-
عکسهای دیدار یکتا و سودا در آنکارا در یک روزه سرده شنبه
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 15:36
اینجا میبیندیدکه این دو نفر اصلا محله هم نزاشتن http://s2.picofile.com/file/7259755692/14012012858.jpg اینجا یکتا نگاه میکنه ببینه میتونه چیزه دیگه ای از سودا بگیره http://s2.picofile.com/file/7259760642/14012012859.jpg سودا از دست یکتا میزنه تو سر خودش http://s2.picofile.com/file/7259762361/14012012860.jpg سودا هم که...
-
برف بازی
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 13:07
یکشنبه حسابی برف بارید و تو هم اولین برف بازی رو شروع کردی پارسال که کوچیک بودی و اصلا نمیفهمیدی که برف یعنی چی ولی امسال حسابی فهمیدی برف یعنی چی چونکه همه از سرما یخ زدن ولی تو حاضر نبودی بیای خونه اینم دوتا عکس از برف بازیت خودمو کشتم تا تونستم یه عکس ازت بگیرم این برف بازی با عمه و عمو زن عمو و یه مامان زرنگ که از...
-
مامانانا
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 14:05
دیشب رفتی تو آشپزخونه صدای من میزنی که بیا میبینم در کابینت رو باز کردی و یه بسته ماکارونی فرمی آوردی بیرون میگی مامانانا هر چی میگم نپختس نمیفهمی که درشو باز میکنم و یکی میدم دستت که شاید بخواهی بازی کنی دیدم نه خوردیش !!!!!!! دیگه ساعت 11 شب سریع برات مامانانای پنیری پختم و تو هم دونه دونه با چنگال خوردی نوش...
-
چه با دقت داره نگاه میکنه بلا خانم
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 13:55
-
همیشه عاشقه نونه تا غذا
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 13:53
-
دختر خوشروی مامان
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 13:52
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 11:48
این روزها خیلی خانم شدی و عاقل هر چیزی رو میفهمی دقیق به صحبتهای هر کسی گوش میدی و اگر بین صحبتها کلمه ای آشنا برات باشه تکرار میکنی مثلا چند شب پیش من داشتم سریال تا ثریا رو نگاه میکردم تو هم داشتی برای خودت بازی میکردی تو مکالمه ها اسم کلمه شب اومد همون موقع تو گفتی ششییی باااا یعنی در کل به شب بخیر میگی شییی بااا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1390 11:33
دختر گلم 19 ماهه شدی و هر چی فکر میکنم انگار مثله باد گذشت امروز توی راه خیلی بهت فکر میکردم وبعضی وقتها هم عذاب وجدان میگرفتم ولی همش دارم به آیندت فکر میکنم توی زندگی هر چیزی رو برای تو میخوام خیلی خسته هستم و شروع کار جدید هم برام انگیزه ای نداره دلم یه دل راحت استراحت و گشتن میخواد فکر کنم بیشتر به خاطر دلتنگی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 18:38
خیلی وقتها وبلاگ یکتام دراه خاک میخوره از سر کار قبلیم استعفا دادم و یه هفته تنبلی کردم و وبلاگ آپ نکردم الان دیگه وقتشه چون خانم گلی خوابه این روزها خیلی خیلییی مستقل شدی خودت غذا میخوری با لیوان آب یا آبمیوه میخوره گرچه که چقدر همه میریزی روی خودت شدی خانم خونه تو کارها کمک میکنی اگه یه دستمال مرطوب پیدا کنه زود اول...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 18:38
خیلی وقتها وبلاگ یکتام دراه خاک میخوره از سر کار قبلیم استعفا دادم و یه هفته تنبلی کردم و وبلاگ آپ نکردم الان دیگه وقتشه چون خانم گلی خوابه این روزها خیلی خیلییی مستقل شدی خودت غذا میخوری با لیوان آب یا آبمیوه میخوره گرچه که چقدر همه میریزی روی خودت شدی خانم خونه تو کارها کمک میکنی اگه یه دستمال مرطوب پیدا کنه زود اول...
-
زندگی من
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 16:48
فعلا تا ریسمون نیست میخوام یه مروری به زندگی روزمرم بکنم اگه خوندین لطفا پیشنهادی یا انتقادی اگه داشتین بگین که بتونم استفاده کنم برای بهتر زندگی کردن< صبح ساعت شش و نیم بیدار میشم و ساعت ۷ میزنم بیرون و میرم سر ایستگاه الان هوا هم عجیب سرده زیر سفر بعد از اتوبوس سوار دولموش میشم که همون مینی بوسه خودمونه میرم سر...
-
1/5
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 15:36
دختر گلم امروز یک ساله و نیمه شدی و چقدر زود گذشت هر وقت به بازی کردنت به نازکردنت به قد کشیدنت نگاه میکنم باورم نمیشه که تو همون نی نی کوچولوی منی که اولین خاطره موندیه عشقمون شدی پارسال این موقع ها یادمه از ایران برگشتیم و بعد از یک ماه رفتم سر کار و چقدر اون موقع غصه میخوردم وقتی رفتارای خانومانت رو میبینم تو دلم...
-
عمل
جمعه 27 آبانماه سال 1390 22:04
هفته پیش جمعه همش در استرس فردا بودم که یکتا باید چشمشو عمل میکرد و خدا میدونه سخت ترین لحظات برای هر پدر و مادری دیدن درد و گریه فرزندش هست قرار بر این بود که از ساعت 12 شب هیچ چیزی دخترک نخوره حتی اب به هر حال ساعت 12 با خوردن شیر خوابید ولی ساعت 3 بیدار شد و تا ساعت 6 صبح اینقدر گریه میکرد و التماس که ساعت 4 طاقت...
-
aks
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 16:26
-
biyog
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 16:20
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1390 13:39
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1390 13:35
-
سکه
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 11:36
چند روز پیش داشتم پوشک یکتا رو عوض میکردم که پی پی کرده بود دیدم یه شکه 1 لیره که اندازه 10 تومنی خودمونه خورده بوده و منه خنگ نفهمدیم و خدا رو شکر دفعش کرده بود اینقدر خودمو زدم وقتی دیدم پولو تمام سوراخ سومبه های خونه رو گشتم که مبادا چیزی جایی باشه بخوره هنوزم تو شوکم که چجور قورت داده بوده و خدا واقعا بهمون رحم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 17:19
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 17:15
از دوستای وبلاگیم و مامانای نی نی سایتی ممنون بابت نظراشون ولی هر کاری میکنم تایید نمیشه در ضمن خیلی ناراحتم که نی نی سایت کاربریمو هنوز تایید نکرده و نمیتونم چیزی بنویسم نمیدونم چرا یکتا وقتی یه غریبه میبینه اینقدر ازشون فراریه در صورتیکه دور و برش هم شلوغ هست ولی خیلی دیر نزدیک کسی میشه تا بهش بگن نازی کوچولو میزنه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 13:11
این اتفاق رو بنویسم دیشب من و دخملک رو تختمون خوابیدیم و از اونجایی که یکتا همش در حال حرکته از این ور به اون ور دایم حواسم بهش بود که از تخت نیوفته یه لحظه خواب عمیق بودم طرفای ساعت 4 صبح دیدم یه صدای گومبی اومد از ترس جیغ زدم یکتا هم جیغ نگو با سر افتاده بود پایین اونم روی پارکت چراغ خواب هم خاموش بود پیداش نمیکردم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 13:10
این اتفاق رو بنویسم دیشب من و دخملک رو تختمون خوابیدیم و از اونجایی که یکتا همش در حال حرکته از این ور به اون ور دایم حواسم بهش بود که از تخت نیوفته یه لحظه خواب عمیق بودم طرفای ساعت 4 صبح دیدم یه صدای گومبی اومد از ترس جیغ زدم یکتا هم جیغ نگو با سر افتاده بود پایین اونم روی پارکت چراغ خواب هم خاموش بود پیداش نمیکردم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 12:17
-
آنتالیا
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 12:14
یه استراحت خوب و راحت کردیم و رفتیم سفر به آنتالیا گرچه که خانم کوچیک اصلا اجازه راحت بودن به من نمیداد مدام اممم اممم یعنی می می میخوام یا اینکه همش مثله دم بهم چسبیده بود روزی که میرفتیم باباییش براش یه مایو خوشگل خریده بود اینقدر جیگر شده بود ا برعکس اینکه اینقدر عاشقه آبه از دریا میترسید ولی روزای آخر دیگه خوشش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 12:58
این روزها تو شدی یه دختر خانم عاقل و تودل برو دوست داری خودت جوراب بپوشی کفشتو پا کنی غذا خودت بخوری جارو کنی تا یه دستمال میبینی بر میداری میکشی روی میزها مرسی دخترم هفته پیش بردمت آرایشگاه که یه کم موهاتو مرتب کنم اینقدر گریه کردی و همه سرت رو گرفته بودن شدی یه دختر زشت و کچلللللل داری همه کارها و حرفهای ما رو تقلید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1390 13:00
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1390 12:42
-
ایران
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 17:23
با دخملک رفته بودیم ایران وای که چقدر هوا گرم بود تهران به نظرم از شیراز هم گرمتر بود در کل سفر خوبی داشتیم از شانس بده من تمام عکسهایی رو که گرفته بودم نمیدونم چی شده انگار غیب شدن از تو لب تابم موقع رفت از آنکارا تا استانبول رو خانم خوابید ولی با اجازتون مسیر استانبول - شیراز رو آی آتیش باروند فقط شانس اوردم که...
-
روزانه
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 10:41
این روزها وقتم واقعا کم شده و زیاد به این خونه یکتایی سری نمیزنم با وجودیکه دلم خیلی میخواد بیام تند تند آپ کنم از دخترک بگم که اینقدر بلا شده که حد نداره و خانم عاشق گردش و تفریحه و همچنین عاشق میو (گربه) بهش یاد دادم با دستش میو رو صدا بزنه اونم هر وقت بریم تو بالکن دستشو دراز میکنه میگه مو (کسره) مو مو یه چیزه دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 11:19
یه مدت نبودم دلم تنگ شده بودهااااا خوبین خوشین ما هم خوبیم و دخترکمون داره هر روز دلربایی میکنه برامون دیگه یه جا بند نیست و مرتب داره از این اتاق میره اون اتاق . فردا هم خانم کوچیک واکسن یکسالگی داره که خدا کنه به خیر بگذره امسال هوای ترکیه خیلی متغیر شده یادمه پارسال این موقع ها خیلی گرم بود ولی الان که خرداد ماه...