یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

آنتالیا

یه استراحت خوب و راحت کردیم و رفتیم سفر به آنتالیا  گرچه که خانم کوچیک اصلا اجازه راحت بودن به من نمیداد مدام اممم اممم یعنی می می میخوام یا اینکه همش مثله دم بهم چسبیده بود  

روزی که میرفتیم باباییش براش یه مایو خوشگل خریده بود اینقدر جیگر شده بود  ا

برعکس اینکه اینقدر عاشقه آبه از دریا میترسید ولی روزای آخر دیگه خوشش میومد فقط وقتی آب دریا میرفت تو چشم یا دهنش میترسید  

کلا سفر خوبی بود و لی فهمیدم که با بچه کوچیک هر جایی رفتن هم راحت نیست نمیشه همه جا رو خوب گشت یا همه جا رو قشنگ دید چون دایم حواست باید به بچه باشه که نیوفته چیز بدی نخوره خوابش نیاد پی پی نکرده باشه  

 

یه دوست سوئدی هم پیدا کرد دختر مو بور چشم آبی که اسمش تووا بود و با مامان و باباش کلی جاها رو گشتیم و باهم دوست فیس بوکی هم شدیم  اینقدر هم دخملک ما ناز داشت که مامان و بابای اون نی نی عاشقش شده بودن هی میگفتن وری سوییتتتتتت  

 

بعد از ده روز تعطیلات کار کردن واقعا سخته و خیلی دلم تنگخ دخترک میشه ولی چاره ای نیستت 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد