقتی من پیششم شکم اورده میگه همش تقصیره تو صنم میگم به من چ ه عزیزم ما ایرانیهامیگیم کاه مال خودت نیست کاهدون که ماله خودته
الان هم ساعت 9 امشب کلاس داشته فکر کنم نیم ساعت دیگه بیاد و باز گشنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد