یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۲

امروز ترکیه تعطیل رسمیه و همه کارمندا خوشحال مثله ایرانی ها بابا جونت هم الان حمومه یعنی هروز دوشو باید بگیره
همش تو فکرم اینه که ما میریم ایران زندگی میکیم میدونم سخته به قول بابات ایمپاسیبله ولی خدا بزرگتر از اونیه که ما میدونیم برای خدا کاری نداره همینطور که من و بابات بعد از 4 ساله ایمپاسیبل و غیرممکن ممکن شد و بهم رسیدیم پس اگه خدا بخواد این دیگه راحتتر از عشقه 4 ساله هست دعا کن
امروز نمیدونم جایی بریم یا نه چون بابات  کلی کار شرکت داره از صبح کلی بهش زنگ زدن منو تو هم مجبوریم صبر کنیم
راستی یه عمو ازکان داری خیلی ماهه بابابزرگت هم حرف نداره ایشاله زود میبینیشون
عمه و مامان بزرگت هم خوبن فقط یه کم اییییی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد