خوب شکر خدا دیروز رفتم دکتر و نینی هم صحیح و سالم بود الان دوسانت و نیم داره فکرشو بکنین قدرت خدا یه موجود به این کوچیکی سرداشت چشم قلبش که از توی مونیتور بالا و پایین میرفت دست داشت پا داشت انگشتای دستش نقطه نقطه بودن همه اینها رو که ادم میبینه میفهمه جهان و هر چه در اوست از عظمت خالق یکتاست و کی واقعا میتونه ازیه نطفه پست یه انسان کامل خلق کنه پس دنیا اومدن ما واقعا هدفی داره و قسمت و سرنوشت هممون دست خداست درسته ادم یه وقتایی تو زندگی حسابی نا امید میشه ولی خوب همون گر خدا ز حکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری چند سال پیش من چقدر برای بچه دارشدن تلاش کردم اشک ریختم با خدا قهر میکردم ارزو به دل بودم ولی خدا نخواست که بشه امااین کوچولو خیلی اتفاقی بدون هیچ تلاشی وفقط به خواست خدا قدم به این دنیا گذاشت امیدوارم فرزند صالحی باشه امین
این دوروز سرم شلوغ بود ایشاله امشب یا فردا ادامه میدم نوشته هامو دوستون دارم موفق باشین
امروز که ایران جمعس و تعطیل همیشه از غروب جمعه بدم میومد خیلی دلگیر بود انگار یه غمی میشست روی دلم ولی شنبه رو دوست داشتم خیلی نو بود
حالا اینجا برعکس غروب جمعه رو دوست دارم چون مثله پنجشنبه شب ایرانه
امروز کار خاصی نکردم فقط رفتم خرید تره بار جمعه بازار الان هم که با بابایی حرف زدیم و انرژی گرفتیم کلمه کودوز یعنی هار از روی شوخی وقتی بابایی یه حرفی رو تند تند میگه مثلا نصیحت اینکه مواظب باش منم میگم ای کودوز بسه اونم میگه من کودوزم باشه بزار بیام خونه
هفته پیش حرکاتی مثله ضربان نبض داشتی ولی این هفته هیچی حس نکردم نگرانم ایشالله فردا که میریم دکتر سالم باشی
امروز سرم شلوغ بود صبح با بابایی رفتیم اداره پلیس امتیت برای اقامت اقدام کنیم کلی دویدیم امیدوارم مشکلی برات پیش نیومده باشه
خندم گرفته بود به بابایی گفتن باید چند تا سوال از خانمت بپرسیم ترکی بلده یا انگلیسی بپرسیم بابایی هموگفت انگلیس بهتره رفتم تو اتاق ترسیدم گفتم نکنه این طرف از اون انگلیسی فولهاس منم این روزا ترکی هم قاطی انگلسیس کردم چکارکنم دیذم نه همرو ترکی میپرسه خدا رو شکر میفهمیدم هر چی مه نمیفهمیدم مثلا میخواست انگلیسی بگه یه کلمشو انگلیسی میگفت بقیش. و ترکی خیلی خندم گرفت در کل ترکها انگلیسیشون افتضاحه من نمیدونم اینا حروفشون انکلیسیه ولی بلد نیستن حرف بزنن ولی افرین به هوش ایرانیها ماشالله
ساعت 12 رفتیم رستورران بابایی برام کباب اسکندری گرفت اینجا معروفه ولی خیلی کم خوردم ماشالله بابایی پیده خودشو خود غذای ما رو هم خورد قبلنها لاغر بود از وقتی من پیششم شکم اورده میگه همش تقصیره تو صنم میگم به من چ ه عزیزم ما ایرانیهامیگیم کاه مال خودت نیست کاهدون که ماله خودته
الان هم ساعت 9 امشب کلاس داشته فکر کنم نیم ساعت دیگه بیاد و باز گشنه
امروز یکشنبه بود و روز تعطیل بنا به قولی که عشقم بهم داده بود تصمیم گرفتیم هرچقدر شده بگردیم و رستوران ایرانی پیدا کنیم خداییش خیلی گشتیم طوریکه مجبور شدیم ماشین رو پارک کنیم پیاده بگردیم دفعه اول که با ماشین گشتیم عشقم پیلده شد تا از چند نفر بپرسه اصلا رستوران ایرانی هست انکارا
اون که رفت توجهم به دوتا اقا و سه تا خانم جلب شد داشتن جلوی در یه هتل عکس میگرفتن نمیدونم چرا حسم بهم گفت ایرانین چون معولا ما ایرانیها فیگور عکس هر چایی داریم خلاصه از کنارم که رد شدن گوش تیز کردم دیدم بله حدسم درست بود چون فارسی صحبت میکردن
عشقم که اومد اونا دور شده بودن ولی همچین با ذوق بهش گفتم ایرانی دیدم اونم گفت چرا باهاشون صحبت نکردی گفتم روم نشد بهم گفت سعی کن اینجا دوست ایرانی پیدا کنی چون میتونن بهت کمک کنن منم درکت میکنم تو دلم خوشحال شدم از طرز فکرش اخه قبلا شوهرم میگفت نمیخواد اینجا دوست پیدا کنی میان خونت چشممون میزنن حالا تفاوت این دو ادم که متولد یه ماه هم هستن چقدره نمیخوام بگم عشقم کامل نه چون بالخره هر ادمی ضعفهایی داره ممکنه از بعضی چیزها خوشم نیاد ولی در کل فهیمه و میدونه زن چیه واین برام مهمه مثلا وقتی با ذوق ازش تشکر کردم امروز وقت گذاشت برای پیدا کردن رستوران گفت این چه حرفیه وظیفه منه که شوهرتم
خلاصه دوستان پیاده گز کردیم و رستوران شبهای تهران رو یافتیم دلم قرمه سبزی میخواست ولی گفت شرمنده امروز از ایران مهمون داشتیم قیمه خواستن خلاصه من چلو خورشت قیمه عشقم چلو کباب کوبیده که عاشقشه تو ایران هر روز میخواست و دوتا اش دوغ همراه با نوای دلنشین هایده به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم عشقم هم از هایده خوشش اومد قرار شد دانلود کنم برای تو ماشین
بعد نهار دوتا چای ایرانی و دفترچه یادگاری رستوران که هر کس مینوشت و میزاشت زیر شیشه میز برای یادگاری من هم نوشتم ایشاله سری بعد ببینمش
فردا شروع کاره عشقمه و برای من سخت یعنی از 7 صبح تا 7 شب انتظار ولی چاره چیه صبر لازمه
نی نی کوچولو هم اون تو نمیدونم در چه حاله ولی 2 روز زیاد راه رفته ایشاله که سالم باشی نینی بابایی هی میگه مامان بچه یواش ورجه وورجه کن اما خونوادش میگن تنبلی چه میشه کرد نظره دیگه ولی مواظبت از تو مهمتره گلم من که ترک نیستم اینا قوین تو عروسیمون فاملشون 3 ماهه حامله بود ای ترکی میرقصید پا هوا مینداخت که من گفتم بیچاه ایرانیها تو یه دست انداز خیابون بچه بارشون میره
اول یه سلام به کوچولوی مامان که دیشب قلبش تالاپ تولوپ میزد چقدر خوشحالمون کردی دکترات هم که ایرانیه و 25 سال اینجا بود و با تجربه خدا رو شکر ایشاله که صحیح و سالم باشی عزیزم بابایی هم ازش ادرس رستوران ایرانی گرفت که بریم چلو کباب بخوریم اخه بابایی خیلی دوست داره
راستی برای زندایت هم دعا کن
گوگولی من صبحت بخیر خوب زرنگیا دیدی دیشب موقع خو اب داشتیم فکر میکردیم زندایت که بچه میخواد چه خوب میشد با هم حامله میشدیم دیدی امروز ساعت 7 زندایی زنگ زد گفت حاملس چقدر خوشحالم دو تا نوهمسن ایشاله که دوتاتون صحیح و سالمین
هرشب موقع خواب اهنک سلطان قلبها رو برات میزارم خیلی با حسه منو بابات عاشقشیم قرار بود موقع جشن تو سالن موقعی که وارد میشیم و همه دو بدو میرقصن این اهنگ اول پخش بشه که اشتباهی اهنگ بیا عاشقم کن بنیامین گذاشتن چقدر خنده دار بود رقص تانگو با این اهنگ ولی خوب خاطره شد
بابایی هم کلاسه و دو ساعت دیگه میاد اینجا کماکان سرده و بارونی ولی من دوست دارم
جالبه ها نی نی داییت عین تو کوچولو فقط سیب و پرتقال میخوره
وای دارم لحظه شماری میکنم دنیا بیایی بریم ایران 1 ماه و همه وروجکهای خاله و داییهات ر و ببینی
اینم بگم تو یه دختر عموی خوشگل هم داری انتالیاست 4 سالشه اسمش ایلایدا هست اون موقع که تو شکم مامانش بود من و بابایی تازه عاشق بودیم و شیدا
عزیزم برای زنداییت و نی نیش دعا کن چونکه لکه خون دیده داره گریه میکنه
سلام کوچولوی من نمیدونم اون تو در چه حالی امیدوارم خوش باشیا
امروز شنبه بابایی سر کار بود فردا هم میره ولی زود میاد خونه نمیدونم چرا یه وقتایی خل میشم دست خودم نیست بابایی که اومد نشستیم تا برنامه جدید کاریشوروی کامپیوتر نصب کنه و به من هم یاد بده یه دفعه دلم تنگ ایران شد یواش یواش اشک ریختم هر چی بابایی میگه چی شده از من ناراحتی من میگم هیچی میگه میدونم از من ناراحتی منم بیشتر اشک ریختم گفتم دلم تنگه
خلاصه رفت توی اتاقمون منم رفتم دیدم ناراحته گفتم ببخشید گفت تو رو خدا دیگه گریه نکن یا جلوی من گریه نکن وقتی اشک میریزی من داغون میشم اخه من خیلی روت حساسم تو برام با ارزشترینی و فقط یکی هستی میدونم بهت حق میدم دلتنگی ولی صبر کن من نمیدونم چکار کنم
منم دیدم دیگه خیلی لوسم بهش گفتم اینا عوارض چجوکمونه چجوک به ترکی یعنی بچه خلاصه بعد ار یه استراحت کوتاه با ماشین یه دوری زدیم منم زنگ زدم ایران که پسر خالت مریض بود انفولانزا گرفته ایشاله خوب بشه چون خیلی عزیزه اولین نومونه بخاطرش موقعی که دنیا اومد کل خوابگاهو شیرینی دادم وبزن و بکوب کردیم
الن هم بارون شدیدی میاد ولی من عاشق بارونم برای دوتاییمون و بابای شیر اکائو داغ درست کرذم تنهایی رفتم بالکن و لذت بردم تو هم همینطور مگه نه؟
الان هم تیم محبوب بابایی مسابقه داره هرچی سعی کرد نتونست شبکه رو باز کنه اعصابش خرد شد منم از فرصت استفاده کردم و یادی از امروز کردم مواظب خودت باش کوچولو البته بگما هنوز برام یه کم غریبی ایشاله که زودترخودنمایی کنی ومنم عاشقت بشم
راستی انار دون سیاه ترش که بهت چشمک میزدن و دیدی خوب بابایی برامون خرید منم الان برم یه کوچولوش رو بردارم بخوریم کاش اینقدر که میوه دوست داری یه کم هم غذا میخوردی تا دلمون شاد شه
خوب امروز جمعس و البته داره یواش یواش تموم میشه فکر کنم ایران تولد امام رضا بوده خوشبحاله اونایی که مشهد بودن
فردا و پس فردا که تعطیله ولی بابایی سر کاره وقتی فکر میکنم تو ایران صبح سر کار بودم تا 2 حقوقموهم خوب بود کارمون هم راحت بیشتر چای میخوردیم ولی اینجا از صبح تا غروب کار و درامد کمتر چقدر اونایی که ایرانید خدا روشکر کنید درسته میگیم گرونیه ولی در مقایسه با اینها والا فرقی نداره فقط میمونه بحث روحیه که اینها از ما بهترن هر روز خونه همدیگه میگن و میخندن و میخورن برعکس ایران که ازز12 ماه 13 ماهش قهرن و تو فیس
برنامهئهای تلویزیوناشون هم از ما متنوع تره که بدبختانه من زبون نمیفهمم نمیدونم روزی میشه که من زبانشون رو عین زبان فارسی بفهمم و یاد بگیرم؟
خوب دو روز دیگه مونده تا نوبت دکترمون و استرس ها داره میاد ایشاله که صحیح و سالمی عزیزم
دیشب با بابایی صحبت کردیم قرار شد چون مامانی خیلی دلتنگ ایرانه بعد زایمان 1-2 ماه تنها بریم ایران وای که کلی ذوق کردم میدونم سخته بدون بابا ولی چارهنیست بعد خودش 1 هفته میاد ایران دنبالمون
هنوزم تو رویاهام میبینم میریم ایران زندگی کنیم اگه یه کار خوب برای بابا پیدا بشه آمینننننن
پ.ن: فکر کنم دارم چندتا دوست خوب وبلاگی پیدا میکنم مامانی
امروز ترکیه تعطیل رسمیه و همه کارمندا خوشحال مثله ایرانی ها بابا جونت هم الان حمومه یعنی هروز دوشو باید بگیره
همش تو فکرم اینه که ما میریم ایران زندگی میکیم میدونم سخته به قول بابات ایمپاسیبله ولی خدا بزرگتر از اونیه که ما میدونیم برای خدا کاری نداره همینطور که من و بابات بعد از 4 ساله ایمپاسیبل و غیرممکن ممکن شد و بهم رسیدیم پس اگه خدا بخواد این دیگه راحتتر از عشقه 4 ساله هست دعا کن
امروز نمیدونم جایی بریم یا نه چون بابات کلی کار شرکت داره از صبح کلی بهش زنگ زدن منو تو هم مجبوریم صبر کنیم
راستی یه عمو ازکان داری خیلی ماهه بابابزرگت هم حرف نداره ایشاله زود میبینیشون
عمه و مامان بزرگت هم خوبن فقط یه کم اییییی
سلام اول همیشه باید فرق داشته باشه سلام من از یک شب زیبای بارانی از آنکارا شهر پدریت
آره کوچولوی من 5 روزه فهمیدم تو اومدی مهمون من و بابات بشی شنبه بعد از ظهر از خواب بیدار شدم هیچکس نبود بابا جونت یه سر رفته بود خونه همسایه منم یه بیبی چک که خالت از ایران داده بود مامان جون برام بیاره رو برداشتم رفتم دستشویی چشمامو بستم 3 ثانیه نشد باز کردم دیدم وای دوتا خط پرنگ چه زود حاضرشد یه حس عجیبی بود زنگ زدم خاله فری با یه حالت خجالت ازش پرسیدن که بیبی چکش سالم بوده اونم گفت آره و کلی ذوق کرد آخه خاله میشه خاله خیلی شیرینه
تو دوتا بچه خاله داری یه آقا جواد و یه خانم نرگسه شیرین
بعد زنگ زدم بابایی که من حالم بده زود بیا اونم با عجله اومد و نگران که چی شده منم گفتم بشین اون هی نگران میگفت نه بگو چته منم بیبی چکو نشونش دادم و گفتم داری بابا میشه ورتش سرخ شد و گفت راست میگییی؟ و سر منو گرفت تو بغلش و بوسید
خوب بقیش رو فردا مینوسیم الان نیم ساعت دیگه بابای عزیزت میاد تو طول روز خیلی دلتنگم تا بیاد آخه از صبح ساعت 7 تا 7 شب نیستش خیلی مهربون و زحمتکشه براش دعا کن گلم آخه تو خیلی پاک و کوچکی
تنها نگرانی من یاد گرفتن زبانه برام دعا کن تازه گفته باشم باید زبون فارسی رو عین بلبل یاد بگیری خب؟