یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۱

سلام اول همیشه باید فرق داشته باشه سلام من از یک شب زیبای بارانی از آنکارا شهر پدریت
آره کوچولوی من 5 روزه فهمیدم تو اومدی مهمون من و بابات بشی شنبه بعد از ظهر از خواب بیدار شدم هیچکس نبود بابا جونت یه سر رفته بود خونه همسایه منم یه بیبی چک که خالت از ایران داده بود مامان جون برام بیاره رو برداشتم رفتم دستشویی چشمامو بستم 3 ثانیه نشد باز کردم دیدم وای دوتا خط پرنگ چه زود حاضرشد یه حس عجیبی بود زنگ زدم خاله فری با یه حالت خجالت ازش پرسیدن که بیبی چکش سالم بوده اونم گفت آره و کلی ذوق کرد آخه خاله میشه خاله خیلی شیرینه
تو دوتا بچه خاله داری یه آقا جواد و یه خانم نرگسه شیرین
بعد زنگ زدم بابایی که من حالم بده زود بیا اونم با عجله اومد و نگران که چی شده منم گفتم بشین اون هی نگران میگفت نه بگو چته منم بیبی چکو نشونش دادم و گفتم داری بابا میشه ورتش سرخ شد و گفت راست میگییی؟ و سر منو گرفت تو بغلش و بوسید
خوب بقیش رو فردا مینوسیم الان نیم ساعت دیگه بابای عزیزت میاد تو طول روز خیلی دلتنگم تا بیاد آخه از صبح ساعت 7 تا 7 شب نیستش خیلی مهربون و زحمتکشه براش دعا کن گلم آخه تو خیلی پاک و کوچکی
تنها نگرانی من یاد گرفتن زبانه برام دعا کن تازه گفته باشم باید زبون فارسی رو عین بلبل یاد بگیری خب؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد