یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

این اتفاق رو بنویسم  

دیشب من و دخملک رو تختمون خوابیدیم و از اونجایی که یکتا همش در حال حرکته از این ور به اون ور دایم حواسم بهش بود که از تخت نیوفته یه لحظه خواب عمیق بودم طرفای ساعت 4 صبح دیدم یه صدای گومبی اومد از ترس جیغ زدم یکتا هم جیغ نگو با سر افتاده بود پایین اونم روی پارکت چراغ خواب هم خاموش بود پیداش نمیکردم یکتا هم جیغ تا بالاخره پاشو پیدا کردم اونم از هول یادم رفت که اول چراغ رو رو شن کنم بابایی هم اومد اون نمیدونست که یکتا افتاده فکر میکرد یکتا نا ارومه خلاصه یکتا تا یکساعت گریه میکرد و میلرزید و به هق هق افتاده بود شیر هم نمیخورد که آروم بشه بچم از ترس میلرزید خیلی ناراحت شدم خیلییی 

بعد بردمش تو سالن پیش باباییش تازه بعد از نیم ساعت میگم یکتا بدجور افتاد یوکسل هم شکه شد گفت فکر کردم فقط گریه میکنه خلاصه اونم هول کرد که وای چیزیش نباشه و منو مقصر کرد که چرا حواست نبوده منم خودم ناراحت گفتم ببخشید نمیدونستم تو خواب هم نگهبانم من از کجا بدونم که اینجوری میشه تازه 10 بار هم نگاش کردم ولی خوب الان افتاد خلاصه اینقدر یکتا رو بوس کردم و ایه الکرسی خوندم و یواش یواش گریه کردم تا خوابید و بابایی هم تشک اورد و روی زمین خوابیدیم  

با یوکسل که قهرم چون به جای اروم بودن هول کرد و نصفه شبی منو مقصر دونست بی خیال  

نمیدونم از دست یکتا جکار کنم اینقدر تو خواب راه میره اصلا جرات ندارم تو تخت خودش بخوابونمش میترسم خودشو پرت کنه پایین  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد