یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

عمل

هفته پیش جمعه همش در استرس فردا بودم که یکتا باید چشمشو عمل میکرد و خدا میدونه سخت ترین لحظات برای هر پدر و مادری دیدن درد و گریه فرزندش هست  

قرار بر این بود که از ساعت 12 شب هیچ چیزی دخترک نخوره حتی اب به هر حال ساعت 12 با خوردن شیر خوابید ولی ساعت 3 بیدار شد و تا ساعت 6 صبح اینقدر گریه میکرد و التماس که ساعت 4 طاقت نیاوردم و یه کم اب بهش دادم ولی مگه اروم میشد لباش خشک شد از بس از ته گلوش جیغ میزد دیگه نای گریه کردن نداشت و ساعت 6 خوابید و ماباید یه ربع به هشت بیمارستان میرفتیم از زور خواب چشمم باز نمیشد و لی ساعت 7 بیدار شدم و ساک یکتا رو اماده کردم و راهی بیمارستان شدیم و تا کارهای اداری رو بابایش انجام بده انگار که فهمیده باشه اینجا خبرهایی منو که روی صندلی سالن نشسته بودم به زور بلند کرد کیفمو داد دستم گفت درد بریم  منو برد سمت در خروجی ولی چاره ای نبود براش چونکه رفتیم تو اتاقی که بهش داده بودن و نیم ساعت بازی کرد و اومدن لباس عمل تنش کردن که از همونجا دوباره گریه همراه با جیغش شروع شد برای سرم وصل کردن اومدن که به زور رگشو پیدا کردن و در دت 15 دقیقه ای که پرستارها در حال تلاش بودن یه ریز گریه کرد دستشو با اتل بستن و نشتسم در انتظار تا اینکه نیم ساعت بعد با تخت اومدن که ببرنش اتاق عمل و من اصرار کردم که خودم میبرمش با بابیش و عمش بردیمش پایین ولی در اتاق عمل ازمون تحویلش گرفتن و در و بستن صدای زجه هاش میومد منم زدم زیر گریه بابیش هم داغون خالاصه با راه رفتن پشت در اتاق عمل و دعا خوندن و زنگ زدم مامانم اینا هم نذرش کنن که در باز شد و یکتا رو بغل دکتر بیهوشیش و دکترش هم کنارش در باز شد و من خیال کردم چون زیاد گریه کرده یا بیهوشی نگرفته یا اینکه مشکلی هست که دکتر گفت تموم شد عمل و واقعا باورم نمیشد که در عزض 10 دقیقه تموم شده خلاصه یکتا در حالت نیمه بیهوش بود و زبونش و لبش سفیدددد عین گچ و خشک و با زبون سنگین میگفت انههه باباااا و دل ادم کباب میشد قرار شد تا دو ساعت بعده عمل هم هیچی نخوره یعنی دقیقا شد 12 ساعت تا تونستم بهش شیر بدم و بعد از چند ساعت مرخص شدیم اونروز همش راه که میرفت میخورد زمین گیج بود ولی خدا رو شکر عملش که فکر بزرگی برام بود راحت شدم و موندیم که نتیجه رو بعد از 10 روز بگیریم عکسای بعد از عملش رو میزارم  

فقط دعا میکنم که هیچ پدر و مادری مریضی و درد کودکشو نبینه از خدا خواستم خودم مریض بشم .ولی تار مویی از بچم کم نشه و همینطور که میدونم دعای همه مادراست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد