خوب دوباره بنام خدا از نو شروع میکنیممم
البته نمیدونم این پست هم پست میشه یا نه چونکه دقیقا دو هفته پیش کلی نوشتم و عکس آپلود کردم ولی دقیقا زمانی که بایدپست میشد زن عموی دخترک وقت زایمانش رسیده بود و به من زنگ زدن که برم بیمارستان و این شد که یه نی نی فسقلیه پسر به جمع خونواده اضافه شده
امروز دیگه قول دادم توی 27 ماهگیت بیام و پست بزارم و از بزرگ شدنت بنویسم
خوب از تو بگم دخترکم
این روزها دیگه خودت شدی خانمه خودت و من دارم به راحتی نفس میکشم البته غیر بعضی از شبها که به عادت زمان نوزادیت بیدار میشی و نق میزنی اونم ساعت 3 یا 4
عاشق کیف هستی و دو تا کیفه خوشمل داری که از صبح با اونها بازی میکنی و هر جا هر چیزی ببینی میزاری توی کیفت یعنی ما اگه چیزی رو گم کنیم من اول توی کیفت رو نگاه میکنم
عاشق کارتون هستی و از هر کارتونی یه چیزی یاد میگیری الان هم روبروی من روی کاناپه دراز کشیدی دستت هم زیر سرت و داری کارتون نگاه میکنی
خدا رو شکر حرف زدنت کامله کامل شده البته از نوع ترکیش و توی صحبت کردن فارسی همه رو و عالی میفهمی ولی جواب دادنت شکستس اونم چونکه فعلای فارسی رو درست یاد نگرفتی و تلفظ نمیکنی
فقط باشه و شد و رفت و اومد و راحت میگی
امروز صبح منو بیدار کردی میگم لطفا من مریضم میگه من مریضممم فارسی گفتی و کلی تو قربون من و من قربونه تو رفتم تا تونستم دل از رختخواب بکنم
دیگه یواش یواش هوا داره سرد میشه و نمیدونم برای زمستون چکار کنیم چون نمیشه بریم پارک که اونم با سرمای آنکارا خدا بزرگه یه کاریش میکنیم
قرارمون بود که توی این ماه دوتاییمون بریم ایران و حسابی بمونیم که جور نشده ببینیم خدا بخواد کی میتونیم بریم کلی همه دلشون برات تنگ شده و اگر خدا بخواد دیگه بریم ایران خاله فروغ و بچه هاش هم شیرازن و راحتتتتتت میگردیمممم
توی پست بعدیم چند تا عکس ازت میگیرم که خیای دوسشون دارم چون پای کامپیوتر بودی و خوابت برده عروسکاتم توب بغلتتت