یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

خیلی وقتها وبلاگ یکتام دراه خاک میخوره  

از سر کار قبلیم استعفا دادم  و یه هفته تنبلی کردم و وبلاگ آپ نکردم الان دیگه وقتشه چون خانم گلی خوابه  

این روزها خیلی خیلییی مستقل شدی خودت غذا میخوری با لیوان آب یا آبمیوه میخوره گرچه که چقدر همه میریزی روی خودت  

شدی خانم خونه تو کارها کمک میکنی اگه یه دستمال مرطوب پیدا کنه زود اول دست و صورتت رو تمیز میکنی بعد هم میزها رو  

قهر کردن رو یاد گرفتی و تا کسی ازت معذرت نخواد دوست نمیشی قهر هم که میکنی میری یه گوشه میشینی جلوی چشماتو میگیری و الکی گریه میکنی  

خدا قسمت کرد و این ماه با سفر کاری من همراه بودی و تونستی تو تهران مامان جون رو ببینی البته عمه ات رو هم برده بودم که غریبی نکنی من که میرم سر کار ولی خدا رو شکر بعد از یک روز با مامان جون آشنا شدی و روز خداحافظی  وقتی مامان جون داشت میرفت فرودگاه کلی بغلش کردی و دنبالش گریه کردی و دنبال تو هممون گریه کردیم و این گریه ها تا رسیدن به ترکیه برای من ادامه داشت حتی وقتها داشت هواپیما بلند میشد مثله دفعه های پیش برام نبود وقتی داشتیم میرفتیم بالا و تهران کوچیک و کوچیک تر میشد دل من هم کوچیکتر میشد و اشکام جاری میشد ولی خوب چه میشه کرد زندگی و تقدیره  

 

خدا رو شکر در کنار یاد گرفتن ترکی فارسی رو هم بلد شدی خدا کنه فراموش نکنییی 

عاشق کارتون په په شدی و معتادش شدی بدجورررررر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد