یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

شروع سال چهارم زندگی

امیدوارم این پستم رو که برای چندمین باره مینویسم به مشکل برنخوره و پست بشه به هر حال فضای انتخابات بوده و عذر بلاگ اسکای رو موجه میدونم  

 

خوب اینقدر ننوشتم و تنبلی کردم نمیدونم از کجا و از چی بگم  این وبلاگ برای من خیلی مهم و خاطره انگیز برای همین دوسش دارم ولی نتونستم اونطور که باید بهش سر بزنم دلیل خاصی هم نداره خوب یه مدت توی مد افسردگی و مریضی رفته بودم و خدا رو شکر گذشت تونستم به خودم بقبولونم زندگی بالا و پایین داره اومدیم توی این دنیا تا برای یه مدت باشیم و بریم و چه بهتر وقتی که هستیم خوش باشیم زیاد غم نخوریم برای هر چیزی و فقط از خدا بخواهیم نعمت بزرگ سلامتی رو به هممون بده و اینکه راه مستقیم زندگی رو نشونمون بده و برامون هموارش کنه  

 

خوب شکر خدا با دختری رفتیم ایران توی بهمن ماه و 2 ماهه تموم موندیم و حسابی خوش گذروندیم و توی این مدت بزرگترین حسنی که برام داشت و شاید یه دلیل زیاد موندم هم یادگیری زبان فارسی یا زبان مادری بود که خیلی خوب و راحت یاد گرفتی طوری که وقتی برگشتیم ترکیه دیگه ترکی بلد نبودی و مکافات اینو داشتیم ولی بعد از مدتی اونم دوباره برات تداعی شد و الان با من فارسی حرف میزنی راحت با بقیه ترکی با مامان جون و بابا جون و دایی ها و خالت هم فارسی دیگه دغدغه اینو ندارم که بخوام ترجمه کنم  

 

توی این ماه و دقیقا دو هفته پیش تولد 3 سالگیت رو برگزار کردیم و خیلی بهت خوش گذشت اول دوست داشتم یه تولد ساده برات بگیرم و بریم عکس بگیریم چون همش تو ذهنم بود وقتی بری مدرسه اون موقع برات مفصل بگیرم که دوستات هم بیان بعد که یه دفعه استارت زدم برای تزیینات دیدم نه دخترم اینقدر بزرگ شده که قشنگ تشخیص میده تولدشه و این همه تزیینات داره و چقدر هم از خودش شوق و اشتیاق نشون میداد برای تزیینات و حتی برای منه زرنگ هم شده بود وسیله سو استفاده تا کار بدی میکرد تهدید میکردم دیگه برات تزیین نمیکنم و دخترک هم زود تسلیم میشد  

 

خوب الهی شکر که این سال رو هم به خوبی گذروندیم میدونم من به عنوان یه مادر خیلی توی کارهام کاستی دارم خیلی بیشتر از اونی که باید بهت برسم و به قولی زمانی که میرفتم سر کار و تو تنها بودی و مجبور بودم ساعهتا ازت دور باشم ولی خوب اقتضای زمانه این بود قبول کن  

وقتی که تو اومدی به دنیا و زندگی ما خدا رو شکر همه برکت رو با خودت اوردی و من واقعا اینو باور کردم که میگن دختر برکت میاره هنوزم اینقدر قلب پاک .و مهربونی داری که بعضی وقتها ازت میخوام توی برای کارهام دعا کنی و تو دستاتو میگیری بالا فارسی میگی خدا یا مامانم کارش بشه خوب بشه ( گریم میگیره ) و من میدونم خدا دعاهای تو فرشته خوبو همیشه قبول میکنه  

دیگه اینقدری خانم شدی که توی کارهای خونه به من کمک میکنی توی هر برنامه ای که داشته باشیم تو نظر میدی و واقعا هم باید نظرت رو بپذیریم چاره ای نیست  

همیشه فکر میکردم بچه تا 1 سالگی شیرینه ولی الان میگم نه وقتی حرف میزنه و حرفای قلمبه سلمبه خیلی شیرینتر میشه  

دیگه میشه بگی تا این سن رسیدی الان دیگه میتونم یه نفس راحت بکشم که دیگه می می نمیخواهی پوشک نمیشی  جیش نمیکنی خودت لباساتو میپوشی خودت درخواست غذا میدی خودت دستاتو میشوری مسواک میزنی و اینها خیلیییههه برای من   

علاقه زیادی به خوندن داری نمیدونم خواننده میشی یعنی بیشتر وقتها جمله هایی رو که میخواهی بگی رو با شعر میگی اونم ببخشید توی دستشویی که همیشه تا کارت تموم بشه یه دور همسایه ها رو از صدات و خوندن مستفیظ میکنی  

مثلا میگی ( مااا امروز میخوایم بریم مارکتتتت ) با ریتم آهنگ دار و  ادامه و ادامه  

 

توی سفری که رفتیم ایران افتخار داشتیم دوستهای نی نی سایتیمون رو ببینیم نیکا / باران/ حلما و خدا رو شکر با وجودیکه مدت کمی هم ملاقاتشون کردی ولی هنوز از یادت نرفتن و میدنم در آینده دوستای خوبی توی ایران خواهیداشت  

 چیزی هم که برام مهمه و تونستم یادت بدم شکرگذاری هست که خدایا شکرت رو بعد از هر خوردنی میگی و خوشحالم میکنی 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد