یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

یکتا

ازخاطراتم درترکیه در کنار همسرم و میوه عشقمون یکتا مینویسم

این روزها تو شدی یه دختر خانم عاقل و تودل برو 

 

دوست داری خودت جوراب بپوشی کفشتو پا کنی غذا خودت بخوری جارو کنی تا یه دستمال میبینی بر میداری میکشی روی میزها مرسی دخترم  

 

هفته پیش بردمت آرایشگاه که یه کم موهاتو مرتب کنم اینقدر گریه کردی و همه سرت رو گرفته بودن شدی یه دختر زشت و کچلللللل 

 

داری همه کارها و حرفهای ما رو تقلید میکنی 

از استانبول تو فرودگاه برات به کتاب موزیکاله دورا خریدم که صدای حیونها رو یاد میده و صدای در  

تا میره روی گاو تو هم دو تا لبای کوچیکتو غنچه میکنی و میگه مووووووو  

یا صدای تق تق تق در میدویی میری در میزنی 

 

چه کنم که این روزها شدی دختر گردشی همش تو کوچه هستی و شدی سیاه خانمیییی 

 

هر روز که میام سرکار خیلی دلم برات تنگ میشه خیلییییی ولی وقتی هم میام هونه دیگه دست از سرم بر نمیداری حتی برای یه دقیقه و منه بنده خدا باید همرا با تو غذا بپزم  

 

شبها وقتی خوای دستاتو میگیرم توی دستم یا میزارم روی صورتم و چقدر لطیففففف و نازه و میخوایم  

راستی بابایی رو دیگه جدا از خودمون میخوابونیم چون تو شیطون بلا اینقدر جرکت میکنی توی خواب و اینقدر دوست داری جات باز باشه که دیگه جایی برای خوده من هم نیست چه برسه به بابایی 

 

قربونت برم ایشالله همیشه خدا مواظبت باشههه آمینننن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد