یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

زندگی من

فعلا تا ریسمون نیست میخوام یه مروری به زندگی روزمرم بکنم اگه خوندین لطفا پیشنهادی یا انتقادی اگه داشتین بگین که بتونم استفاده کنم برای بهتر زندگی کردن<
 صبح ساعت شش و نیم بیدار میشم و ساعت ۷ میزنم بیرون و میرم سر ایستگاه الان هوا هم عجیب سرده زیر سفر بعد از اتوبوس سوار دولموش میشم که همون مینی بوسه خودمونه میرم سر کار دقیقا ۸/۱۰ سرکارم توی راه از مغازه برای خودم صبحونه میخرم و سر کار میخورم تا ساعت ۳۰/۸ که شروع میشه تا ۱۲ کار میکنم ما بینش هم چای یا قهوه و جلسه تا ۳۰/۱۲ که وقت نهاره تا ۳۰/۱ بعدشم دوباره تکرار کارتا ساعت ۵ که تعطیل بشم دوباره پروسه اینبار دولموش تاکسی تا ساعت ۳۰/۶ گه برسم خونه
هم به یکتا میرسم هم غذا حاضر میکنم تا یوکسل بیاد ساعت ۳۰/۷  پروسه شام تمام و دیگه از ۸ هم در اختیار یکتا و همسر هستم تا ساعت ۳۰/۱۱ -۱۲ که بخوابیم
روزهای جمعه معمولا تعطیلم و با یکتا میخوریم و میگردیم یا خونه رو تمیز میکنیم که اونم کمکم میکنهه قربونش برم خرید میریم مهمونی میریم
یکشنبه ها هم بیشتر میریم بیرون سه نفری و یا تو خونه بازی میکنیم
تو این فاصله هایی که دارم یه کم مطالعه میکنم یا تغییر دکوراسیون میدم برای خونه یا مثلا کاموا و کتاب گرفتم میبافم
نمیدونم چه کارهای دیگه ای میتونم انحام بدم برای بهتر شاد شدن زندگیم
کار کردنو دوست دارم چون از همه لخاظ برام خوبه به آینده هم فکر مبکنم برای یکتا هم خوب میشه بعدا چون تو خونه بودن برام بیشتر تکراری میشه شاید به یکتا کمتر برسم واینه که عذابم میده ولی منتظر نتیحشم بالاخره تو غربت زندگی کرنباید بتونم اگه یه روزی قصد برگشت داشتم به وطنم دستم پر باشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد