-
salam be hamegi be emailam mail bedin ta betonam baraton postbed
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 17:48
-
salam be hamegi man khobam faghat netam ghate alan azmobilpostda
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 01:50
-
۳۹
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1388 13:30
بالاخره وقت کردم یه آپ بزارم دیگه این سه ماه آخر بیشتر وقت دکتر و آزمایش دارم دیروز که رفتم دکتر جواب سونو رو دید و گفته 10 روز دیگه آزمایش قند باید بدم تازگی ها از زایمان طبیعی میترسم همش تو فکر سزارین هستم فکر میکنم توان زایمان طبیعی رو ندارم چون خیلی ترسو هستم زود فشارم افت میکنه امروز صبح در اوج خواب ناز ساعت 9...
-
۳۸
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 19:55
امروز رفتم بیمارستان پلی کلینیک که مخصوص همه مدل سونو و عکس هست خیلی شلوغ بود ولی بالاخره بعده 2 ساعت نوبتم شد دکتر هم مرد بود من دکترای مردو از همه لحاظ بیشتر قبول دارم دکترای زن بدجنسن یعنی دلشون نمیاد حرف بزنن خلاصه این دکتر انگلیسی میدونست و گفت اهل کجایی گفتم ایران گفت اذری هستی گفتم نه فارسم گفت فارسا خیلی خوبن...
-
۳۷
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 13:55
سلام تقریبا نیمه بهاری به همگی شما دوستای خوبم میدونم که امروز اول اسفنده و تقریبا از 10 روزه دیگه بساط خونه تکونی و خرید دارین ایشالله که به شادی باشه سال 88 که برای من خیلی زود گذشت نمیتونم بگم سال خوب یا بدی بود ولی سالی بود که خیلی پر مشغله بودم جریان طلاق و ازدواج و بچه دار شدن من هر سال عید خونه بابام میرفتم به...
-
۳۶
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 11:46
همین الان از بیمارستان اومدیم خدا رو شکر هیچ چیز نبود گوشت اضافس مثله زگیل بهش اسپری دادن تا 2 ماه مصرف کنه اگه کوچیک شد که هیچ اگرنه یه عمل ساده داره مرسی و ممنون از همه دوستای خوبم برای دعاهاتون یه دنیا ممنون الان صبحونه بخورم میریم سونوی رنگی برای یکتا خانممون دیگه الان نوبت رسیدگی به اونه بعد از ظهر دوباره میام...
-
۳۵
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 13:28
امروز زنگ زدیم برای جواب گفتن یه مشکلی هست تو فیلمش باید فردا بیاین با دکتر صحبت کنید شاید دوباره تست بگیریم اینم از امروز خنده داره همیشه باید انتظار طول بکشه حالا فردا چی بشه خدا میدونه خیلی دلم تنگ شده بود برای نوشتن از همتون هم به خاطر همدردیهاتون یه دنیا ممنونم خدا رو شکر چیزی که فعلا بهم تو این غربت ارامش میده...
-
۳۴
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 15:31
مرسی از همه دوستام بخاطر اینکه به فکر منید و دعا میکنید مطمئنم خدا بندهاشو تنها نمیزاره فعلا که نمینویسم منتظرم جواب ازمایش بیاد ایشاله چهارشنبه صبح میریم بیمارستان که جوابو بگیریم درسته هیچ چیزی معلوم نیست ولی خوب نوع ازمایش ادمو میترسونه فعلا که از اینترنت روی موبایلم دعای توسل و حدیث کسا و زیارت عاشورا گذاشتم و هر...
-
۳۳
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 20:37
سلام به همه دوستای عزیز وبلاگیم از همتون بخاطر دعاهاتون یه دنیا تشکر میکنم از خدا میخوام دل همتونو شاد کنه واقعا درسته که ندیدمتون ولی هر کدومتون برام عزیزین امروز فقط از یوکسل نمونه گرفتن هفته دیگه جوابش میاد که ایا خطرناکه یا نه پناه بر خدا همش میگه صنم من فقط فکر یکتا هستم اگه من نباشم یکتا چی میشه و منم باید...
-
۳۲
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 13:17
سلام به همه دوستای من اومدم بنویسم برای بابای یکتا دعا کنید جمعه صبح عمل داره دعا کنید سرطان نباشه امروز رفتیم یه دکتره دیگه گفت ممکنه سرطان حنجره باشه به خاطر یکتا برای باباش دعا کنید که با خبر خوش بیام اینجا
-
۳۱
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 21:27
سلام به همه دوستای خوبم بهتون گفتم یوکسل قراره ام ار ای بشه جوابشو گرفتیم تو گلوش دو تا کیسته که باید عمل کنه و بدیم لاپروسکپی برای مشخص شدن نوعش که خدای نکرده سرطانی نباشه برای همین یه کم گرفتار بودم هم نگرانی داشتم هم همراهش میرفتم دکتر ایشالله که دعا کنید چیزی نباشه مواظب خودتون باشین خوب یه کم بنویسم بهتره این چند...
-
۳۰
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 18:50
این دو روز تعطیلی شنبش که رفتیم بیمارستان برای بابایی چونکه ماشالله هم خوب خر و پف میکنه هم اینکه غذا خوردن براش سخته یعنی راه بینیش گرفته بیمارستان لقمان حکیم رفتیم دکتر معاینه کرد هی هم دکتره به من میگفت سیزده باکارسینیز یعنی شما هم بیا نگاه کن با یه دستگاه لیزری اول رفت تو گوشش اه همه چیررو من دیدم ولی جالب بود...
-
۲۹
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 19:33
امروز اولین برف سنگین در حال باریدنه همه بچه ها خوشحال دارن برف بازی میکنن یاد بچگی خودم افتادم یادمه یه سال وقتی بیدار شدم دیدم همه جا سفیده همچین جیغی زدم همه بیدار شدن زود با داداشم رفتیم تو حیاط مشغول درست کردن ادم برفی شدیم برفای روی درختا رو میتکوندیم رو سر همدیگه بعد از صبحونه هم میرفتیم تو کوچه برف بازی هنوز...
-
۲۸
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 21:09
نمیفهمم من در اوج بلوغ جوانی یه جوش هم نزدم حالا که دیگه دارم به سرازیری زندگی میافتم جوش زدم فقطم یه جای مخصوص داره کنار لبم الان قبلی خوب شده روی خط لبم جوش زده امروز صبح هم حس کردم داخل گلوم دوتا جوش زده هر چی لیمو خوردم رب انار خوردم هیچ به هیچ ببخشید حالتونو بهم زدم ولی میدونید اعصاب ادم خورد میشه امروز بعد از...
-
۲۷
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 14:40
از قضیه پیتزای اون روز که براتون گفتم شبش رفتیم مرکز خرید فوروم انکارا تا من شلوار جین بارداری بخرم بعد از یکساعت چشمم افتاد طبقه دوم که همش فست فود بود هوس کردم پیتزای اینجا رو امتحان کنم گفت شوهر جون بریم بالا که من گشنمه رفتیم با اجازتون منم فقط کلیکم رو پیتزا بود چشمتون روز بد نبینه پیتزاش مثلا قاچی بود یعنی برش...
-
۲۶
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 19:31
دیشب هم کم محل بودم با یوکسل ولی نه اینکه رومو برگردونم اتفاقا بازی هم کردیم بیشتر اون ناراحت بود امروز مفصل حرف زدیم معلوم شد از همون شب عذاب وجدان داشته و تو خودش بوده به هر حال طوری شد الان که رفته خرید دو بار زنگ زده مثلا 20 دقیقه دیگه خونه هستم حالا ی ا ترسیده یا فهمیده خدایی این پستو خوندین دفعه بعدی که پیتزا...
-
۲۵
شنبه 26 دیماه سال 1388 22:36
امروز وقته دکتر داشتم جواب تسته هوش رو هم بردم که عالی بود خدا رو شکر بعد رفتیم سونو که خانم یکتا رو دیدیم بی حیا همچین پاهاش باز بود خجالتم نمیکشید بعد دستشم برد سرشو خاروند خیلی باحال بود دیشب یه کمی بگی نگی به یوکسل دعوا کردم خودش که شکه شده بود ولی لازم بود اگه یادتون باشه چند تا پست قبل گفتم هر چقدر هم که عاشق...
-
۲۴
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 20:28
امروز بیشتر خوابیدم تا کاری کنم خدا به داد برسه شب تا صبح چشمم به سقفه یکی از دوستان توکامنتش نوشته اینقدر راحت همه چیزو میبینم میپرسم به نظرتون من باید چکار کنم؟ دوست من هنوزم هست شبایی که من بخاطر مشکلات قبلیم اشک میریزم و یا منتظر بهونه ای هستم تا دردمو خالی کنم ولی چه کنم آره من راحت از استرالیا میگم از شوهر...
-
۲۳
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 20:05
سلام خانم خانمای یکتا خانم ببین چقدر لوست کردم آهان الان یاده یه سریال طنز بود تو ایران باغ نمیدونم چی مهران مدیری میگفت فروغ بابا منم باید به بابایی بگم بهت بگه یکتای بابا وای دیشب تیم بابایی فوتبال داشت البته باختا ولی تو تیم حریف یه پسره بود اسمش یکتا بود اول فکر کردم اشتباه میکنم ولی وقتی انگلیش نوشت یکتا باورم شد...
-
۲۲
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 13:42
خوب بالخره یه کم سرم خلوت شد البته هنوز چند هفته ای مونده تا برم تو خونه خودمون ولی فعلا اینجا هم بد نیست جالب بنایی اینجا گرد و خاک نداره امروز رفتم پایین دیدم همزمانی که کار میکنن تمیز میکنن وسایلام که تو دو تا اتاقه کثیف نشدن برعکس ایران که اگر همسایه بنایی داشت تا چند تا خونه دور و برش هم انگار بنایی بود همش خاک...
-
۲۱
شنبه 19 دیماه سال 1388 21:04
سلام به همه از وقتی موقت خونه مادرشوهر هستم وقتم خیلی کمتر شده خوب یکتا خانم گل الان هم که تولد پدربزرگت بود و کلی کیک خوردی نوش جونت فردا هم که همبازیت میره خالت اومد من برم یه کم بچتم دوباره بیام این دختر عموت حسابی با من جور بود هر روز من مامانش بودم اون دخترم حسابی تونستم زبان یاد بگیرم ولی فردا میره و من تنها...
-
۲۰
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 15:13
دیروز یکتا خانم با یه نی نی دیگه ملاقات کرد البته دو ماه ونیم از خودش بزرگتر بود اونم یه خانم کوچولو به اسم سارا یکی از دوستان برام کامنت گذاشته بود که اینجا هستن من تو متن قبلی نوشتم فکر میکردم اینجا زندگی میکنن و خیلی خوشحال شدم شنبه شب با یوکسل باهاش چت کردیم فهمیدم بنده خداها برای کاری اینجا هستن و3 هفته معطل شدن...
-
۱۹
شنبه 12 دیماه سال 1388 20:14
shabe jome jashne sale no bood va jaleb bood albate inghadr ke tadaroke eyde fetr o ghorban mididan sale no sade bood mesle shabe yalda bood ajil o mive o tanagholat vali dar kol khob bood ye bazi ham dashtan be esme tombola ke hame khanevade dore ham neshastim va ta saat 11 bazi kardim saat 12 ham ba shomaresh makoos...
-
۱۸
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 14:46
بالاخره امروز حالم بهتره این سه ماهه اول راحت گذشت ولی الان که 4 ماهه شدم این یکتا خانم اذیت میکنه دو روز بود معدم شده بود مثله یه بادکنک که توش هی دارن سنگ میریزن غذا هم اصلا نخوردم ولی خدا روشکر امروز بهترم صبحی هم رفتم مخابرات زنگ زدم به خاله جون و مامان جونت یعنی مامان جون اینقدر برات خرید کرده نمیدونم چجوری...
-
۱۷
شنبه 5 دیماه سال 1388 23:11
سلام سلام این خبر رو بدم وقت کم دارم سرما هم خوردم بدجور بالاخره یکتای ما هم خودشو نشون داد خبر برای خاله ها دیشب هم رفتیم رایزنی فرهنگی مراسم عزاداری کلی ایرانی دیدم حالم جا اومد بعدا مفصل توضیح میدم فقط اینو بگم همیش ه این نوحه خونها مشکل دارن یعنی باید گافشونو بدن خوبه یوکسل نمیفهمید چی میگه داره شرح حال حضرت عباس...
-
۱۶
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 18:50
جمعه زنگ زدم رستوران شبهای تهران ببینم برای شب یلدا غذای خاصی دارن اخه هنوز تو خمار قرمه سبزی هستم گفتن یه رستوران ایرانی دیگه هست به اسم جاوید تبریزی بزرگتره اونجا غذا و اجیل و هندونه هست و مراسم شب یلدا عصرش زنگ زدم ادرس بپرسم گفت بلیطیه نفری 50000 تومن پشیمون شدم یعنی 100000 تومن برای دوساعت ولی یادم ئبه قبل افتاد...
-
۱۵
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 22:53
اینقدر الان اعصابم خورده هفته پیش یه برنامه همسریابی بود مثلا دختر و پسره همدیگرو نمیبینن فقط ازهم سوال میکنن اگه باهم تفاهم داشتن عروسی میکنن هفته پیش خونواده یوکسل گفتن صنم بدو بیا دختره ایرانیه رفتم خجالت کشیدم که اومده تو تلویزیون دنبال شوهر حالا پسر زشت سمیتچی بود یعنی یه نون گرده به اسم سیمیت تو کوچه هر روز صبح...
-
۱۴
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 15:16
چند روز اینترنت قطع بودو بیخبراز همه جا شدم کوچولوی شیطون هم نمیدونم در چه حاله خدا کنه سالم باشی امروز زنگ زدم سفارت ببینم برای محرم برنامه دارن که تلفن مرکز رایزنی فرهنگی رو داد زنگ زدم یه خانمه بود که گفت از شب 5 برنامه هست ولی ساعتش رو بعدا گفت زنگ بزنم دیشب با یوکسل حرف زدم گفت اونها هم تاسوا عاشورا دارن مثلا...
-
۱۳
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 19:22
سوالهای مه لقا جونو اینجا جواب میدم شاید برای بقیه هم جالب باشه تقریبا 6 ماه میشه که اینجا هستم و تازه عروس هستم هم برای خونوادش جالبه که من از رسم و رسومات ایران میگم و هم فامیلهاشون که میومدن خونشون همش بحث ایران بود و اشنایی با فرهنگ ما شوهرم مسلمونه و سنی و خیلی با اعتقاد چندتا مثال میزنم مثلا وقتی از مسجد اذان...
-
۱۱
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 18:59
بعد از رقص با اهنگ بنیامین نوبت رقص ترکی شد قبلا بهم یاد داده بودن خیلی سخت نیست بجز رقص گروهیشون که عمرا یاد بگیرم بعد از رقص نشستیم و یه اقای مسئول سالن که فکر کنم مجری چیزی بود فهمیدم به همه خوشامد گفت و گفتش عروس خانم از ایرانه و همه به افتخارش دست بزنید بعد نوبت خواننده ها شد اول یه خانم ترک اومد و شروع به خوندن...