یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

روز میلاد تو

عزیزم عمرم 

امروز به تاریخ ایران روز تولد تو عزیز دل من و بابایی هست 


هنوز در باور من و پدرت نمیگنجه که اون دختر کوچولوی در رگه ما  که در یک شنبه آفتابی قدم به دنیا و دنیای ما گذاشت 2 ساله شده !!!


چقدر روزها و ثانیه ها زود گذرن و چقدر ما از اینکه آغوشمون رو برای یه فرشته آسمونی باز میکنیم به خودمون میبالیمممم 


از صمیم قلب برای تو دختر نازنینمون آرزوی بهترین دقایق و لحظه ها رو داریم و از خدا میخواهیم همونطور که لیاقت پدر و مادر شدن رو به ما داد همونطور که میوه عشقمون رو دو ساله کرد بهمون لطف کنه تا بتونیم این میوه زندگیمون رو به ثمر برسونیم و از خدا سلامتی و طول عمرت رو میخواهیم 



میلاد تک نور آسمانی ما مبارکککککککک


پی نوشت : مرسی از خاله های مهربون به خاطر تبریکاشون





عکس

شhttp://s3.picofile.com/file/7377979779/Photo0091.jpg http://s3.picofile.com/file/7387806876/Photo0094.jpg http://s3.picofile.com/file/7387807846/Photo0075.jpg

روز شمارگی 2 سالگی

دخملکه عزیزم داری فقط یه هفته مونده به دوساله شدنت 


هنوز هم نمیتونم باور کنم که داره 2 سال میشه و من مادر یه دخترک ناز و مهربون هستم 


دخترکی که تا صبح بیدار میشه فقط منو بوسه بارون میکنه اینقدر منو محکم میبوسی که از خنده غش میکنم هی میگی مامان پاشووو  منم خودمو به خواب میزنم بعد تو موهامو ناز میکنی و میبوسییییی وای که چه لحظه ای هست اون موقع میبینم که چقدر بزرگ شدی


وقتی برای تمیزی خونه به من کمک میکنی میگم ایم دخترک اخرش میشه خانم خونهههه  تو هم میخندی


عاشق بازی کردن با بچه هایی  و عاشق رفتن به پارک که وقتی بریم پارک دیگه نمیخواهی برگردی 

تازگی ها دوست داری با خاک بازی کنی و هر روز با همدیگه سر این موضوع سر . کله میزنیممممم


خیلی خوشم میاد که تونستم کلکه بخشش رو بهت یاد بدم تا ببینی من ناراحتم زود میگی ببشییییددددد 

تا صدای اذان میاد هر جا باشی میگی مامان نمازززز اللهههه


ترکی رو خیلی راحت حرف میزنی و من هنوز منتظرم که فارسی رو هم روان یاد بگیری ایشاللهههه


http://s3.picofile.com/file/7377979779/Photo0091.jpg

روز شمار دو سالگی

عزیزم دیگه داره یواش یواش به دوسالگیت نزدیک میشی و با یه مادر خسته روبرو هستی که دیر به دیر وببلاگت رو آپ میکنه 

فکر میکردم نرم سر کار بهتر میتونم بهت برسم ولی از دید خودم از خودم راضی نیستم گرچه که تو خوشگلم هم خیلییییی شیطون شدی و واقعا بعضی وقتها فهموندن یه چیز بهت خیلی سخته 


خدا رو شکر تونستم از شیر بگیرمت و این برای من بزرگترین پیروزی بود چون اینقدر وابسته بودی که شب تا صبح هی بیدار میشدی برای می می  ولی وقتی دیگه وقتش رسید فقط یه شب اذیت شدیم و بس یعنی مثله یه معجزه بود برام هنوزم باور ندارمممم


هی که بزرگ میشی میفهمم که خیلی صبوری درسته شیطونی ولی وقتی بهت صبر کن رو میگم واقعا صبر میکنی مثلا میگی ادامس ادامسسسس ولی وقتی میگم صبر کن بابایی بیاد برات میخره صبر میکنی تا شب و وقتی بابایی اومد ادامس میخواهی 


یه مدت بود که با یه وکنشی خودت رو میزدی و این منو غصه میداد ولی اینم از سرت افتاد و فهمیدم که تو این مقطع نرماله تازه جیغ هم جزش بود که اونم تموم شد


موقعی که دردت بیاد مثلا بیافتی و واقعا درد داشت باشی از توی دلت گریه میکنی و لبات جمع میشه و ادمو غصه میدی اینقدر متین گریه میکنی 


برای فهموندن کلمات هم فارسی و هم ترکیش رو میگی و ممنونم ازت که اینقدر تلاش میکنی که ارزوی منم براورده بشه 


اینقدر مستقل شدی که خودت کفش میپوشی و درست هم میپوشی یک بار هم من بهت یاد ندادم خودت لباس میپوشی جوراب پا میکنی ماشالله به دختر خانمم 

 

اگه بهت اجازه بدم خودت با قاشق غذا میخوری ولی خوب خوردن خودت به این معنیه که به تمام لباسهات غذا میمالی

موقع خواب اینقدر گنجیشک لا لا میخونی تا خوابت ببره و خیلی خوشم میاد از این مدل 


خدا رو هزاران بار شکر به خاطر دادن حس مادری و از خدا میخوام بهم لیاقت حفظ این میوه رو بده و بتونم عصبانیتم رو هم کنترل کنم آمیننننن و ایشالله که هر کسی هم این پستو میخونه و دلش نی نی میخوام خدا دامنش رو سبز کنه آمیننن

عیدنامه

دخملکم امسال اولین سالی بود که عید نوروز رو در کنار خوانواده مادریش بود و برای 20 روزی حسابی خوش گذروند اگر چه در تمام این مدت تمامی اذیتها به جانب من بود  و مجبور شدم دوباره بهش می می بدم  و این هفته با تمام سختی دوباره از شیر گرفتمت  

چقدربه مامان جون و خاله و دایی مهدی و بابا جون و بقیه وابسته شده بودی کلی هم لغت فارسی یاد گرفتی مثله تاب تاب عباسی که میگی تاب تاب ابازی نکن  نکووون شب بخیر شبیییرر 

 

قبل از رفتن به ایران هم رفتیم استانبول که خدا رو شکر اصلا اذیتم نکردی موقع رفتن به ایران هم با وجودی شلوغی هواپیما ساکت نشستی ولی امان از برگشتن که به می می هم عادت کرده بو دی و همش گریه میکردی شکر خدا که گذشت به خوبی و خاطره سال 91 برامون موند

عکس

http://s1.picofile.com/file/7288261070/Foto%C4%9Fraf0452.jpg 

 

خاطره یک روزه برفی آفتابی بسیارررر سرد

مادر و دختری

الان چند روزی هست که دیگه مامانی نمیره سرکار و دوتایی در آغوش هم صبحها میخوابیم  

بعد بیدار میشیم یه چرخی میزنیم و مامانی صبحونه درست میکنه و دوتایی میشینیم پشت میز و میل میکنیم و هورت هورتتت چایی میخوریم  

بعدش دوتایی با هم خونه رو تمیز میکنیم بازی میکنیم فکر میکنیم نهار چی بپزیم  میریم با هم بیرون خرید و با هم تلویزیون میبینیم و من میبینم که چقدر روحیت خوب شده چقدر خوشحالی وقتی که چشمت رو باز میکنی و منو کنار خودت میبینی  

فعلا نمیرم سر کار و در کنار تو هستم تصمیمم آنی شد و لی پشیمون نیستم میدونم اگه بخوام در کنار تو هم میتونم هم کار کنم و هم پیشرفت کنم و هم بزرگتر شدنه تو رو ببینم  

فعلا که منتظریم تا برای عید بریم ایران و ایشالله بهمون خوش بگذره  

اینروزها هوا هم حسابی برفی بود و سرد  ولی دو روزه که هوا بهتر شده برای همین راحت میتونیم بریم گردش  

راستی تو اسم من و بابایی رو هم یاد گرفتی و وقتی جواب از ما نگیری با اسم کوچیک صدا میزنی  

به من میگی صمممم : صنم 

به بابا میگی یوسسسههه: یوکسل  

و چقدر ما رو میخندونی  

برات یه عروسک خریدیم که هم میخنده هم سرفه میکنه هم شیر میخوره هم گریه میکنه وقتی که خواستی و برات خریدیم خیلی خوشحال بودی ولی وقتی دیدی عروسکه میخوابه و خروپف میکنه دیگه بهش دست نزدی و ازش میترسی آخه چرااا  

همش میگی نی نی خخخوووو 

خواستم این لحظه رو ثبت کنم که تو در کنارمی و داری بازی میکنی و بهت میگم دخترمممم میگی ببببببب میگم عشقم میگی بببببببب 

بابا میگه یکتامممم میگی ببببببب

گوشواره

دیروز شدی یه دختر خانم ناز با یه جفت گوشواره نگینی مبارکت باشهههه دخترمممم

عکس

این عکس و عکسهای زیر ماله روزی هست که دعوت شدیم بریم خونه دوسته نی نی سایتیمون که خیلی بهمون خوش گذشت و لی الان اونها رفتن ایران و ایشالله بعد از عید دوباره همدیگر رو میبینیم ایشاللههه 

http://s2.picofile.com/file/7259779565/07012012816.jpg 

 

http://s1.picofile.com/file/7259780428/07012012817.jpg 

ژستای یکتا از طبقه 18 

عکسهای دیدار یکتا و سودا در آنکارا در یک روزه سرده شنبه

اینجا میبیندیدکه این  دو نفر اصلا محله هم نزاشتن  

http://s2.picofile.com/file/7259755692/14012012858.jpg 

 

اینجا یکتا نگاه میکنه ببینه میتونه چیزه دیگه ای از سودا بگیره 

http://s2.picofile.com/file/7259760642/14012012859.jpg 

  

سودا از دست یکتا میزنه تو سر خودش 

http://s2.picofile.com/file/7259762361/14012012860.jpg 

 

سودا هم که فقط عاشقه موبایله  و یکتا هم خیلی کتاب خونه که همش ابا این کتابه سودا ور میره 

http://s1.picofile.com/file/7259763652/14012012863.jpg 

به یکتا میگم نکن اونم میگه ماله خودمههه ول نمیکنه این کتابو 

http://s1.picofile.com/file/7259763973/14012012864.jpg 

 اینجا یکتا سودا رو خوابوند تا خودش راحت تر فضولی کنه 

http://s2.picofile.com/file/7259764187/14012012867.jpg 

 

 

دیگه یکتا راحت صاحبه جای سودا شده و میره داخل و تمام اسباب بازی ها رو میندازه بیرون بدون اینکه روحه سودا هم خبر داشته باشه 

http://s2.picofile.com/file/7259771070/14012012865.jpg 

 

http://s1.picofile.com/file/7259771505/14012012866.jpg 

 

http://s2.picofile.com/file/7259772361/14012012868.jpg 

برف بازی

یکشنبه حسابی برف بارید  

و تو هم اولین برف بازی رو شروع کردی پارسال که کوچیک بودی و اصلا نمیفهمیدی که برف یعنی چی ولی امسال حسابی فهمیدی برف یعنی چی چونکه همه از سرما یخ زدن ولی تو حاضر نبودی بیای خونه اینم دوتا عکس از برف بازیت   

 

خودمو کشتم تا تونستم یه عکس ازت بگیرم

 

   

 

این برف بازی با عمه و عمو زن عمو و یه مامان زرنگ که از پنجره عکس میگیره

 

 

   

اینم مادر و دختر که دختر خانم قصد فرار داشت از بغله مادر و به زور حاضر شد به مادرش افتخار بده

 

مامانانا

دیشب رفتی تو آشپزخونه صدای من میزنی که بیا  

میبینم در کابینت رو باز کردی و یه بسته ماکارونی فرمی آوردی بیرون میگی مامانانا هر چی میگم نپختس نمیفهمی که  

درشو باز میکنم و یکی میدم دستت که شاید بخواهی بازی کنی دیدم نه خوردیش !!!!!!! 

دیگه ساعت 11 شب سریع برات مامانانای پنیری پختم و تو هم دونه دونه با چنگال خوردی نوش جونتتتتتتت 

 

برای خوردن می می خیلی گریه کردی منم بهت نمیدادم تو هم گریه بعد بابایی میگفت بهش بده گناه میکنی خدا راضی نیست دله بچتو خون کردی منم دعوام شد باهاش اونم از نوعه هارررر دعوا کردم آخه هم عذاب وجدان داشتم از این حرف و هم اینکه دلم نمیخواست این همه صبرم بی نتیجه باشه خلاصه تو هم عاقلللل همچین در حین دعوا ساکت شدی صدات در نیومد بعد که بابایی رفت تو آشپرخونه دنبالش رفتی و صدات رو شنیدم که میگفتی بابا   بابا   آنه دیاسهثثل به زبونه خودت یه چیزایی گفتی بعد شنیدم بابات گفت نه ما که دعوا نکردیم شوخی بود  بعد اومدی و کنارم خوابیدی ولی می می رو خوردی و من هی خودمو لعنت کردم بعدش که چرا بهت می می دادم !!!! 

 

ساعت 3 بیدار شدی به زور بهم میگی کاککک کاککک پوشوو  داشتم دیونه میشدم بیدار شده دستمو گرفته برده تو آشپرخونه منم از عمد چراغها رو روشن نکردم بهش آب دادم و دعواش کردم و مجبور شد بخوابه ولی من امروز بیخوابی داره میکشتمه بعد زنگ زدم ساعت 12 ببینم حالش چطوره گفتن تا 11 خواب بوده به زور بیدار شده اییییی دختر بدددد  از این حالت اخمم خیلی حساب میبرییییی با این خندممم لوس میشه اونم چجورررر

این روزها خیلی خانم شدی و عاقل هر چیزی رو میفهمی دقیق به صحبتهای هر کسی گوش میدی و اگر بین صحبتها کلمه ای آشنا برات باشه تکرار میکنی  

مثلا چند شب پیش من داشتم سریال تا ثریا رو نگاه میکردم تو هم داشتی برای خودت بازی میکردی تو مکالمه ها اسم کلمه شب اومد همون موقع تو گفتی ششییی باااا  

یعنی در کل به شب بخیر میگی شییی بااا 

بعضی وقتها یه جمله هایی سر هم میکنی که ما از خنده روده بر میشیم ولی نمیفهمیم که چی میگی به چه زبونی هست بیشتر به چینی یا ژاپنی میخوره  

 

دوست داری خودت غذا بخوری خیلی قشنگ با چنگال غذا میذاری دهنت ولی با قاشق همه رو میریزی روی خودت قربونت بشم قاشق و چنگال بزرگ هم میخواهی  

 

امان از خوابیدنت که در طول شب عین ساعت داری میچرخی از شرق به غرب شمال به جنوب و این عادت کی درست بشه نمیدونم 

از پتو بدت میاد اصلا نمیزاری شب پتو بکشم روت  

 

شنبه همراه من اومدی شرکت و ازت کلی عکس گرفتم که بزارم اینجا  

وقتی توی یه جمع باشیم موقع خداحافظی باید تک تک همه رو ببوسی و شییی بااا بگی و با دست بای بای کنی 

خطرناکترین کارت اینه که موقع بالا یا پایین رفتن از پله میخواهی که به تنهایی بری و کلی گریه میکنی اگر دستت رو بگیریم  

 

خیلی ناقلا هستی میدونی که وقتی جیغ بزنی بابا بهت میپه هیشششش با اشاره انگشت و تو بعضی وقتها شیطونیت گل میکنه و بابا رو صدا میکنی باباااااا  بابا میگه بفرما جانم تو همون موقع جیغ میزنی تا بابا بهت بگه هیششش اینکار رو تو ماشین صد بار تکرار میکنی فقط برای شنیدن هیششش 

 

یه مدتی هست که شیر روزت رو کلا قطع کردم و شبها هم خیلی کم میخوری تا ایشالله اونم ترک کنی برای همین تو این موردم ناقلا شدی به شیر خوردن همیشه میگفتی اممم حالا هر روز که بهت زنگ میزنم میگی اممم بهم نمیگی آنه میگی اممم و میخندی و بعد هم میگی آجییی یعنی تلخه تنده  

دامنه لغتیت هم اینها هست فعلا؟ 

پاشو /  پوشوووو           ترکیش کالک / کاکککک  

 

برو /  بووو                       ترکیش  گیت / گیتت 

 

آب /آب                            ترکیش سو /بو 

 

میخوام/ میوم 

 

میخوری / ییوممم          ترکیش  ییجکسین/  یییووممم 

 

عمو/ عامو شیرازی میگه      ترکیش آمجا / آجا 

 

عمه /عمه                        ترکیش هالا / آوا 

 

چشم/چیش 

 

فعلا همینا یادمه

دختر گلم 19 ماهه شدی و هر چی فکر میکنم انگار مثله باد گذشت
امروز توی راه خیلی بهت فکر میکردم وبعضی وقتها هم عذاب وجدان میگرفتم ولی همش دارم به آیندت فکر میکنم توی زندگی هر چیزی رو برای تو میخوام خیلی خسته هستم و شروع کار جدید هم برام انگیزه ای نداره دلم یه دل راحت استراحت و گشتن میخواد فکر کنم بیشتر به خاطر دلتنگی خونواده باشه درسته اینجا راحتم گ خدا رو شکر هیچ  مشکلی با باباییت و خونوادش ندارم ولی بازم دلم تنگه مخصوصا این روزها بیشتر از یه طرف میگم نرم سر کار بشینم تو خونه اونوقت میگم بیشتر ممکنه برم توی فکر از طرفی هم کار کردن برای شرکت دیگه ای سخته اگر میتونستم خودم یه کاری دست و با کنم که همه چیزش از خودم باشه خوب میشد بهتر میتونستم برنامه ریزی کنم نمیدونم خدا بزرگه توکل به خودش از خدا میخوام همیشه خدا تو و باباییت رو سالم نگه داره که این بهترین آرامشه برای من
درسته از الان فکرکردن به سرنوشت کار مسخره ای هست ولی همش ه ایندت فکر میکنم فکر کنم دست آخر دیونه بشمممم

خیلی وقتها وبلاگ یکتام دراه خاک میخوره  

از سر کار قبلیم استعفا دادم  و یه هفته تنبلی کردم و وبلاگ آپ نکردم الان دیگه وقتشه چون خانم گلی خوابه  

این روزها خیلی خیلییی مستقل شدی خودت غذا میخوری با لیوان آب یا آبمیوه میخوره گرچه که چقدر همه میریزی روی خودت  

شدی خانم خونه تو کارها کمک میکنی اگه یه دستمال مرطوب پیدا کنه زود اول دست و صورتت رو تمیز میکنی بعد هم میزها رو  

قهر کردن رو یاد گرفتی و تا کسی ازت معذرت نخواد دوست نمیشی قهر هم که میکنی میری یه گوشه میشینی جلوی چشماتو میگیری و الکی گریه میکنی  

خدا قسمت کرد و این ماه با سفر کاری من همراه بودی و تونستی تو تهران مامان جون رو ببینی البته عمه ات رو هم برده بودم که غریبی نکنی من که میرم سر کار ولی خدا رو شکر بعد از یک روز با مامان جون آشنا شدی و روز خداحافظی  وقتی مامان جون داشت میرفت فرودگاه کلی بغلش کردی و دنبالش گریه کردی و دنبال تو هممون گریه کردیم و این گریه ها تا رسیدن به ترکیه برای من ادامه داشت حتی وقتها داشت هواپیما بلند میشد مثله دفعه های پیش برام نبود وقتی داشتیم میرفتیم بالا و تهران کوچیک و کوچیک تر میشد دل من هم کوچیکتر میشد و اشکام جاری میشد ولی خوب چه میشه کرد زندگی و تقدیره  

 

خدا رو شکر در کنار یاد گرفتن ترکی فارسی رو هم بلد شدی خدا کنه فراموش نکنییی 

عاشق کارتون په په شدی و معتادش شدی بدجورررررر

خیلی وقتها وبلاگ یکتام دراه خاک میخوره  

از سر کار قبلیم استعفا دادم  و یه هفته تنبلی کردم و وبلاگ آپ نکردم الان دیگه وقتشه چون خانم گلی خوابه  

این روزها خیلی خیلییی مستقل شدی خودت غذا میخوری با لیوان آب یا آبمیوه میخوره گرچه که چقدر همه میریزی روی خودت  

شدی خانم خونه تو کارها کمک میکنی اگه یه دستمال مرطوب پیدا کنه زود اول دست و صورتت رو تمیز میکنی بعد هم میزها رو  

قهر کردن رو یاد گرفتی و تا کسی ازت معذرت نخواد دوست نمیشی قهر هم که میکنی میری یه گوشه میشینی جلوی چشماتو میگیری و الکی گریه میکنی  

خدا قسمت کرد و این ماه با سفر کاری من همراه بودی و تونستی تو تهران مامان جون رو ببینی البته عمه ات رو هم برده بودم که غریبی نکنی من که میرم سر کار ولی خدا رو شکر بعد از یک روز با مامان جون آشنا شدی و روز خداحافظی  وقتی مامان جون داشت میرفت فرودگاه کلی بغلش کردی و دنبالش گریه کردی و دنبال تو هممون گریه کردیم و این گریه ها تا رسیدن به ترکیه برای من ادامه داشت حتی وقتها داشت هواپیما بلند میشد مثله دفعه های پیش برام نبود وقتی داشتیم میرفتیم بالا و تهران کوچیک و کوچیک تر میشد دل من هم کوچیکتر میشد و اشکام جاری میشد ولی خوب چه میشه کرد زندگی و تقدیره  

 

خدا رو شکر در کنار یاد گرفتن ترکی فارسی رو هم بلد شدی خدا کنه فراموش نکنییی 

عاشق کارتون په په شدی و معتادش شدی بدجورررررر