یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

۲۸

نمیفهمم من در اوج بلوغ جوانی یه جوش هم نزدم حالا که دیگه دارم به سرازیری زندگی میافتم جوش زدم
فقطم یه جای مخصوص داره کنار لبم الان قبلی خوب شده روی خط لبم جوش زده امروز صبح هم حس کردم داخل گلوم دوتا جوش زده هر چی لیمو خوردم رب انار خوردم هیچ به هیچ ببخشید حالتونو بهم زدم ولی میدونید اعصاب ادم خورد میشه
امروز بعد از ظهری که روی تخت دراز کشیدم به این فکر میکردم همیشه سوار ماشین یا اتوبوس بودم اگهیهای روی دیوار نظرمو جلب میکرد همیشه خدا ترحیم روی ترحیم چسبونده بودن همه هم جوون که ادم دلش میسوخت حالا از وقتی اینجا اومدم همچین چیزی ندیدم حتی مردن هم کمه مثلا هر کس که میمیره از مسجد محل بلافاصله اعلام میکنه همه هم پیرن ولی ایران نه
مثلا پدربزرگ یوکسل 90 سالشه مادربزرگش 85 مادر بزرگش یه دندون هم نداره موندم مثلا چجور ماکارونی رو میخوره یا لوبیا یعنی همه چیز میخورن ولی مامان بابای من یا شماها هر کدوم یا چربی دارن یا قند یا هزار مورد دیگه اینجا همه چیز هورمونیه ولی سرطان هر 100 تای دو نفر میگیره بعضی روزها واقعا به این موضوع فکر میکنم خیلی عجیبه به نظرم امار مرگ و میر ایران خیلی زیاده خدا خودش رحم کنه مثلا زنداییم جوون 40 ساله هم سکته مغزی کرده هم قلبی تو جا افتاده یعنی فکرشم نمیشد کرد جالبه پدر شوهر مادر شوهرم قند دارن همیشه قندشون 300 هست ولی هیچ هیچ پرهیزی نمیکنن در حالی که شوهر خاله من سالها شام شبش نون و پنیر و خیار بود نهارشم یه تکه مرغ ابپز اخرشم تو سن 58 مرد
اینم روزگاره دیگه ولی ملت ما خیلی ساده هستن دوسشون دارم برای همه دعا میکنم
دخمل ما هم بابایی هستش تا باباش میاد خونه شلنگ تخته میاندازه درست نوشتم؟
امروز صبح مامان عزیزم زنگ زده کلی پول تلفن داده داره میپرسه این موبایلم مسیجش چطور باز میشه ای باباااا
من برم براشون مهمون اومد نظرهاتونو خوندم بعد جواب میدم همتونو دوست دارم
ها یه چیزه دیگه اینجا همه با هم خوبن الان دور هم میشینن و میخندن فقط شما هم شاد باشین تو جمع خونوادتون بگین و بخندین  مواظب خودتون باشین

۲۷

از قضیه پیتزای اون روز که براتون گفتم شبش رفتیم مرکز خرید فوروم انکارا تا من شلوار جین بارداری بخرم بعد از یکساعت چشمم افتاد طبقه دوم که همش فست فود بود هوس کردم پیتزای اینجا رو امتحان کنم گفت شوهر جون بریم بالا که من گشنمه رفتیم با اجازتون منم فقط کلیکم رو پیتزا بود چشمتون روز بد نبینه پیتزاش مثلا قاچی بود یعنی برش برش میفروخت ولی بزرگ بود از پشت شیشه که قیافه پیتزاها رو دیدم چنگی به دل نزد گفتم یه برش بسمه
یعنی پیتزاش انگاری روی نون لواش خودمون 4 تا دونه سوسیس و یه قاشق پنیر ریخته باشی بعد توی ماهی تاوه سرخش کرده باشی اینم دومین پیتزا دیگه نمیخورم تا بیام ایران
یکتای کوچک هم دیگه قشنگ حرکتاشو حس میکنم مخصوصا دیشب که نماز خوندم نشسته بودم سر سجاده دیدم طرفه چپم یکی بوکس میزنه منم با انگشتم بوکسشو جوابدادم دوباره اون بزن من بزن باباش هم که اومد تو اتاق گفت چرا میخندی براش تعریف کردم بعدش همش یکتا رو بوس م یکنه میگه این بچه منه دیگه مامانش به کنار فقط دختر خودم منم گفتم خدا رو شکر که تو دل من نه تو حالا یه کم حسودی کن من زودتر از تو یکتا رو حس میکنم دیگه مجبور شد مامان یکتا رو هم تحویل بگیره
دیروز زنگ زدم به شوهر سابقم گفتم ما که از هم جدا شدیم دیگه دلیل این کاراتون چیه قسم خورد که خبر نداره و منم مثله همیشه باورش کردم دلم براش سوخت نمیدونم بهم گفت من شوهر خوبی بودم تو رو ازاد گذاشتم هر جا میخوایی بری گفتم این نشون داد که تو منو دوست نداشتی کسی که حتی یه حیوانم دوست داره راحت ولش نمیکنه چه برسه به انسان گفت حالا شوهرت مردی داره؟ کتکت نمیزنه؟ گفتم هنوز هم عوض نشدی مگه لزومی داره جوابتو بدم هر وقت من از تو پرسیدم زنت خوبه اونوقت از شوهر من بپرس 
قبلا خالم گفته بود من این چند سال که کار میکردم همه حقوقم یعنی ماهی 750000 تومن رو تو بانک میزاشتم
بهش گفتم امیدوارم اگه زن داری یا بعد میگیری حقوقشو برات تو خونه خرج کنه نبره بزاره تو بانک گفت زنم همش تو خونس میخوره و میخوابه میگه کار ماله خره
گفتم افرین حداقل اون عاقله راست گفته امثاله من خر هستن حوصله بحث ندارم فقط به مامان و خواهرت بگو فکر نکنن خونواده من ساکت میشینن براشون بد میشه ها بابامو که میشناسی اگه عصبانی بشه دیگه کسی جلودارش نیست خداحافظ
شب هم به یوکسل گفتم گفت زنگ نمیزدی گفتم ولی من گوشی رو دادم دستش چون اونها از بابام حساب میبرن حوصله ندارم هرذبار که با ایران حرف میزنم یه خبر بشنوم که اونم گفت حق با تو هست

۲۶

دیشب هم کم محل بودم با یوکسل ولی نه اینکه رومو برگردونم اتفاقا بازی هم کردیم بیشتر اون ناراحت بود امروز مفصل حرف زدیم معلوم شد از همون شب عذاب وجدان داشته و تو خودش بوده به هر حال طوری شد الان که رفته خرید دو بار زنگ زده مثلا 20 دقیقه دیگه خونه هستم حالا ی ا ترسیده یا فهمیده
خدایی این پستو خوندین دفعه بعدی که پیتزا خوردین یاد من باشین دیروز گفتم پیتزا بخوریم خوب هر پیتزا 5000 بود هر چی من هر گازی که میزدم مزه مزه کردم هیچی نفهمیدم همش قارچ بود و سوجوک و سوسیس و پنیر با نونش که مثل خمیر باد کرده بود آفرین میگم به پیتزا پیتزا خیابون ستار خان و پیتزا بازار با اون سسش اینجا انگار با سس مایونز قهرن سالاداشون فقط بگم یه قاشق لیمو روشه دیگه خشکه خشک  دونر ترک که معروفه گوجه داره و پیاز همین نه خیار شوری نه سسی تازه ایران به یوکسل کباب ترکی دادم هر کدوم 1 کیلو وزنش بود از بس سس مخصوص و پنیر پیتزا توش بود تازه همرا سرو  هم دوباره سس داشت تازه یه چیزه دیگه اینجا خمیرای نون ساندویچی رو در نمیارن میگن گناه داره با انگشت داخل نون رو فشار میدن خمیره خوب میچسبه به نون وای هات داگ نارون و پامچال کجایین؟؟؟؟ چه پسته شکمویی نوشتم ولی درد دلم بود

فائزه جون خواستی در اون مورد برام ایمیل بده ادرسم تو دو پست قبل هست

۲۵

امروز وقته دکتر داشتم جواب تسته هوش رو هم بردم که عالی بود خدا رو شکر
بعد رفتیم سونو که خانم یکتا رو دیدیم بی حیا همچین پاهاش باز بود خجالتم نمیکشید بعد دستشم برد سرشو خاروند خیلی باحال بود
دیشب یه کمی بگی نگی به یوکسل دعوا کردم خودش که شکه شده بود ولی لازم بود اگه یادتون باشه چند تا پست قبل گفتم هر چقدر هم که عاشق باشی دلیل نمیشه از کاری که بر خلافه میلته بگذری و
به هر حال دیشب دعوا کردم صبح هم صبحونه نخوردم یوکسل هم گیج از کارای من البته به مادر شوهر و خواهر شوهرم گفتم دلیله اینکه صبحونه نخوردم چی بود گفتم یه موقع فکر بد نکنن
دلیل ناراحتیم این بود یوکسل گفته بود کارم زود تموم میشه میام خونه ولی حتی دیرتر اومد زنگ زدم اتاق کارش فهمیدم سرکاره ولی ناراحت شدم که باید یه زنگ میزد درسته یه دفعه به مشکل تو کارشون برخورده بودن ولی تلفن شاید 30 ثانیه طول میکشید
خلاصه وقتی اومد حسابی شدم هار و پاچه گیری الانم پشیمون نیستم لااقل فهمید که الان یه نفر تو خونه منتظره دلهره داره مثل زمان مجردی نیست که مجبور نباشه توضیح بده خلاصه اینم اولین خشم من
ماشالله یکتا روز عادیش حرکت کم میکرد دیشب انگار بازیش گرفته بود تا ساعت 6 که اذون گفتن و نماز خوندم در حال ورجه وروجه بود
از ایران هم خبر دارم که یه بنده خدایی که شوهر داره ولی بوی فرند هم داره پشت سرم گفته حالا اگه ما بوی فرند داریم حداقل شوهرمونو که از دست ندادیم که صنم اینکار و کرد
منم گفتم بهش بگو خلایق هر چه لایق منتظر باش 5 ماهه دیگه میبینمت

۲۴

امروز بیشتر خوابیدم تا کاری کنم خدا به داد برسه شب تا صبح چشمم به سقفه
یکی از دوستان توکامنتش نوشته اینقدر راحت همه چیزو میبینم
میپرسم به نظرتون من باید چکار کنم؟
دوست من هنوزم هست شبایی که من بخاطر مشکلات قبلیم اشک میریزم و یا منتظر بهونه ای هستم تا دردمو خالی کنم
ولی چه کنم
آره من راحت از استرالیا میگم از شوهر خارجیم میگم چون دیشب از اول زندگیمو مرور کردم از دوران دبیرستان تا الان دیدم همیشه هر چیزی که بهش فکر کردم بهش رسیدم حتی چیزای غیر ممکن
فهمیدم خدا انسان و خلق کرده تا به هر چیزه خوب و بدی که میخواد برسه
فهمیدم مقصر زندگی هر کس خودشه
من اگه جایی تو زندگیم ضربه خوردم مقصر خودم بودم نه خدا خواست نه بنده خدا من دادم دست بنده خدا تا اون بلا سرم بیاد
رسیدن به عشقم غیر ممکن بود اصلا نمیخواستم فکرش و بکنم ولی ذهنم منو به اینجا رسوند
حالا اگه بد باشه خودم بدش کردم اگه خوب بشه خودم صبر کردم
درسته خدا از همه چیز خبر داره چونکه من بندشم و میشناستم مثله پدر و مادرامون که اگه دروغ میگفتیم میفهمیدن
خدا هم راه رو جلوی پای همه گذاشته مطمئنن بده کسی رو نمیخواد اون خالقه اون روحشو به من داده پس دلیلی نداره بگم خدا چراااا من بدبخت شدم
چرا توی ذهن من هزاران هست ولی فقط دلیلشون دست خودمه
حالا با شوهر خارجیم هستم راحت ازش میگم انگار بابامه ولی اگه نیمه خالی رو نگاه کمنم که باید فردا برگردم ایران و روز از نو
اگه میگم استرالیا چون تو ذهنم بوده الان بهش فکر میکنم
مگه این همه انسانهای موفق تو دنیا داریم همه سخت بین بودن
پس اگه جای اوباما مثلا بودیم که زمانی برده جدمون بوده و هنوز هم حتی خود ما سیاه ها رو جور دیگه تصور میکنیم باید الان گوشه ولایتش نشسته بود کار ندارم خوب یا بده ولی به هدفش رسیده مثاله اوباما عادی بود هزاران مثل میتونی پیدا کنی حتی تو چند متری خودت
این فقط فکر من بود میتونه خوب یا بد از دیده هر کسی باشه

۲۳

سلام خانم خانمای یکتا خانم ببین چقدر لوست کردم
آهان الان یاده یه سریال طنز بود تو ایران باغ نمیدونم چی مهران مدیری میگفت فروغ بابا منم باید به بابایی بگم بهت بگه یکتای بابا
وای دیشب تیم بابایی فوتبال داشت البته باختا ولی تو تیم حریف یه پسره بود اسمش یکتا بود اول فکر کردم اشتباه میکنم ولی وقتی انگلیش نوشت یکتا باورم شد پناه بر خدا
پارسال داشتم کارامو میکردم برای مهاجرت به استرالیا اخه رشته منو توی روزنامه ایران دیدم زده برای کار میخواد به وکیل زنگ زدم مریم زمانی گفت اول ایلس رو بگیر منم 8 میلیون میگیرم بعد چون سابق کار مرتبط داری راحت میشه رفت خلاصه در حال رفتن به کلاس برای ایلتس بودم که افتادم تو جریان طلاق تازه برای فوق هم مجاز شدم که تا 13 خرداد وقت  داشت ولی من 25 خرداد سایتو باز کردم فقط تونستم برای یادگاری ازش پرینت بگیرم
الان مدتیه فکرم مشغوله خودم اقدام کنم سایت مشاغل استرالیا رو هم باز کردم دیدم رشته منو میخوان فقط میمونه امتحان ایلتس که قبلا شنیده بودم ترکیه اسونه چون خودشون حرفه ای نیستن برام دعا کنید بتونم موفق بشم میگم من که غریب شدم حالا چه استرالیا چه ترکیه ولی جایی که بتونم پیشرفت کنم بهتره اینجا میتونم برم دانشگاه ولی پیشرفت تو استرالیا فرق داره برام دعا کنید خیلی شاید خدا خواست پیروز شدم فعلا قراره کتاب های ایلتس رو بگیرم تا یکتا نیومده 4-5 ماه وقت دارم توکل به خدا

۲۲

خوب بالخره یه کم سرم خلوت شد البته هنوز چند هفته ای مونده تا برم تو خونه خودمون ولی فعلا اینجا هم بد نیست جالب بنایی اینجا گرد و خاک نداره امروز رفتم پایین دیدم همزمانی که کار میکنن تمیز میکنن وسایلام که تو دو تا اتاقه کثیف نشدن برعکس ایران که اگر همسایه بنایی داشت تا چند تا خونه دور و برش هم انگار بنایی بود همش خاک
جاریمو و دخترش هم بعد از یک ماه و نیم رفتن دیگه حسابی اشکش دراومده بود که چرا خونواده شوهرش نمیزارن بره ولی رفت تا سال دیگه بودن دخترش برام خوب بود از دیروز من هستم و مادر شوهر و پدرشوهرم بابا بزرگ مامان بزرگ هم که رفتن خونه اون یکی پسر تا این هفته برگردن سر خونشون
یکتا کوچولو هم سر جاش گرمو نرم نشسته حالا که خونه خلوته حرکتهاشو بیشتر حس میکنم ولی خوب هنوز لگد مگد در کار نیست بابایی هم که منتظر روزیه که خانم خانما یه لگدی به دست باباش بزنه فعلا که 18 هفته هستیم و هنوز نصف راه هم نیومدیم
فکر کنم بعد از هفته 20 بریم تو سرازیری همیشه برام این قانون جالبه نصفه اول سخته نصفه دوم راحت مثلا مدرسه هفته ظهرانه که بودیم زنگ دوم سخت بود مثلا تا ساعت بشه 3 یه قرن میگذشت ولی از 3 تا 3 و نیم زود رد میشد ایشالله بعده هفته 20 ما هم بریم تو سرازیری و بیام بنویسم هفته 30 و لحظه های اخر اخه معلوم نیست حتما 40 هفته تموم بشه نی نی بیاد شاید یه هفته دو هفته زودتر امید به خدا ایشالله هر کی نی نی داره سالم بچش دنیا بیاد هر کس هم در انتظاره انتظارش به سر بیاد امین الان هم داره اذون میگه یه امین از ته دل میگم
دیشب یوکسل بهم میگه خوشحالی میفهمم منظورش چیه میگم خیلی میگه از اینکه کنارمنی پرسیدم خوشحالی میگم فهمیدم چون من هم داشتم به همین فکر میکردم اره عزیزم من خیلی خوشحالم میگه ولی من بیشتر / امیدوارم خدا کانون زندگیمون رو همیشه گرم نگه داره و از باهم بودن خوشحال و راضی باشیم امین  

 

 

 درکت میکنم چی میگی شاید برای خیلی ها قابل هضم نباشه ولی واقعا راسته
میدونی  ما هم چندبار از هم برای همیشه خداحافظی کردیم من حتی از امام رضا خواستم یکی رو سر راهش قرار بده خوشبخت بشه حتی حاضر بودم هر چی دارم بدم ولی اون توزندگیش خوشبخت بشه
بعد از خداحافظی هامون فقط براش دعا میکردم ولی خواست خدا بود چون من هیچوقت فکرشو نمیکردم حتی تو مراسمهای خواستگاری که اومدن ایران همش میگفتم.خدایا اگه صلاح نیست نشه اگه پشیمونی داره نشه ولی با وجود مخالفتهای بابام که از قبلش گفته بود من نمیام تو خونه خدا کاری کرد که مهرش به دل بابام بیافته وگرنه بابای من یه نظامی ارتشی قدیمی محال بود از حرفش برگرده الان هم غصه نخور توکل کن به خدا ولی زندگی درکنار کسی که دوستش نداری محاله شاید 10 سال هم زندگی کنی ولی محاله من پسرخالم شاید از همه لحاظ مادی و ظاهری ازیوکسل برتر بود ولی وقتی تو چشاش نگاه میکردم حسی نداشتم ولی الان تمام حرکات یوکسل خنده هاش ناراحتی هاش غذا خوردنش برام قشنگه
منم پسر خالم میگفت عاشقتم بدون تو میمیرم برام طلا میخرید روز تولدم گرچه ازم گرفتشون ولی حسی نداشتم ولی گفتن لغت فارسی دوست دارم قربونت بشم از زبون یوکسل برام یه دنیا میارزه
من راه سختی درپیش دارم اومدن یه بچه یاد دادن 3زبون بهش یاد دادن فرهنگ ایرانی بهش و هزاران مسایل دیگه تا تونستن خرید خونه وسایل راحتی چیزی که قبلا دغدشو نداشتم ما بهترین خونه داشتم ماشین مدل بالا ولی خوب این سختیها رو به جون خریدم فقط صبرشه که خدا میذه درکنار اینها داشتن یه مرد با معرفت با صداقت به ادم ارامش میده
تو هم صبور باش بدون هیچ کار خدا بی حکمت نیست پس منتظر بقیه حکمت خدا باش عزیزم

۲۱

سلام به همه از وقتی موقت خونه مادرشوهر هستم وقتم خیلی کمتر شده
خوب یکتا خانم گل الان هم که تولد پدربزرگت بود و کلی کیک خوردی نوش جونت
فردا هم که همبازیت میره
خالت اومد من برم یه کم بچتم دوباره بیام
این دختر عموت حسابی با من جور بود هر روز من مامانش بودم اون دخترم حسابی تونستم زبان یاد بگیرم ولی فردا میره و من تنها میشم
ایشالله که این چند ماه به خوبی زود بگذره بیای و از تنهایی در بیام و هی بریم پیاده روی
امروز رفتیم فه گه مه یه کم سوغاتی برای دختر خاله و دختر داییات خریدیم برای خانم خانمای خودمون هم یه شلوار کبریتی صورتی و یه باشت و تشک مهمونی شکل خریدم خوشگله سفید و بنفشه ای
شادنیا اومدی رفتیم مهمونی خوابالو بودی روی این تشک خرسی بخوابی
چند روز پیش هم تست هوش دادم ایشالله که مشکلی نداشته باشی و با هوش باشی چون لازمه 3 زبانه بشی
چقدر بچه ها ساده ان کاش بزرگا هم همینطور بودن الان دختر خالت باهام حرف زده صدامو بچه گونه کردم یعنی دوستشم همچین ذوق میکرد باورش شده بود هی میگفت دوستم مامانت کجان بیا خونمون باهم بخوابیم
برعکس بزرگتر با دنیای دروغ و دغل زندگی میکنن
مثل خاله وشوهر قبلیم که نشستن همه جا گفتن من مهریه گرفتم یه  خونه و ماشین هم گرفتم بعد طلاق  گرفتم رفتم کانادا حالا اینا خدا رو میشناسن
والا چی بگم چند روز پیشم زنگ زدم ادارم همکارام میگفتن گفتن عاشق شدی کلی پولو پله از شوهر قبلیت گرفتی رفتی ترکیه خلاصه که حرف زیاده ولی همه میگن ما باور نداریم راست یا دروغش بماند

۲۰

دیروز یکتا خانم با یه نی  نی دیگه ملاقات کرد البته دو ماه ونیم از خودش بزرگتر بود اونم یه خانم کوچولو به اسم سارا
یکی از دوستان برام کامنت گذاشته بود که اینجا هستن من تو متن قبلی نوشتم فکر میکردم اینجا زندگی میکنن و خیلی خوشحال شدم
شنبه شب با یوکسل باهاش چت کردیم فهمیدم بنده خداها برای کاری اینجا هستن و3 هفته معطل شدن
باهم حرف زدیم و من چند تا ادرس بهش دادم یکشنبه مهمون داشتیم والا دوست داشتم ببینمشون تا یه کم احساس غریبی نکن
همون موقع یوکسل زنگ زد و مهمونی کنسل شد و موکول شد به شب نشینی و منم به دوستم گفتم فردا منتظر ما باشن
ساعت یک ونیم رفتیم هتلشون و بعدش رفتیم پارک یه کمی قدم زدیم وتعریف کردیم ولی هوا خیلی سرد بود ما دو تا هم حامله دیگه بدتر
بعد رفتیم رستوران نهار خوردیم بعد با ماشین یه دوری زدیم و رفتیم مرکز خرید انتارس
ساعت پنج ونیم هم دوستامونو رسوندیم هتل امیدواریم کارشون درست بشه از صبح تا الان یوکسل 2 بار زنگ زده که خبری ازشون داری و منم منتظر خبرشونم
در کل روز خوبی بود دیدن دو تا هموطن و دیگه اینکه فهمیدم شوهرم چقدر معرفت داره چون مطمئنم اگه کسی دیگه بود حتی ایرانی بود اصلا به روی خودش نمیورد همینطور که اون بنده خدا قبلی همیشه میگفت ول کن نمیخواد زیاد دوست بازی کنی زندگیتو چشم میزنن ولی عشقم نه ما الان چند روزه خونه مادر شوهرم هستیم چون داریم خونمونو تعمیر کوچیک میکنیم از دیشب همش نیگه کاشکی زودتر اومده بودن و ما خونه داشتیم میبردیمشون خونمون
به قول دوستم ما ایرانیها تنها کسایی هستیم که هر جای دنیا هم بریم از هم حمایت نمیکنیم ولی مردم دیگه نه انسان دوست ترن شاید دور و بر خودتون هم دیدین یا حتی خودتون گاهی برای کمک به همنوع وهموطنتون شک میکنید
به هر حال دیروز هم به دفتر خاطرات من در تریه پیوست بالاخره روزی دوباره ازش یاد میکنیم
امروز هم داره یواش یواش برف ریزی میباره و من عاشق برف و بارونم  

 

 

yuksel5001@yahoo.com inam email mano hamsaram

۱۹

shabe jome jashne sale no bood  va jaleb bood albate inghadr ke tadaroke eyde fetr o ghorban mididan sale no sade bood mesle shabe yalda bood ajil o mive o tanagholat vali dar kol khob bood ye bazi ham dashtan be esme tombola ke hame khanevade dore ham neshastim va ta saat 11 bazi kardim  saat 12 ham ba shomaresh makoos sal2010 shod   

ye aghide jalebeshon mesle ma hast masalan agar sale no khab bashi ta akhare sal hamash khabi   

barname haye tv ali bood har kanal koli barname dasht ta saat 4 neshastim o film didim 

jome ham tatil bood o raftim markaz kharide antares va do dast lebas baraye yekta khanom kharidim   

khoshhalam ye nafar az doostan ankara hast bita khanoom ishalla betonam bebinamet har komaki khasti dar khedmatam  

barat mail zadam 

man beram chon alan khone madar shohar hastam ve bradar shoharam kar dare ba kampiuter  badan mofasal miyam minvisam 

۱۸

بالاخره امروز حالم بهتره این سه ماهه اول راحت گذشت ولی الان که 4 ماهه شدم این یکتا خانم اذیت میکنه دو روز بود معدم شده بود مثله یه بادکنک که توش هی دارن سنگ میریزن غذا هم اصلا نخوردم ولی خدا روشکر امروز بهترم
صبحی هم رفتم مخابرات زنگ زدم به خاله جون و مامان جونت یعنی مامان جون اینقدر برات خرید کرده نمیدونم چجوری میخواد بیاره تازه میخواد تختای کوچولو هم برات بگیره که گفتم والا اینجا هم قشنگتره هم جنسش بهتره خوب دیگه نوه دختر ته تغاریشونه
خالت هم که خوشحاله داره خاله میشه هی میگه خدا کنه بامزه باشه با مهر باشه
دختر خاله و پسر خالت هم خوشحالن هر دوشون دختر دوست داشتن وای نرگس 3 سالشه اینقدر بامزس هروقت زنگ میزنم میگه خاله گوشیو بده به دوستم با نازم میگه
بعد من صدامو بچه گونه میکنم میگه سلامممم دوستممم کجایی خونه ما میایییی
ایشالله که یکتا فنقلی هم شیرین زبون باشه برات ناراحتم که3 زبانه میشه هرشب که با بابایی باهات حرف میزنیم اول انگلیسی میگیم بعد فارسی بعد ترکی گیج نشی یه موقع
دیروز هم مامان بزرگت یعنی بویوک آنه نذری پخت برای عاشورا اسمش عاشوره بود عجیب بود توش گندم حلیم بود بعد از پخت گندم کشمش انجیر ریز شده قیسی ریز شده بادم زمینی فندق گردو نخود لوبیا سفید ریختن وقتی جا افتاد پرتقال ریز شده و شکر اضافه کردن و در ظرف کشیدن و روشو با دارچین و پودر گردو تزیین کردن و دادن در و همسایه ولی عجیب بود مزش بد نبود من معده درد داشتم یه قاشق خوردم بابایی هم که اومد هر چی اصرار کرد من نخوردم اونم نخورد
راستی بابا بزرگ بابایی دختر دوسته هر نتیجه ای ک دختربوده یه سکه بزرگ بهش میده
چیزی که جالبه دو تا پسر داشته و اونها هم اون عمو 5 تا پسر بابای بابایی هم 3 تا پسر و یه دختر حالا همه نوه های پسری دختر دارن یعنی بچه های اولشون دختره خیلی جالبه نسلشون برگشته از پسر به دختر ولی دختر دوست داره 

 

 اینم بگم خانم فضول زشته میریم سونو اینقدر دست و پا نزن و هی سرتو بچرخون دیدی خانم دکتر چقدر خندید البته ذوقت میکرد میگفت شیطونه 

 


پ.ن همشهری ما دیگه نمایی کجایی

۱۷

سلام سلام
این خبر رو بدم وقت کم دارم سرما هم خوردم بدجور
بالاخره یکتای ما هم خودشو نشون داد خبر برای خاله ها
دیشب هم رفتیم رایزنی فرهنگی مراسم عزاداری کلی ایرانی دیدم حالم جا اومد بعدا مفصل توضیح میدم
فقط اینو بگم همیش ه این نوحه خونها مشکل دارن یعنی باید گافشونو بدن
خوبه یوکسل نمیفهمید چی میگه
داره شرح حال حضرت عباس رو میده با اشک و اه بعد میگه اینقدر بهش تیر زدن مثل جوجه تیغی شده بود اخه شما بگین اینم حرفه