یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۴

سلام کوچولوی من نمیدونم اون تو در چه حالی امیدوارم خوش باشیا
امروز شنبه بابایی سر کار بود فردا هم میره ولی زود میاد خونه نمیدونم چرا یه وقتایی خل میشم دست خودم نیست بابایی که اومد نشستیم تا  برنامه جدید کاریشوروی کامپیوتر نصب کنه و به من هم یاد بده یه دفعه دلم تنگ ایران شد یواش یواش اشک ریختم هر چی بابایی میگه چی شده از من ناراحتی من میگم هیچی  میگه میدونم از من ناراحتی منم بیشتر اشک ریختم گفتم دلم تنگه
خلاصه رفت توی اتاقمون منم رفتم دیدم ناراحته گفتم ببخشید گفت تو رو خدا دیگه گریه نکن یا جلوی من گریه نکن وقتی اشک میریزی من داغون میشم اخه من خیلی روت حساسم تو برام با ارزشترینی و فقط یکی هستی میدونم بهت حق میدم دلتنگی ولی صبر کن من نمیدونم چکار کنم
منم دیدم دیگه خیلی لوسم بهش گفتم اینا عوارض چجوکمونه چجوک به ترکی یعنی بچه خلاصه بعد ار یه استراحت کوتاه با ماشین یه دوری زدیم منم زنگ زدم ایران که پسر خالت مریض بود انفولانزا گرفته ایشاله خوب بشه چون خیلی عزیزه اولین نومونه بخاطرش موقعی که دنیا اومد کل خوابگاهو شیرینی دادم وبزن و بکوب کردیم
الن هم بارون شدیدی میاد ولی من عاشق بارونم برای دوتاییمون و بابای شیر اکائو داغ درست کرذم تنهایی رفتم بالکن و لذت بردم تو هم همینطور مگه نه؟
الان هم تیم محبوب بابایی مسابقه داره هرچی سعی کرد نتونست شبکه رو باز کنه اعصابش خرد شد منم از فرصت استفاده کردم و یادی از امروز کردم مواظب خودت باش  کوچولو البته بگما هنوز برام یه کم غریبی ایشاله که زودترخودنمایی کنی ومنم عاشقت بشم
راستی انار دون سیاه ترش که بهت چشمک میزدن و  دیدی خوب بابایی برامون خرید منم الان برم یه کوچولوش رو بردارم بخوریم  کاش اینقدر که میوه دوست داری یه کم هم غذا میخوردی تا دلمون شاد شه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد