یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

دختر گلم 19 ماهه شدی و هر چی فکر میکنم انگار مثله باد گذشت
امروز توی راه خیلی بهت فکر میکردم وبعضی وقتها هم عذاب وجدان میگرفتم ولی همش دارم به آیندت فکر میکنم توی زندگی هر چیزی رو برای تو میخوام خیلی خسته هستم و شروع کار جدید هم برام انگیزه ای نداره دلم یه دل راحت استراحت و گشتن میخواد فکر کنم بیشتر به خاطر دلتنگی خونواده باشه درسته اینجا راحتم گ خدا رو شکر هیچ  مشکلی با باباییت و خونوادش ندارم ولی بازم دلم تنگه مخصوصا این روزها بیشتر از یه طرف میگم نرم سر کار بشینم تو خونه اونوقت میگم بیشتر ممکنه برم توی فکر از طرفی هم کار کردن برای شرکت دیگه ای سخته اگر میتونستم خودم یه کاری دست و با کنم که همه چیزش از خودم باشه خوب میشد بهتر میتونستم برنامه ریزی کنم نمیدونم خدا بزرگه توکل به خودش از خدا میخوام همیشه خدا تو و باباییت رو سالم نگه داره که این بهترین آرامشه برای من
درسته از الان فکرکردن به سرنوشت کار مسخره ای هست ولی همش ه ایندت فکر میکنم فکر کنم دست آخر دیونه بشمممم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد